💟سال تحویل ۹۵ #محبوبه تو اردوگاه خرمشهر منتظر.....ولی #محمد تو هفت تپه بود
بهش گفتن حداقل سال تحویل رو برو پیش زن و بچه ات
💟گفت:هفت تپه الان مهم تره
فردا خیلی از مسئولین اینجا میان
باید ازشون قول همکاری بگیرم تا بتونیم هفت تپه رو بسازیم
💟نیومدم که با زن و بچه ام تفریح کنم
گفتیم تو چیکار باید میکردی و نکردی؟؟
💟گفت:بعد از هفت تپه یه دغدغه دیگه هم دارم
اگه عمرم کفاف بده میخوام انجام بدم
امیدوارم تا وقتی توی این مسئولیت هستم بتونم
💟گفتم چیکار؟؟؟
#محمد گفت:دلم میخواد یه یادمان تو سوریه بزنم و خانواده های مدافع حرم رو برای زیارت و راهیان نور به اونجا ببرم
@Revayate_ravi
💔#محبوبه از خرمشهر زنگ زد برای مادر #محمد و گفت:مامان بیا اینجا ما صبح تا شب اینجا تنهاییم
اصلا محمدی در کار نیست که ما اون رو ببینیم
💔#محبوبه سال تحویل ۹۵ رو تنها تو اردوگاه با مادر شوهرش بود
می گفت:غروب همه کاروان ها اومدن
من و مادر شوهرم روی سکوی سرایداری ایستاده بودیم و ورود زائران رو تماشا میکردیم
💔این تنها تفریح ما بود😔
بین جمعیت دنبال گمشده خودمون می گشتیم
💔 صورتش رو بسته بود و جلوی در ورودی کفش ها رو واکس میزد
اونقدر آفتاب سوخته بود که مادر شوهرم فکر نمی کرد #محمد باشه
🌻مادر #محمد اینطور تعریف می کنه:
یه شب شام بودن خونه ما
بعد از شام به دیوار تکیه داد و بی مقدمه گفت:مامان!! اجازه میدی بدم سوریه
🌻گفتم :سوریه برا چی؟؟؟
هیچ وقت خونه نیستی!!!!
یا ماموریت بودی یا اونقدر سر کار بوری که با ماموریت فرقی نداشت.
🌻سختی و مسئولیت زندگی رو دوش #محبوبه هست.
ولی هیچ وقت گله نمی کنه.
می خوای سوریه برای، برو
ولی الان ، نه!!!
🌻بگذار بچه هات بزرگ بشن.
لااقل زن و بچه ات یه دل سیر تو رو ببینن.
تو میری یک بار شهید میشی ولی #محبوبه باید هر روز شهید بشه.
ببین بعد از شهادت عموت، زن عموت چقدر سختی کشید.
🌻اومدم بالای سر #محبوبه گفتم: لااقل تو یه چیزی بگو!!!
بعد از #محمد مصیبت ها مال تو هست
دست تنها باید این بچه ها رو بزرگ کنی
🌻#محبوبه گفت:#محمد رو آزاد گذاشتم.
@Revayate_ravi
💖#محبوبه گفت:
شب ساعت ۹/۳۰ زنگ زدن آماده شو امشب حرکت هست به سمت سوریه
💖بچه ها رو به اتاق برد و با اونها حرف زد که شاید من برنگردم .
مهدی و حسن در عالم بچگی سفارش تانک و تفنگ دادن
#محمد هم صورتشان رو بوسید و کنارشون بود تا خوابیدن.
💖تمام این مدت من توی هال به پشتی تکیه داده بودم و لحظه لحظه رفتنش رو تماشا میکردم.
💖خودم رو جای زن زُهیر می دیدم که چطور از همسرش گذشت و او رو راهی کرد.
💖در عمل کار بسیار سختیه!!!
@Revayate_ravi
♥️ #محمد ساک و لباسهاش رو بست. حتی لباس های پلوخوری خودش رو هم گرفت.
گفتم:این ها رو دیگه برا چی داری میبری؟؟
♥️رفت یه دست لباس پوشید که من دوست داشتم
گفت:#محبوبه خوب نگام کن!!!
دیگه منو نمی بینی
گفتم : مسخره بازی در نیار
تو شهید بشو نیستی!!!
♥️عاشقانه نگام کرد گفت:#محبوبه ، من احساس میکنم این تو راهی مون دختره
میگم اگه دختر بود اسمش رو بذاریم
#زینب
گفتم:هر چی تو بگی
@Revayate_ravi
♥️#محمد کوله رو برداشت که بره!
#محبوبه توان نداشته اش رو جمع کرد و گفت صبر کن!!!
♥️رفت و محکم بغلش کرد.
مثل همیشه پیشونی #محبوبه رو بوسید.
#محبوبه گفت:حالم بده 😔 تهوع دارم ، برام آیه الکرسی بخون آروم بشم.
♥️با آرامش ،براش خوند و فوت کرد.
خطاب به بچه داخل شکمش گفت:
کوچولو مراقب مادرت باش!!!
از پله ها یک لحظه برگشت و دستی برای #محبوبه تکون داد!
یه وقتایی پسرش مهدی هم همین کار رو انجام میده.
دقیقا عین پدرش!!!
@Revayate_ravi
💙#محبوبه می گفت:سوریه که بود ، بهش زنگ می زدم.
یه بار گفتم:هوای اونجا چطوره؟؟؟
گفت:مهتابیه ، ولی ماه من کنار م نیست
💙 خیلی اهل این حرف های عاشقانه نبود.
اما وقتی سوریه رفت لطیف تر شده بود.
💙 بعد از نماز به جای خوندن تعقیبات نماز ، موبایل رو باز می کردم ، عکس های #محمد رو نگاه می کردم و نازش رو می کشیدم☺️
💙قربان صدقه رفتن #محمد شده بود تعقیبات نمازم.
@Revayate_ravi
🔶🔸ظاهرا خبر شهادت #محمد رو همه از ظهر می دونستن به جز من!!!
حتی همسایهی ما اینترنت و تلفن خونه ما رو قطع کرد تا کسی بدون مقدمه چیزی به من نگه!!!!
🔶🔸شب گوشی من زنگ خورد ، یکی از دوستانم بود.
گفت : #محبوبه اصلا نگران نباش!!
خبر تکذیب شد!!!
بنده خدا میخواست من رو از نگرانی در بیاره ، نمیدونست من اصلا اطلاع ندارم.
🔶🔸گفتم:چی تکذیب شد؟؟؟
گفت:خبر شهادت #محمد
دنیا روی سرم خراب شد.
🔶🔸به یکی از دوستای #محمد زنگ زدم تا مطمئن بشم.
زد زیر گریه،فقط تونستم جیغ بکشم و بگم امکان نداره!!!
🔶🔸#محمد قول داد برگرده،
گفت: سفر مشهد می ریم، حتی هتل رزرف کرد.
🔶🔸بعد از مدتی ، عمو و پدر و مادرم اومدن خونه ما
عمو گفت: من خستهام میخوام بخوابم.
عمو که خوابید یواشکی رفتم سراغ گوشیش.
🔶🔸دیدم پیام اومد #محمدجان شهادتت مبارک♥️
بعد پیکر #محمد روی زمین افتاده با همون صورت آنکارد کرده ،/ شبیه کسی که سالها خوابیده!!!!
@Revayate_ravi
🍃🍂یک ماه بعد از سفر سوریه آماده میشدم برای به دنیا اومدن #زینب
🍃🍂اون روز مادرم خونمون بود.
از صبح درد داشتم.
همراه خواهر شوهرم ،زهره دکتر رفتم.
مادرم گفت: #محبوبه از دکتر زودتر بیا میخوایم ناهار بخوریم.
🍃🍂دکتر گفت: وقت به دنیا اومدن بچه هست. باید سریع بستری بشی.
به خواهر شوهرم گفتم :دوست ندارم به کسی بگی.
🍃🍂خیلی ها بهم التماس دعا گفتن.
مفاتیح رو گرفتم ، دعا میکردم و اشک میریختم.
🍃🍂پرستارها میومدن و میگفتن : مگه تو درد نداری ؟؟؟
گفتم: چرا ، دارم
گفتن:پس چرا اینقدر آروم هستی؟؟!!
🍃🍂اونها نمیدونستن ،غم از دست دادن #محمد اونقدر بزرگ بود که درد زایمان اصلا به حساب نمیومد.
🍃🍂ساعت: ۴:۳۰ بعدازظهر روز پنجم آبان سال ۹۵ زینب کوچولوی #محمد تو بیمارستان ولی عصر قائمشهر به دنیا اومد.
🍃🍂کادر بیمارستان فهمیده بودن که من همسر شهید #بلباسی هستم.
بغضم ترکید و بلند بلند گریه میکردم.
همه از اتاق بیرون رفتن تا من لحظاتی تنها باشم.
🍃🍂حال و روز اون بندههای خدا هم بهتر از من نبود.همه گریه میکردن.
همون موقع از کودک تازه متولد شده عکس گرفتن و در فضای مجازی پخش کردن.
🍃🍂چند دقیقه نگذشت که همه بیمارستان اومدن و سیل تماس ها و پیامها به سمت گوشی من و #محمد سرازیر شد.
🍃🍂خندهدار اینجا بود که مادرم از همه جا بیخبر ساعت ۵ زنگ میزنه به گوشیم.پس کجایی؟؟ما مُردیم از گرسنگی.
@Revayate_ravi
❤️💛💚نویسنده کتاب (برای زینب) که همهی این مطالب از این کتاب گرفته شده ،اینطور مینویسد:
❤️💛💚هفدهم اردیبهشت۹۷ دلم گرفته بود به صفحه اینستاگرام #محبوبه رفتم .
دیدم برای #محمدش متنی نوشته:
❤️امشب تو شهید میشوی
💛زیاد فرصت نمانده
💚نمیخواهی تلفنت را بر داری و به خانه زنگ بزنی؟؟؟
❤️حسن و فاطمه منتظرند....
💛مهدی...
💚زینب....
❤️و من هم...
💛گفتم من!
💚دیدی؟؟
❤️آخرش نتوانستم جلوی خودم را بگیرم
💛من هم منتظرم
💚دست بجنبان مرد!
❤️یک خانواده دل به تو دادند و اینجا چشم به راهند!
💛زود از حال ما بپرس
💚قبل از اینکه اَشقیا برای ریختن خون تو صف بکشند و به خط شوند
❤️قبل از اینکه راه نفس به سینه بیکینهات باز شود
💛قبل از اینکه بال درآوردی و پرواز کنی یک نگاه به آشیانهات بنداز
💚جوجههایت نگاهشان به آسمان خشک شد!
❤️خیلی اوج گرفتی!
💛دستمان به تو نمیرسد!
💚میشود با یکی از همین بارانهای بهاری برگردی؟!
❤️قدر یک نم باران
💛یک بار هم شده تو جای اشک،صورت بچهها را تَر کن
💚امشب،شب عاشورای توست...
❤️شب عاشورای بچههای تو....
💛کمی استراحت کن مهمان یک شبهی زمین!
💚تا کربلا راهی نمانده...!
❤️💛💚 می خواندم و اشک میریختم ، نه برای #محمدی که رفت؛ بلکه برای #محبوبهای که جا ماند!
@Revayate_ravi
❤️💛💚چهل ساعت مصاحبه با همسر #شهید در تمام مدت به این جمله فکر می کردم
اگر #محبوبه نبود ، آیا #محمد به اینجا میرسید؟؟؟
❤️💛💚حضرت آقا فرمودند:
#شهادت محصول تلاش دسته جمعی یک مجموعه انسان است که یک نفر #شهید میشود.
❤️💛💚یک بار با ذوق گفت: توی سفر آخری که با #محمد به مشهد رفتیم. خیلی شگفت زده شدم.
گفتم مگه چی شد؟؟
❤️💛💚گفت:من و #محمد بعد از سالها فرصت کردیم دو تایی با هم به زیارت بریم.
غافلگیری از این بیشتررررر!!!
باورم نمیشد چنین چیزی برای #محبوبه شگفتی داشته باشد.
❤️💛💚این یک معنی دارد.....این بانو از خیلی چیزها گذشته بود تا #محمدش برای این کشور قدمی بردارد.
❤️💛💚صادقانه بگویم:ما ایران عزیزمان را فقط با خون #شهدا حفظ نکردیم
بلکه
با ایثار تمام مادران / همسفران/ دختران و خواهران این مرز و بوم و
گذشت از قلبها و پارههای تنشان محافظت کردیم.
❤️💛💚با احترام به ساحت صبور #محبوبه بلباسی بانویی که از عشق ترین عشق گذشت تا راه عشاق باقی بماند.
❤️💛💚اللهم ارزقنا توفیق الشهاده
@Revayate_ravi