eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
281 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدی با مزار خاکی! شهید مدافع حرم مرتضی عبداللهی می گفت برایم سخت است که من سنگ مزار داشته باشم و بی بی (ص) بی نشان باشد. شهید که شد خانواده به وصیتش عمل کردند و حالا مزار خاکی اش در بهشت حضرت زهرا سلا الله علیها ، هر روز و هر شب برای زائرین شهدا روضۀ مادر می خواند. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️"هر وقت خواستید از روبروی گلزار شهدا رد شوید، از همانجا و از توی ماشین دستی بلند کنید و برایم فقط یک بوق بزنید، همین! من آن بوق را بجای فاتحه از شما قبول می‌کنم" 📜وصیت‌نامه با اختلاف ساده‌ترین، صادقانه‌ترین و صمیمانه‌ترین وصیت‌نامه شهید است. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما‌میخواهیم‌جمهوری‌اسلامی‌رو‌ برسونیم‌به‌جایی‌که‌به‌جای‌نفت‌ علم‌بفروشه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولی دلمون برای لحن مهربون و پدرانه‌تون تنگ میشه استاد...😔💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای بازگرداننده‌ی از دست رفته‌ها 💔وقتی وارد سالن فرودگاه شدیم ، روبروی ما موجی از رزمنده‌ها نیم‌خیز نشسته و منتظر فرزندانشون بودن به محض ورود خونواده‌ها ، رزمنده‌ها به سمت‌فرزندانشون می‌دویدن. 💔 انگار تنها ما بودیم که کسی در انتظارمون نبود.😔 دلم شکست ، یک آن به خودم اومدم و گفتم : بچه‌هاااااا ، اونها اگه این صحنه‌ها رو ببینن می‌کنن.🤭 💔دستام رو به عرض شونه بالا آوردم ، چادرم رو باز کردم تا بچه‌ها پشت چادرم بمونن و این صحنه‌ها رو نبینن. این کار تا خروج از سالن فرودگاه ادامه داشت. 💔 گاهی از روی دلتنگی میرم توی حیاط به گوشیش زنگ می‌زنم با اینکه خاموشه ، ولی باهاش حرف میزنم. میگم صدام رو می‌شنوی؟؟؟!!! 😔!!!! حرف بزن. 💔مهرماه ۹۵ اولین سالی بود که بچه‌ها بدون پدر می‌خواستن به مدرسه برن. پدرهای بیشتری برای بدرقه‌ی دختراشون اومده بودن. مجبور بودم به بهانه‌های مختلف مقابل بایستم تا کمتر این صحنه‌ها رو ببینن و کمتر غصه بخورن😟 این فشارها باعث شده بود یک روز در میان .
💔 تیرماه ۹۶ دو ماه رو رفتم لنگرود یه شب به محض اینکه سرم رو روی پُشتی گذاشتم خوابم برد.😴 به خوابم اومد و گفت: سلام✋ این پسرمه !!!! هواش رو داشته باش!!! 💔از خواب بیدار میشم اون پسر جَوون کی بود ؟؟؟؟؟که دست روی شونه‌هاش گذاشت و پسر خطابش کرد. 💔شروع کردم به گلایه کردن...... حالا بازیت گرفته😬 این خواب چند بار دیگه تکرار میشه... 💔این دفعه خونه‌ی پدر به خوابم اومد و به جای اینکه بگه: این پسر منه ، گفت: 🙃، این رو به دخترم بگو...... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi