انجمن راویان شهرستان بهشهر
♦️خـواستـگـارے بـا چـشـمهـاے آبـے♦️
♦️بر گرفته از کتاب گـلســتان یــازدهــم♦️
🔲 خـاطــرات هـمســر ســردار شـهیــد #عـلےچـیـتســازیـان
🔲 قسمت : 5⃣1⃣
💢 رفتم بیرون وقتی برگشتم توی اتاق ، چراغ رو روشن کردم.علیآقا خیلی زود خوابش بردهبود.اونقدر خوابش عمیق بود که نور زیاد لامپ هم چشمهاش رو نزد.نشستم بالای سرش.دلم شکستهبود.انگار کسی میگفت: فرشته!!خوب نگاهش کن.زُل زدم به صورتش و اون همه چین و چروکی که روی پیشونی و دور چشماش بود. #آخهبیستوپنجسالگیواینهمهخط روپیشونی!!!! میخواستم همهی جزئیات صورتش رو حفظ کنم.اون چشمهای آبی هیچوقت یک خواب سیر ندید.انگار یک چشمش خواب بود و اون یکی بیدار.چراغ رو خاموش کردم و نشستم بالای سرش.همینکه میدونستم توی اتاق هست و داره نفس میکشه برم کافی بود.ساعت دو و نیم بیدارش کردموضو گرفت لباسش رو پوشید و ساک رو دادم دستش.گفتم: کی برمیگردی؟؟ گفت: خیلی زود ولی به مامان نگو.گفتم: زود یعنی چند روز؟؟؟گفت: بین خودمون بمونه.خیلی طول بکشه یک هفته.
💢《راست میگفت دُرُست یک هفته بعد برگشت ولی فقط پیکرش 》بغض راه گلوم رو بسته بود.میخواستم داد بزنم ، علیآقا به خاطر من و بچه نرو.علیآقا لبخندی زد و گفت: گُلُم ، فرشتهجان حلالم کن.بعد از خداحافظی ، برگشتم توی اتاق.چراغها رو خاموش کردم و تو رختخواب علیآقا خوابیدم.پتو رو روی سرم کشیدم.پتو و رختخواب بوی اون رو میداد.بو میکشیدم و اون زیر گریه میکردم.
یک هفته بعد از رفتن علیآقا ، پنجشنبه از صبح زود چشمم به در بود.هیچوقت با این اطمینان نمیگفت زود برمیگردم.چه دلشورهی عجیبی داشتم.
💢 روز جمعه ، صبح ، پدرم اومد دنبالم گفت: مهمان داریم ،مادرت گفت: تو هم بیا ناهار پیش ما.گفتم: بابا امروز قراره علیآقا بیاد من باید زود برگردم.بابام سعی میکرد خودش رو طبیعی جلوه بده ولی ته چهرهاش اضطراب موج میزد.
به خونه رسیدیم دیدم از مهمان خبری نیست و مادرم منتظره ماست.گفتم: چیشده؟؟؟
گفت: نگران نباش علیآقا مجروح شده.گفتم: خُب شده که شده.مگه اولین بارشه.ما رم بریده بریده گفت: آخه دستش قطع شده.گفتم: شده باشه بالاخره زندههست عیب نداره.گفت: فرشتهجان!!!کاش فقط دستش بود ، پاهاش هم قطع شده.با خودم فکر میکردم اگه تیکهتیکه هم شده باشه مهم نیست فقط زنده باشه.تند جواب دادم: عیب نداره.بعد زدم زیر گریه.با التماس گفتم: علیآقا شهید شده؟؟؟؟آره!!!!!
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
♦️ خـواسـتگـارے بـا چـشـمهـاے آبـے ♦️
♦️بر گرفته از کتاب گـلســتان یــازدهــم ♦️
🔲 خـاطــرات هـمســر ســردار شـهیــد #عـلےچـیـتسـازیــان
🔲 قسمت : 6⃣1⃣
💢 مامان و بابا زیر بغلم رو گرفتن و از پنجاه و چهار پله خونهی پدری علیآقا بزور بالا بردن.منصورهخانم وسط هال نشسته بود تا من رو دید به طرفم اومد.منصورهخانم گریه میکرد و تو گوشم حرف میزد.فرشتهجان!!!! دیدی چی شد؟؟؟علی از پیشمون رفت!!!! علی بچهشو ندید!!!!وای علیجان!!!!
دستی رو روی شونهام احساس کردم.دستی من و منصوره خانم رو بغل گرفت و سرش رو وسط شونههای هر دوی ما گذاشت و با گریا میگفت: خدایا صبرمان بده!!!!!آقا ناصر بود(پدر علیآقا). با نالههای آقا ناصر جمعیتی که دور و برمان بودند به گریه اُفتادند.
دوستان و آشنایان برای سرسلامتی به دیدنمون میومندند.هیچ کس باور نمیکرد.همه بهتزده نگاهمون میکردند.فقط پنج ماه از شهادت امیر گذاشتهبود.
💢 دوستنداشتم باور کنم علیآقا شهید شده.اما شب صدا و سیمای مرکز همدان اطلاعیهای پخش کرد: (به مناسبت سردار شهید علی چیتسازیان فردا یکشنبه ، هشتم آذرماه ، تعطیل است و سه روز عزای عمومی در استان اعلام شد.) روز تشیع جنازهی علیآقا تابوت رو با آمبولانس آوردن.وقتی تابوت رو دیدم.پاهام لرزید.دستم رو به دیوار گرفتم تا نیفتم.بغض توی گلوم شکست.علیآقا بعد از یکسال و هشتماه زندگی مشترکهنوز خونهای از خودش نداشت.یاد وسایل زندگیمون افتادم که هر کدوم تو گوشهای بودند.نصفش تو انبار مادرم ، نصفش خونهی حاجصادق ، ساک و لباسهام هم گوشهی اتاق منصوره خانم.
مردم توی کوچه فریاد میزدند:
(وای علیکشتهشد شیر خدا کشته شد)
💢 وارد خیابون که شدیم.عکس علیآقا روی دیوار و پشت مغازهها دیدم.از سَر دَر ادارات و بالای پشتبامها و پنجرهها و دیوارها ، پرچمهای مشکی آویزون بود.
مادرم مدام در گوشم میگفت: ( فرشتهجان!!!! به خودت مسلط باش.امروز همه جور آدمی هست.دوست و دشمن قاطی هستن.محکم باش .ضعف از خودت نشوننده).مثل بچهها که بهانهی مادرشون رو میگرفتن ، بهانه میگرفتم.
روز تشیع جنازه اطلاع دادن که من باید صحبت کنم .یه قلم و کاغذ خواستم.وقتی خودکار رو روی کاغذ گذاشتم.کلمات روی ذهن و دهانم جاری شد.روی کاغذ نوشتم و احساس کردم علیآقا کنارم ایستاده.صداش رو میشنیدم انگا اون کنار بود ، میگفت و من میشنیدم.وقتی از علیآقا میگفتم ، یادم اومد اون واقعا همینطوری بود.علی آقا یار یتیمان بود ، یکی از دوستاش تعریف میکرد که علی و عدهای از دوستاش هر وقت به مرخصی میومدن ، وانتی رو پر از خوار و بار و غذا میکردن و به منطقهی سنگ سفید میبردن و پشت درِ خونههایی که قبلا شناسایی کردهبودن میبردن.موقع برگشت یکی دوتا بوق میزدن.این بوقها رو خونوادههای بیبضاعت میشناختن......
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
«تیسیر الجعبری» که بود؟
*فارغالتحصیل رشته شریعت اسلامی از دانشگاه اسلامی غزه،
* عضو شورای نظامی سرایاالقدس و فرمانده منطقه شمالی این جنبش در نوار غزه،
* از فرماندهان سرایا القدس در انتفاضه الاقصی،
* از جمله ناظران بر ساخت موشکهای مقاومت از جمله سامانه موشکی جهاداسلامی،
***تیسیر الجعبری چهاردهم مردادماه سالجاری به دست رژیم صهیونیستی ترور شد و به شهادت رسید.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
عکس سمت چپ تسخیر سفارت ایران درلندن
عکس سمت راست تسخیر سفارت جمهوری باکو در لندن
به پرچمی که در هر دو تصویر وجود داره دقت کنید
اینها متعلق به گروه انحرافی_انگلیسی یاسر حبیب هستن
فردی که گفت ملکه انگلستان از ساداته
کاری که اینها میکنن به هیچ وجه در راستای منفعت تشیع نیست و از انگلیس خط میگیرن
#شیعه_انگلیسی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi