«تیسیر الجعبری» که بود؟
*فارغالتحصیل رشته شریعت اسلامی از دانشگاه اسلامی غزه،
* عضو شورای نظامی سرایاالقدس و فرمانده منطقه شمالی این جنبش در نوار غزه،
* از فرماندهان سرایا القدس در انتفاضه الاقصی،
* از جمله ناظران بر ساخت موشکهای مقاومت از جمله سامانه موشکی جهاداسلامی،
***تیسیر الجعبری چهاردهم مردادماه سالجاری به دست رژیم صهیونیستی ترور شد و به شهادت رسید.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
عکس سمت چپ تسخیر سفارت ایران درلندن
عکس سمت راست تسخیر سفارت جمهوری باکو در لندن
به پرچمی که در هر دو تصویر وجود داره دقت کنید
اینها متعلق به گروه انحرافی_انگلیسی یاسر حبیب هستن
فردی که گفت ملکه انگلستان از ساداته
کاری که اینها میکنن به هیچ وجه در راستای منفعت تشیع نیست و از انگلیس خط میگیرن
#شیعه_انگلیسی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
#دمی_با_شهدا ❤️
رتبه ۴ ڪنڪور شد، پزشڪی شیراز .
از دانشگاههای فرانسه و ڪانادا هم دعوت نامه داشت . میتونست بره دنبال تحصیل و بعدش هم درآمد بالا و یڪ زندگی راحت . حتی میتونست یه رنگ و لعاب مذهبی هم به ڪارش بده و توجیه ڪنه ڪه میرم پزشک میشم و بعدش هم خدمت به مردم !
اما به همه اینا پشت پا زد و برای حفظ ڪشور موند .
#شهید_مهدی_زین_الدین
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
اومد خدمت امام و برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمیخوره، مرخصی خواست.
امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در بحبوحهی جنگ پرسیدند.
عباس گفت: من در دهه اول محرم برای شستن استکانهای چای عزاداران به هیئتهای جنوب شهر که من را نمیشناسند میروم. مرخصی را برای آن میخواهم.🙏
امام خمینی (ره) به ایشون فرمودند: به یک شرط اجازه مرخصی میدهم!
که هر موقع رفتی به نیت من هم چند استکان بشویی...☝️
#شهید_عباس_بابایی
#عند_ربهم_یرزقون
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
♦️ خـواسـتگـارے بـا چـشـمهـاے آبے ♦️
♦️ بر گرفته از کتاب گـلستــان یــازدهــم♦️
🔲 خـاطــرات هـمســر ســردار شـهیــد #عـلےچـیـتســازیــان
🔲 قسمت: 7⃣1⃣
💢 تشعیع علیآقا تموم شد و من منتظر به دنیا اومدن یادگار علیآقا بودم.
یادم افتاد که یهبار از جلوی بیمارستان بوعلی داشتیم رد میشدیم ، گفتم: علیآقا تا چند ماه دیگه بچهمون اینجا بهدنیا میاد.با تعجب گفت: اینجا!!!!!!
گفتم: آره ، اینجا بهترین بیمارستان همدانِ.علیآقا سرعت ماشین رو کم کرد و گفت: نه!!! ما بیمارستانی میریم که مستضعفین میرن.اینجا مال پولدارهاست.تو ماه هشتم بارداری بودم که درد به سراغم اومد .رفتیم بیمارستان فاطمیه که یه بیمارستان دولتی بود.همینکه وارد بیمارستان شدیم ، خبر مثل بمب همه جا صدا کرد.《بچهی شهید چیتسازیان داره به دنیا میاد》
از بس توی این ۳۷ روز گریه کردم و غصه خوردم ، فکر میکردم یه بچهی لاغر و کوچیک به دنیا میارم.بعد از شهادت امیر و علی تا یک هفته جز آب چیزی از گلوم پایین نمیرفت.خیلی لاغر شدهبودم.مثل زنهای باردار نبودم.خیلیها باورشون نمیشد حاملهام.
💢 درد مثل خون پخش شدهبود توی تنم.نمی خواستم فریاد بزنم .لبهام رو گزیدم و دست مادرم رو تا اونجایی که زور داشتم فشار دادم.مادرم دستم رو روی لبهاش گذاشتهبود و تند تند میبوسید.دست چپم رو جلوی صورتم گرفتم.حلقهی ازدواجم بوی علی رو میداد.اون رو بوسیدم یکدفعه علیآقا رو دیدم .روبروم ایستادهبود و میخندید.با دیدنش درد رو فراموش کردم.زیر لب یاعلی میگفتم. وقتی صدای گریهی بچه بلند شد تنم سبک شد.چه حس خوبی بود .دلم میخواست بخوابم.یکی از پرستارها گفت: پسره!!!انشاءالله جای پدرش هزار ساله شه.پسرم یه بچهی کوچولو اما تپل و سرخ بود با موهای سیاه پر کلاغی.مادرم مشغول مرتب کردن پتو سر و وضعم بود و با شادی گفت: مردم مرتب زنگ میزنن و احوالت رو میپرسن.از دفتر امامجمعه گرفته تا استانداری و جاهای دیگه.بغض راه گلوم رو گرفتهبود.دلم میخواست مادرم چراغها رو خاموش میکرد و میخوابیدم و خواب علیآقا رو میدیدم.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi