#دمی_با_شهدا ❤️
رتبه ۴ ڪنڪور شد، پزشڪی شیراز .
از دانشگاههای فرانسه و ڪانادا هم دعوت نامه داشت . میتونست بره دنبال تحصیل و بعدش هم درآمد بالا و یڪ زندگی راحت . حتی میتونست یه رنگ و لعاب مذهبی هم به ڪارش بده و توجیه ڪنه ڪه میرم پزشک میشم و بعدش هم خدمت به مردم !
اما به همه اینا پشت پا زد و برای حفظ ڪشور موند .
#شهید_مهدی_زین_الدین
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
اومد خدمت امام و برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمیخوره، مرخصی خواست.
امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در بحبوحهی جنگ پرسیدند.
عباس گفت: من در دهه اول محرم برای شستن استکانهای چای عزاداران به هیئتهای جنوب شهر که من را نمیشناسند میروم. مرخصی را برای آن میخواهم.🙏
امام خمینی (ره) به ایشون فرمودند: به یک شرط اجازه مرخصی میدهم!
که هر موقع رفتی به نیت من هم چند استکان بشویی...☝️
#شهید_عباس_بابایی
#عند_ربهم_یرزقون
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
♦️ خـواسـتگـارے بـا چـشـمهـاے آبے ♦️
♦️ بر گرفته از کتاب گـلستــان یــازدهــم♦️
🔲 خـاطــرات هـمســر ســردار شـهیــد #عـلےچـیـتســازیــان
🔲 قسمت: 7⃣1⃣
💢 تشعیع علیآقا تموم شد و من منتظر به دنیا اومدن یادگار علیآقا بودم.
یادم افتاد که یهبار از جلوی بیمارستان بوعلی داشتیم رد میشدیم ، گفتم: علیآقا تا چند ماه دیگه بچهمون اینجا بهدنیا میاد.با تعجب گفت: اینجا!!!!!!
گفتم: آره ، اینجا بهترین بیمارستان همدانِ.علیآقا سرعت ماشین رو کم کرد و گفت: نه!!! ما بیمارستانی میریم که مستضعفین میرن.اینجا مال پولدارهاست.تو ماه هشتم بارداری بودم که درد به سراغم اومد .رفتیم بیمارستان فاطمیه که یه بیمارستان دولتی بود.همینکه وارد بیمارستان شدیم ، خبر مثل بمب همه جا صدا کرد.《بچهی شهید چیتسازیان داره به دنیا میاد》
از بس توی این ۳۷ روز گریه کردم و غصه خوردم ، فکر میکردم یه بچهی لاغر و کوچیک به دنیا میارم.بعد از شهادت امیر و علی تا یک هفته جز آب چیزی از گلوم پایین نمیرفت.خیلی لاغر شدهبودم.مثل زنهای باردار نبودم.خیلیها باورشون نمیشد حاملهام.
💢 درد مثل خون پخش شدهبود توی تنم.نمی خواستم فریاد بزنم .لبهام رو گزیدم و دست مادرم رو تا اونجایی که زور داشتم فشار دادم.مادرم دستم رو روی لبهاش گذاشتهبود و تند تند میبوسید.دست چپم رو جلوی صورتم گرفتم.حلقهی ازدواجم بوی علی رو میداد.اون رو بوسیدم یکدفعه علیآقا رو دیدم .روبروم ایستادهبود و میخندید.با دیدنش درد رو فراموش کردم.زیر لب یاعلی میگفتم. وقتی صدای گریهی بچه بلند شد تنم سبک شد.چه حس خوبی بود .دلم میخواست بخوابم.یکی از پرستارها گفت: پسره!!!انشاءالله جای پدرش هزار ساله شه.پسرم یه بچهی کوچولو اما تپل و سرخ بود با موهای سیاه پر کلاغی.مادرم مشغول مرتب کردن پتو سر و وضعم بود و با شادی گفت: مردم مرتب زنگ میزنن و احوالت رو میپرسن.از دفتر امامجمعه گرفته تا استانداری و جاهای دیگه.بغض راه گلوم رو گرفتهبود.دلم میخواست مادرم چراغها رو خاموش میکرد و میخوابیدم و خواب علیآقا رو میدیدم.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
شهید تاسوعا 🌹
🍁روزے ڪه میرفت سوریه
ازش پرسید
حسین ڪی برمیگردی؟
گفت طول نمیڪشه
ولی تاسوعاخونه ام
ڪہ صبح تاسوعا شهید میشه
وبرش میگردونن
#شهـید_حسین_جمالی
#شهادت_تاسوعای_۹۴
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌹شهید تاسوعا #صدرزاده
براےشهادت بایدتلاش کرد
باید با تنی خسته برای خدا کار کرد
مصطفۍاوایل این ماهو روزه میگرفت و با زبان روزه برایبسیج فعالیت های بسیاری میکرد، تا اونجایۍکه چشمش سیاهی میرفت
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌹شهید تاسوعا
شب ها یه بالشت سفت میگذاشت زیرسرش #میگفتم روےزمین کمرت دردمیگیر، بلندشو روی تخت بخواب #میگفت؛ نه ممکنه برای نمازصبح خواب بمونم نبایدجای خوابم راحت باشه
#شهید_پویا_ایزدی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi