eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
281 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
❣شـهیــدمـحمــدحـسیــن‌حــدادیــان❣ ❣شـهیــدے ڪه دراویــش گـنـابـادے او را در قـلــب تـهــران اربـااربـا ڪردن❣ 🎬 قسمت:7⃣1⃣ 🥀🌹ماه رمضون شله‌زرد و شیربرنج پای ثابت سفره‌مون بود.می‌گفت:مامان‌!!!زیاد درست کن.کاسه‌کاسه بذار تو یخچال هر دفعه میام بخورم.عادتش بود من براش لقمه بگیرم.به عشق اون لقمه‌ها تو امام‌زاده افطار نمی‌کرد.نون و پنیر و خرما و سبزی لقمه می‌کردم و ردیف می‌گذاشتم کنار دستش.زیاد حلیم می‌خریدم.زهرا می‌دونست چون محمدحسین دوست داره می‌خرم.غُر می‌زد ، چقدر حلیم آخه!!!!!!همه‌اش به محمدحسین توجه می‌کنی!!!!! 🥀🌹عصر پنجشنبه رفتم بهشت زهرا.سر مزار شهید طریقی.به محمدحسین و زهرا نگفته‌ بودیم همسر اول من شهید شده.می‌خواستم به یه درکی برسن تا متوجه بشن که مجتبی از یه پدر دیگه هست.هر وقت می‌رفتیم سر مزار شهید طریقی به بچه‌ها می‌گفتیم:ایشون دوست باباست ، توی جبهه شهید شده!! ولی یه ‌بار به زهرا گفتم: اون شهید بابای مجتبی هست.زد زیر گریه ، بالا و پایین می‌پرید که نگین بابای مجتبی هست.اگه اون بابای مجتبی هست ،پس بابای من هم هست.شما به من دروغ گفتید.من رو ببرید سر قبر بابای خودم.خودش رو توی ماشین کشت.فرهاد گفت: قربونت برم من بابای توام!!! به خرجش نمی‌رفت.اونقدر مجتبی رو دوست داشت که نمی‌خواست اون حس جدایی رو قبول کنه.گفتم: الان هست که این بچه سنگ‌کوب کنه.گفتم: زهراجان!!!همه‌ی اینهایی که گفتم داستان بود.اون آقا یکی از سربازان امام‌زمان‌(عج) بود که شهید شد. 🥀🌹توی روز خیلی دوندگی می‌کرد. یه‌بار شربت درست کردم با لیوان که ببره با دوستاش بخورن.سربه‌سرم گذاشت:این سوسول بازیها چیه؟؟؟همین جوری می‌کشیم بالا.گفتم: یعنی همتون دهن میگذارید سر شیشه.خندید:آره بابا!!! ولی محمدحسین قبلا این شکلی نبود.خیلی وسواس داشت .همش نگران بودم با این تمیزیش چطور می‌خواد با بچه‌های هم‌سن و سالش قاطی بشه.اگه سر سفره چنگال نمی‌گذاشتم دست به غذا نمیزد.وامصیبتا اگه دسته‌ی قاشقش چرب بود.ولی وقتی با رفقاش چرخید تعدیل شد.کارش به جایی رسید که زهرا رو مسخره می‌کرد.(خیلی پاستوریزه‌ای!!!)اگه یه هفته بیای تو جمع ما دیگه این سوسول بازیها رو فراموش می‌کنی. 🥀🌹تو سوریه مجروح شد و پیام داد که ما می‌خوایم برگردیم.یکی‌دو روز جان به لب شدیم تا اینکه زنگ زد و گفت: با پرواز نظامی اومدیم اهواز.همه اومدن به استقبالش.... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️‌ بصیرتم آرزوست... 🔹‌ بصیرت 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
🕊حسین ۲۷ سال داشت و جمعاً ۲۵ بار کربلا رفت . اولین سفرش را در ۲۰ سالگی رفت . در مناسبت‌های مختلف به‌صورت مستقل جدای از سازمان حج و زیارت به کربلا میرفت . اغلب با ماشین دوست‌هایش میرفت . وقتی هم خانمش را عقد کرد، او را به کربلا برد . عاشق کربلا بود .✨ حتی اگر چند روز مرخصی داشت، آن چند روز را به کربلا میرفت . یک بار، یک کربلای سه روزه رفت . میخواست شب جمعه را کربلا باشد . وقتی عراقی‌ها گذرنامه‌اش را دیده بودند،به او گفته بودند: أنتَ مجنون 🌷 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1645160383.mp3
3.08M
چه قدر این قطعه زیباست! . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣شـهیــدمـحمــدحـسیــن‌حــدادیــان❣ ❣شـهیــدی ڪه ددراویــش گــنـابـادے او را در قـلـب تـهــران اربـااربـا ڪردن❣ 🎬قسمت: 8⃣1⃣ 🥀🌹عمه و خاله‌اش اومدن خونه‌مون برای استقبالش.همه از محمدحسین توقع رفتار سابق رو داشتن.ولی محمدحسین آدم سابق نبود .آخه قبلا طور دیگه‌اب بود.به دخترخاله‌ها و دخترعمه‌هاش می‌گفت: به‌به!!!نوکرهای مامان!خوش اومدین.بعد به من می‌گفت: حاج‌خانم!!! شما میری روی مبل دست به سینه می‌شینی!!!همه‌ی اینها اومدن در خدمت شما باشن.دست به کمر می‌زد توی هال مثل روءسا قدم می‌زد و می‌گفت: حاج‌خانم!!از کجا باید شروع کنن.پرده‌ها رو باز کنن؟؟دخترها می‌خندیدن ، که برو بابا!!!محمدحسین می‌گفت: چی؟؟؟حرف گوش نمی‌کنین؟؟؟می‌رفت از اتاقش گاز اشک‌آور و دستبند رو میاورد.با شوکر می‌ترسوند اونها رو و جیغشون رو در میاورد.همین که می‌خواست بره همه سوت و هورا می‌کشیدن.آخ‌جون!!!برو از شرت راهت میشیم.در رو باز می‌کرد.ولی دوباره برمی‌گشت و می‌گفت:سوت و کف زدین؟؟؟من اصلا کاری ندارم!می‌خوام همین‌جا بنشینم.بچه‌ها دست به دامن من میشدن :عمه!خاله! اینو بیرونش کن. 🥀🌹محمدحسین از سرمای استخون سوز سوریه می‌گفت که دو تا دستکش روی هم می‌پوشیدن ولی باز هم نمی‌تونستن اسلحه دست بگیرن.دلش کباب بود برای زن‌ها و بچه‌های آواره‌ی سوری.می‌گفت: وای مامان من یکی طاقت ندارم مثلا صبح خواهرم بره بیرون ، بعد منتظر باشی ببینی تا شب برمی‌گرده یا نه!!! دعا به جان آقای خامنه‌ای می‌کرد:که اگه آقا نبود،مملکت ما از سوریه بدتر میشد.با حسرت می‌‌گفت: تازه فهمیدم که شهادت الکی نیست!مگه به هر کی میدن؟؟ باید خیلی خاص باشی که روزی‌ت بشه! 🥀🌹بعد از فوت آقای هاشمی و حواشی که براشون بوجود اومده‌بود.چند ساعت قبل از تشیع بهش زنگ زدن بره ماموریت.مراسم رو از تلوزیون دیدم.محمدحسین دیر کرد.دل نگرانش شدم.چند دفعه بهش زنگ زدم.جواب نداد.پیام دادم.گفت: درگیرم ، دیر میام. نمی‌دونستم غذاش رو روی گاز بگذارم بمونه یا نه!سابقه داشت شب‌هایی که نمیومد ، غذا فاسد میشد.دلش نمیومد نصف شب بیدارمون کنه.با دوستاش می‌رفت تو یه مغازه‌ی موتورسازی می‌خوابید.وسط سیاهیِ روغن.عکسش رو بهم نشون داد.روی یه پتوی سربازی کف مغازه خوابیده‌بود.به سرش غُر زدم که صد رحمت به کارتن خواب‌ها.بهش گفتم: طوری نیست من راضی‌ام بد خواب بشم ولی بیا توی خونه راحت بخواب.از این گوش می‌شنید از اون گوش در می‌کرد. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 این بی نظیر را ببینید؛💥 حرف های با دهه هشتادی و نودی‌ها 🔵شاید چیزی در حدود ۴ الی ۵ ماه بود هیچ ویدئویی از حاج حسین یکتا ندیده بودم. این آقا محشر است!✨ 🔴رزمنده و راوی دفاع مقدس و خادمِ مناطق محروم ... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
♦️ دیروز: امیر شهید حاج حسن آبشناسان در دفاع مقدس، از لات‌های تهران گردان ضربت ساخت. سردار شهید حاج حسین همدانی در فتنه ۸۸ از لات‌های تهران، مدافع وطن ساخت که مدال مدافعان حرم به گردن آویختند. 🔹 امروز: سردار حسین سلامی: با همین جوانانی که فریب شما را خوردند، به سراغتان می آییم! _یا_خامنه ای 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi