eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻آخرین عکس یادگاری شهیدان زینال زاده و رضازاده قبل از شهادت در مراسم تشییع شهید براتی ❤️ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
❣ 💚شهید مهدی زین‌الدین در سال ۱۳۳۸ در تهران متولد شد. پدر او کتاب‌فروشی داشت و بیشتر اوقات فراغت خود را در دوران نوجوانی به فروش کتاب و کار در کتابفروشی می‌گذراند. وی در دوران دبیرستان گرایش‌های سیاسی پیدا کرد و با سید اسدالله مدنی روابط نزدیکی داشت. در این دوره شهید زین‌الدین به همراه خانواده‌اش در شهر خرم‌آباد ساکن بودند که به دلیل فعالیت سیاسی پدرش، به شهر سقز تبعید شدند و در این شهر نیز فعالیت‌های سیاسی او باعث شد که از دبیرستان اخراج شود. پس از اخراج از دبیرستان، با تغییر رشته از ریاضی به علوم تجربی موفق به دریافت مدرک دیپلم تجربی گردید.💚 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
❣ 💚شهید زین الدین در سال ۱۳۵۶ در کنکور سراسری دانشگاه‌ها شرکت کرد و موفق شد رتبه چهارم را در میان پذیرفته‌شدگان در دانشگاه شیراز، بدست آورد، اما همزمان با قبولی وی در دانشگاه، پدرش بار دیگر از خرم‌آباد به سقز تبعید و این امر باعث شد، که زین‌الدین از ادامه تحصیل انصراف دهد. پس از مدتی پدرش این بار از سقز به اقلید تبعید شد و در این فرصت خانواده وی نیز از خرم‌آباد به قم مهاجرت کردند و او نیز همراه با خانواده به قم نقل مکان کرد.💚 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
❣ 💚پس از انقلاب، مهدی زین‌الدین به واحد اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و در سرکوب مخالفان جمهوری اسلامی در شهر‌های تبریز و قم نقش بسزایی داشت. با آغاز جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران، به همراه یک گروه ۱۰۰ نفره با گذراندن آموزش‌های کوتاه، به جبهه رفت و پس از مدتی مسئول واحد شناسایی و بعد از آن مسئول واحد اطلاعات عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دزفول و سوسنگرد شد و پس از مدتی نیز به سمت فرماندهی لشکر امام علی ابن ابی طالب (ع) منصوب گردید.💚 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
❣ 💚در ۲۷ آبان ۱۳۶۳ شهید زین‌الدین همراه با برادرش، به منظور شناسایی منطقه از کرمانشاه به سوی سردشت در حال حرکت بودند که با دشمن بعثی درگیر شدند و در نهایت به مقام رفیع شهادت نائل آمدند. پیکر مطهر سردار شهید مهدی زین الدین فرمانده لشکر ۱۷ علی ‏بن ابی‏ طالب (ع) در قم باشکوه تشییع و سپس در قطعه ۵ گلزار شهدای علی بن جعفر قم به خاک سپرده شد. شهید مهدی زین الدین در فرازی از وصیتنامه کوتاهش آورده است: در زمان غیبت کبری به کسی منتظر گفته می‌شود و کسی می‌تواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان (عج) و خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت طلبی می‌خواهد.💚 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 این پیشنهاد معجزه میکند😁😁👌 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹🔷 درگـاه ایـن خـانـه بـوسیـدنےاسـت 🔷🔹 🔲 خـاطــرات مــادر شـهیــدان و 🔲 قسمت: 8⃣ (زن ، زندگے ، شهـادت) ✍ بالاخره سال ۱۳۶۲ تموم شد.صبح عید تو خونه با بچه‌ها تنها بودیم بدون حاجی و داوود.دم سال تحویل زنگ خونه رو زدن.رفتم دم در. یه جوون ۱۸ ساله بود ، گفت: حاج خانم! جنازه‌ی داوود رو آوردن.من توی فرودگاه دیدمش.اینم برای شماست.پلاک آلومینیومی رو سمتم دراز کرد.مات و مبهوت پلاک رو از دستش گرفتم.گفتم : پس زنجیرش کو؟؟؟گفت: ببخشید داوود شیمیایی شده‌بود ، تنش ورم داشت.زنجیر توی گردنش دفن شده‌بود، در نمیومد. ترسیدم تنش زخم بشه. زنجیر رو قیچی کردم.این رو گفت و رفت. ✍ من موندم و پلاک بدون زنجیر توی دستم و داغ خبری روی دلم.داغ اونقدر سنگین بود که بچه‌هام رو فراموش کردم.چند ساعت تو خونه‌ی ما آشوب بود.داداش از زبون بچه‌ها نمی‌افتاد.غم داوود کاسه‌ی صبر عزیز رو هم پُر کرده‌بود.دستش رو گرفتم تا خودش رو نزنه.زهرا بی‌تاب شد . زهرا رو آروم می‌کردم .علیرضا سر به دیوار می‌کوبید.سراغ علیرضا می‌رفتم ، می‌ترسیدم رسول از غصه دق بکنه‌.هیچ کس نبود آروممون کنه. ✍ چهارم عید بالاخره حاجی اومد.توی لبنان با موج انفجار شنوایی گوش راستش رو از دست داد‌ه‌بود.از خستگی و کم‌خوابی یادش رفته‌بود کفش هاش رو در بیاره.وقتی اومد داخل اتاق تازه متوجه شد با پوتین اومده.بعد از تشیع جنازه تا یک هفته سرمون شلوغ بود .اما امان از روزی که خونه خلوت شد.اون روزها اگه حاجی کنارم نبود دوام نمی‌آوردم.حاجی رو ندیدم بعد از رفتن داوود بی‌تابی یا ناشکری بکنه.ولی حسرت می‌خورد که نتونست برای داوود یک دست کت و شلوار بخره.می‌گفت: پسرم اونقدر زود بزرگ شد و رفت که فرصت نکردیم قدوبالای مردونش رو خوب نگاه کنیم. ✍ چهارماه از شهادت داوود نگذشته بود که رسول ساک جبهه‌اش رو بست.رسول بعد از شهادت داوود همدمم شده‌بود.مدام دورم می‌پلکید.چشمش به دهنم بود تا هرچی خواستم برآورده کنه، اونقدر که دوستاش هم صداشون دراومده‌بود که چرا اینقدر مادرت رو دوست داری؟؟؟می‌خندید و می‌گفت:《حاج‌خانم ، هم مادرمه ، هم مادر شهیده 》با رفتن رسول ، خونه از همیشه خلوت‌تر شد.صبح تا مغرب خودم رو تو مسجد و پایگاه سرگرم می‌کردم که فکر و خیال دست از سرم برداره ولی آروم نمیشدم. رسول نه می‌تونست از من دل ببُره ، نه از جبهه. حال من هم همین‌طور.نه می‌تونستم بگذارم بره ، نه می‌تونستم تو خونه نگهش دارم.رسول هم وقتی طعم منطقه زیر دندونش رفت.مثل حاجی و داوود دیگه تو خونه نمی‌موند.سال ۱۳۶۵ دوباره باردار شدم.روم نمیشد رسول بفهمه. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا