ازخداوندیڪچیزخواستم،
خدایااگرمنبخواهم
بہانقلاباسلامۍخدمتڪنم
بایدخودمراوقفاسلام ڪنم
ازخداخواستماینقدربہمنمشغلہبدهدڪہ
حتۍفڪرگناھ ھمنڪنم!
_حاجقاسم ِعزیز
پاسدارن
آگاهانه انتخاب میکنند
شجاعانه میجنگند
غریبانه زندگی میکنند
مظلومانه شهید میشوند
و بی شرمانه توهین میشوند!
#سپاه_مقتدر✌️
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🔵 از تنگه هرمز عوارض بگیرید
آفرین بر نماینده اصفهان 👋
کاش بین همه مسئولین، هوش تجاری و اقتصادی اصفهانی ها وجود داشت 😊
#تنگه_هرمز #سپاه #ایران_قوی
📣رسانه باشید...
اگر #سپاه نبود ...
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
اونوقتی که انگلیسیها و روسها
در جنگ جهانی اول به #ایران حمله کردن؛
#قحطی شد. قحطی بزرگی
که میگن تا نیمی از جمعیت ایران
تو این فاجعه تلف شدن
قحطی یعنی چه؟
یعنی نه اینکه مواد غذایی باشه
ولی نتونی بِخری
بلکه اصلا هیچ چیز خوردنی در کار نبود؛
مردم علف میخوردن. گوشت خر که هیچی، دل و رودش که هیچی
استخونشو آرد میکردن میخوردن.
تو این شرایط، خیلیها بصورت خودجوش جلوی نیروهای متجاوز خارجی در اومدن.
حالا یه لحظه فرض کنین؛
🔺اون وقتی که #رییسعلی_دلواری داشت
نیرو جمع میکرد برای مبارزه با انگلیسیها
که نذاره وارد شهر بشن،یکی میرفت بهش میگفت:
حالا فرض کن انگلیسیها رو شکست دادی
فرض کن نذاشتی خونهی مردمو غارت کنن
این نون و آب میشه برامون؟
این غذا میشه برامون؟
با این کار چه گرهای
از مشکلات ما باز میشه؟😂
خدایی اینجا رییسعلی
چی بهش میگفت خوب بود؟
🔺یا مثلاً فرض کنین وقتی میرزا کوچیک
داشت با روسها میجنگید
که از شهر بیرونشون کنه
یکی میرفت بهش میگفت:
حالا برفرض که روسهارو بیرون کردی
برفرض که دخترای این شهرو
از دست سربازان روسی نجات دادی
بعدش چی؟
این غذا میشه برامون؟؟
این حلیم و گوشت میشه برامون؟
این خونه میشه برامون؟😂
باور کنین هم رییسعلی هم #میرزا_کوچک_خان
همینطوری نگاهشون میکردن: 😐
قطعا اونایی که پشت میرزاکوچیک
میجنگیدن تا یه محله رو از دشمن پس بگیرن
اونایی که پشت #پسیان میجنگیدن
تا نذارن دشمن بیاد تو شهر و بالای سر زن و بچشون
اونایی که در حمایت از #مدرّس قلم میزدن
تا ایرانو از زیر یوغ #انگلیس در بیارن
اونایی که تو شهر و محلشون میجنگیدن
و از این #مبارزه و مجاهدت لذت میبردن
اگه میدونستن یه روزی یکی میاد به اسم امام
که همون اجنبی رو از این خاک پرت میکنه بیرون
اگه میدونستن یه روزی یکی میاد به اسم حضرت آقا
که نه توی یه محله و یه شهر
بلکه بیخ گلوی اجنبی رو توی منطقه میگیره
اگه میدونستن یه روزی یکی میاد به اسم #حاج_قاسم
که پاشو میذاره بیخ گلوی #اسراییل
اگه میدونستن یکی میاد
به اسم طهرانی مقدم و حاجیزاده
که سلاح این خاک رو از تفنگ قبیلهای
به موشک فراصوت تبدیل میکنه
حتما حسرت این روزها رو میخوردن
حسرت میخوردن که چرا عمرشون قد نمیده
تا ببینن این عظمت رو
خیلیها میگن که
از خوندن #تاریخ
و اون مصیبتها و دربدریها
که بر سر اجدادمون اومده
اعصابمون خورد میشه
ولی من از خوندن تاریخ
لذت میبرم
چرا؟
چون میبینم چطور گلوی اجدادم
زیر چکمهی اجنبی بوده
و چطور الان
نفس همون اجنبیهای گردنکلفت رو
بند آوردیم.
من وقتی تاریخ میخونم
قهرمانهایی رو میشناسم
که پای این خاک ایستادن
و با شناخت اونا
میتونم قهرمانان امروزمون رو بشناسم
من اینطوری با تاریخ صفا میکنم😉
شمام اگه نکنین، ضرر کردین🤷♂️
✍️عماد داوری دولتآبادی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
❣﷽❣
🔰روایـت دختر جوانی ڪه با یڪ جانباز اعصابوروان ازدواج ڪرد🔰
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
9⃣1⃣ #قسمت_نوزدهم
📖از خیابان های نزدیک دانشگاه تهران رد میشدیم. جمعه بود و مردم برای نماز جمع می شدند. همیشه ارزو داشتم وقتی ازدواج کردم با #همسرم بروم دعای کمیل و نماز جمعه😍 ولی ایوب سرش زود درد میگرفت🤕 طاقت #شلوغی را نداشت.
📖در بین راه سنگینی نگاه مردم را حس میکردم ک به #دستبند_اهنی ایوب خیره میشدند. ایوب خونسرد بود. من جایش بودم، از اینکه بچه های کوچه دستبند اهنیم را به هم نشان میدادند، ناراحت میشدم.
📖چند روز ماند به مراسم عقدمان، ایوب رفت به جبهه و دیر تر از موعد برگشت. به وقتی که از اقای خامنه ای برای عقد گرفته بودیم نرسیدیم😔
عاقد خبر کردیم تا توی خانه #خطبه بخواند.
📖دو #شاهد لازم داشتیم. رضا که منطقه بود. ایوب بلند شد"میروم شاهد بیاورم". رفت توی کوچه مامان چادر سفیدی🌸 که زمانی خودش سرش بود برایم اورد. چادر مشکی را از سرم برداشت و چادرش را سرم کرد.
📖ایوب با دو نفر👥 برگشت.
-این هم شاهد
از لباس های خاکیشان معلوم بود تازه از #جبهه برگشته اند. یکی از انها به لباسش اشاره کرد و گفت:
-اخه با این وضع؟ نگفته بودی برای عقد میخواهی!
-خیلی هم خوشگل هستید، آقا بفرمایید....
📖نشست کنارم💞 مامان اشکش را پاک کرد و خم شد. از توی قندان دو حبه قند برداشت. #عاقد شروع کرد. صدا خرت خرت قندی ک مامان بالای سرم میسایید بلند شد
🖋 #ادامه_دارد...
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🔰 روایـت دختر جوانی ڪه با یڪ جانباز اعصابوروان ازدواج ڪرد🔰
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
0⃣2⃣ #قسمت_بیستم
📖دوست هایم وقتی توی خیابان من و #ایوب را با هم میدیدند، میگفتند: "تو که میخواستی با جانباز ازدواج کنی پس چی شد؟؟" هر چه میگفتم ایوب هم جانباز است، باورشان نمیشد، مثل خودم، روز اول خواستگاری.
📖بدن ایوب پر از تیر ترکش💥 بود و هرکدام هم برای یک عملیات. با ترکش های توی سینه اش مشهور شده بود. انها را از عملیات #فتح_المبین با خودش داشت. از وقتی ترکش به قلبش♥️ خورده بود تا اتاق عمل، چهل و پنج دقیقه گذشته بود و او زنده مانده بود.
📖روزنامه ها هم خبرش را نوشتند📰ولی بدون اسم تا #خانواده اش نگران نشوند. همان عملیات فتح المبین تعدادی از رزمنده ها زیر اتش خودی و دشمن گیر می افتند، طوری ک اگر به توپخانه یک گرای اشتباه داده میشد، رزمنده های خودمان را میزد.
📖دکترها میگفتند: #سردرد های ایوب برای ان سه تا ترکشی است که توی سرش جا خوش کرده اند. از شدت درد کبود میشد😖 و خون چشمانش را میپوشاند. برای انکه ارام شود #سیگار میکشید.
📖روز خواستگاری گفتم که از سیگار بدم می اید، قول داد وقتی عمل کند و دردش خوب شود، سیگار🚬 را هم بگذارد کنار. دکتر ها موقع عمل به جای سه تا، پنج تا ترکش دیدند ک به قسمت حساسی از #مغز نزدیک بودند.
📖عمل سخت بود و یک اشتباه کوچک میتوانست بینایی ایوب را بگیرد😢
وقتی عمل تمام شد، دکتر با ذوق دور ایوب تازه به هوش امده میچرخید. عددهایی را با دست نشانش میداد✌️ و ایوب که درست میگفت، دکتر بیشتر خوشحال میشد😃
🖋 #ادامه_دارد...
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرصت خودسازے
توصیههاے رهبر انقلاب براے ماه دعا
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi