#عشق_آسمانی
روزی پیامبـر خدا (ص)
از دخترش فاطمه(س) پرسید:
شوهـرت را چگونه یافتی؟!
فاطمه(س) گفت:
«خیـر بعل»
او را بهترین شوهـر دیدم 🧡.
بحارالانوار ج ۴۳، ص۱۳۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دردم از یار است و درمان نیز هم
🎙 استاد عالی
اولین بار بود تو همچین کافی شاپ باکلاسی میرفتم. هم خیلی ذوق داشتم هم استرس داشتم...آقا میلاد برامون کلی چیز میز سفارش داد و ازمون پذیرایی کرد. همیشه دوست داشتم شوهرم دست و دلباز باشه و با دیدن این حرکتهای میلاد ته دلم قرص تر میشد.
قرار شد فردا خانواده آقا میلاد برای صحبتهای نهایی و حرفهای آخر بیان
خونه ما. خیلی استرس داشتم...
اصلا باورم نمیشد که همه چیز اینقدر زود پیش بره...اونم برای منی که تا یک ماه پیش اصلا به ازدواج فکر نمیکردم...شاید اگه اقا میلاد رو از بچگی نمیشناختم اصلا قصد ازدواج پیدا نمیکردم...
ولی بودن کنار اقا میلاد یه جورایی حس خوب بچگی رو برام زنده میکرد...
امروز بعد مدتها دانشگاه رفتم و سر کلاسم حاضر شدم...بعد کلاس با زهرا اومدیم یه گوشه از حیاط دانشگاه نشستیم و مشغول صحبت شدیم تا کلاس بعدی شروع بشه...
_خب عروس خانم...تعریف کن بگو چجوریا شد افتادی تو تله؟!
+زهرا اصلا فکرش رو نمیکردم ولی میلاد واقعا پسر خوبیه...درسته ظاهرش مذهبی نیست زیاد و اعتقاداتش زیاد شبیه ما نیست ولی اونم کمکم درست میشه...
_انشاالله...ولی خب برام عجیبه یکم...من همش فکر میکردم تو با یکی از این بسیجیهای سفت و سخت ازدواج کنی... اون روز اون پسره یادت میاد چی بهش گفته بودی؟!
+کدوم پسره؟!
_بابا همون جلو در نمازخونه اومده بود ...
+آها...زهرا تو داری میلاد رو با اون مقایسه میکنی؟! اون معلومه داره فیلم بازی میکنه... ولی میلاد رو از بچگی میشناسم من.
_اها راستی گفتم پسره یادم اومد چند روز پیش اومده بود جلو در کلاسمون.
+چی میگفت؟!
_منتظر تو بود...مثل اینکه کارت داشت.
+ای بابا...این چرا ول کن نیست...آدم اینقدر سیریش...اسمشم نمیدونم برم به حراست بگم حسابشو برسه.
_حالا شاید کار دیگه داشته باشه باهات
+اخه من چه کاری دارم با اون؟
_به نظرم باهاش حرف بزن...زندگی صد جور چرخش داره...میترسم یه روز #پشیمون بشیا خدای نکرده.
+تو نگران نباش.
فردا شد و آقامیلاد و خانواده اومدن خونمون. بعد از صحبت های اولیه قرار شد من و اقا میلاد دوباره بریم تو اتاق و حرفامون روبزنیم. وارد اتاق شدیم و اقا میلاد گفت:
_خب مریم خانم...سوالی..حرفی... چیزی....
👣ادامه دارد....
✍ نویسنده؛ سیدمهدی بنی هاشمی
❣کپی فقط با ذکر منبع؛؛
آدرس صفحه اینستاگرام:
mahdibani72
لینک صفحه اصلی روبینو:
@seyedmahdibanihashemi
🕊🕊👣🕊🕊👣🕊🕊
🕊👣🕊👣🕊❣🕊👣🕊👣🕊👣🕊رمان جذاب، عاشقانه و شهدایی
❣ #قلبم_برای_تو
✍قسمت ۱۹ و ۲۰
اقا میلاد گفت:
_خب مریم خانم...سئوالی..حرفی...چیزی اگه هست درخدمتم.
سرمو پایین انداختم...قبل اومدنشون کلی سئوال تو ذهنم بود ولی الان همه رو یادم رفته بود.
_خب مریم خانم من یه سورپرایز براتون دارم.
+سورپرایز؟! چی هست؟!
یهو از جیبش یه عکس قدیمی از بچگیامون بیرون آورد...من از اون موقعها زیاد عکسی نداشتم و دیدن این عکس برام خیلی جالب بود:
+واییی اقا میلاد عالیه این عکس.
_قابل شما رو نداره.
کلی خاطره برام زنده شد...
+اوخییی این پسره که دستشو تو عکس گرفتم... چه قدر مظلوم و با نمک بود اون موقع...الانم میشناسیدش؟!
_کی؟! اها سهیل رو میگین...چند ساله ندیدمش ولی مامانم چند روز پیش خونشون رفته بود...
+ارررره...اسمش سهیل بود...همش اذیتش میکردین شما.
_آرررره..یادش بخیر...حقش بود ولی...
یه سری دیگه از حرفامون رو زدیم و تو پذیرایی پیش خانواده ها رفتیم و حرفهای نهایی رو زدیم...
قرار شد یک ماه دیگه یه عقد خصوصی انجام بدیم و یه مدت بعدش جشن بگیریم...
اصلا باورم نمیشد به همین راحتی دارم عروس میشم و همه چیز به این زودی داره جور میشه.
شاید از برکت شهدا باشه...
🍃از زبان سهیل:🍃
چند روز درگیر خودم بودم ،
و کتاب ها رو خوندم...حس میکردم هنوز خیلی چیزا از #شهدا نمیدونم و هنوز خیلی عقبم...
کارم شده بود روز و شب خوندن وصیت نامه و زندگی نامه ی شهدا...
بعد از چند روز دانشگاه رفتم و مستقیم رفتم دفتر بسیج پیش بچه ها...
_به به آقا سهیل...کجایی داداش؟! پیدات نیست چرا؟!
+سلام..هستیم گوشه کنار...زیر سایه شما.
_شما آقایی...اتفاقا خوب شد اومدی... امروز میخواستم بهت زنگ بزنم...یه
کاری باهات داشتم.
+اره دیگه...مگر اینکه کاری داشته باشین به ما زنگ بزنین.
_دستت درد نکنه دیگه...خودت که میدونی چه قدر سر ما شلوغه..
+میدونم...شوخی میکنم برادر...خب حالا چیکار داشتین؟!
_مسعود رو که میشناختی؟؟ مسئول دفاع مقدسمون؟!
+آره آره...خب چی شده؟!
_هیچی...ترم آخره و سرش شلوغه گفته نمیتونه به کارا برسه...میخواستم بگم تو جایگزینش میشی؟!
+من؟!اخه من که چیزی بلد نیستم.
_اشکال نداره...یاد میگیری دیگه کمکم...ما هم که هستیم.
+آخه من کجا و دفاع مقدس و شهدا کجا؟!
_من مطمئنم شهدا دوستت دارن...
+آخه...
_دیگه آخه و اما نیار دیگه...
+باشه...پناه بر خدا...
اومدم تو حیاط دانشگاه و داشتم قدم میزدم که دیدم باز اون خانم داره با دوستش راه میره...
رفتم جلو...دیگه باید حرفم رو میزدم...
دیگه صبر کردن و موندن بسته...رفتم جلو و دلم رو به دریا زدم...
_سلام
+باز هم شما؟! شما دست بردار نیستین،؟
_ببخشید... اصلا من قصد مزاحمت ندارم... ولی حرفم رو باید بزنم...
+چه حرفی آخه؟!من حرفی ندارم...
_اما من دارم.اجازه بدین بگم..
+گرچه مایل نیستم بشنوم ولی بفرمایین...
_راستیتش من به شما...
+نمیخواد ادامش رو بگین...پس حدسم درست بود این همه نقش بازی کردنها همه با هدف بود.
_چه نقش بازی کردنی؟!
+انتظار ندارین باور کنم یه شبه به راه راست هدایت شدین و...
_نمیدونم شما چرا اینقدر #بدبین هستین ولی من تغییرم اصلا به خاطر
شما نبود...به خاطر #شهدا بود...
+بیچاره شهدا...چه کسایی ازشون دم میزنن... آقای به اصطلاح مذهبی...توی طلاییه شما و دوستاتون پشت سر ما بودین و من همه
حرفاتون رو شنیدم...شاید خواست خدا بود که بشنوم و گولتون رو نخورم.
_میدونم چی میگید ولی من اون روز هنوز عوض نشده بودم.
+شما دقیقا فرداش اومدین جلوم رو گرفتین...
_میدونم...چجوری بگم...من درست همون شب خواب دیده بودم.
+خواب؟؟؟؟چه خوابی؟!
_خواب شهدا رو.
+یعنی انتظار دارین من این حرفها رو باور کنم؟! ببینید شهدا خیلی احترام دارن و بهتره مسخره دست ما نشن...چطور بگم.. ولی بین شما و
شهدا هیچ وجه اشتراکی نیست...پس سعی نکنید خودتونو به دروغ بهشون بچسبونید.
_اما...
+من دیگه حرفی ندارم باهاتون...
نذاشت حرفم رو ادامه بدم و سریع به سمت در دانشگاه حرکت کرد.
بغضم گرفته بود...میخواست اشکم دربیاد ولی به زور جلوی خودم رو گرفتم...
از خودم...از دنیا...از همه چیز داشت حالم بهم میخورد.
شاید راست میگفت...بین من و شهدا هیچ وجه اشتراکی نیست.
🍃از زبان مریم:🍃
بعد از صحبت با اون پسر سریع به سمت در خروجی حرکت کردم...منتظر تاکسی بودم که دیدم یه ماشین از اونور بوق میزنه...اول بی اعتنا بودم که دیدم در عقب باز شد و معصومه اومد بیرون.
-مریم جوون...مریم جوون بیا اینور...
نگاه کردم دیدم......
👣ادامه دارد....
✍ نویسنده؛ سیدمهدی بنی هاشمی
❣کپی فقط با ذکر منبع؛؛
آدرس صفحه اینستاگرام:
mahdibani72
لینک صفحه اصلی روبینو:
@seyedmahdibanihashemi
🕊🕊👣🕊🕊👣🕊🕊
ٖؒ﷽ریحانة الحسین(ع)﷽ؒ
˼#بِسْمِرَبِاَلْمَهدے..❤️˹ #اَلسّلامُعَلَیْکَیاصاحِبَالزَّمانِ
#پستهاۍامـࢪوزموטּ↑🩵••
امیدواࢪیمڪھمطالب
وخوندھباشید...シ🖇!
#شبتوטּبھزیبایۍجمکران🪻🖐🏻••
هدایت شده از منتظران •مَــہدےفــٰاطِـمـہ•
رفقا بزنید شبکه ۳ شکارچی مجازی
اثرات مخرب دوستی دختر و پسر توی فضای مجازی رو بیان میکنه.
12.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاشقانیکهمُدامازفَرجتمیخواندن:
عَکسشانقابشدوازتونیامدخبری!
┄┅─✵🍁✵─┅┄
♨️ #حاج_حسین_طاهری
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
34.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#فایل تصویری
📝 یه جوری بی حالی...
#کربلایی_حسین_ستوده
#مراسم سالروز تخریب قبور ائمه بقیع
📆 ٣٠ فروردین ماه ١۴٠٣
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
16.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- 🧷💔
[مداحیام]
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn