eitaa logo
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
29 فایل
حجاب تو نشانه ریحانه بودن توست🧕🌱 جزئی ازبخشِ قشنگ زندگیِ اکیپ چهارتا دهه هشتادی❤️👭 کپی از پست ها؟حلالت رفیق‌ فقط یک ذکر استغفار‌ به نیت ما‌ کپی‌از روزمرگی‌؟ راضی نیستم شروع نوکری ۱۴۰۲/۸/۱۸ ارتباط با خادم کانال👇 @reyhane_al_hossein «1k... 🛩 ...2k
مشاهده در ایتا
دانلود
دیگِه‌سِفـٰارِش‌نَکنم‌ها! +ازبَرشُدم‌مامـٰان‌جـٰان! - بازبگودِلم‌آروم‌شِـه..! + سَعۍکنم‌تیرنَخورم - دیگِه؟! +اگه‌خوردم‌شَھیدنَشم - دیگِه؟ +اگه‌شُدم،پلاکَم‌روگـُم‌نکنم - خُب؟ +اگه‌گُم‌کَردم،زیرآفتـٰاب‌نَمونم((: . ✎Join∞🖤∞↷ https://eitaa.com/Reyhana_Al_Hosseyn
_چشم... اصلا قصد مزاحمت ندارم... میخواستم بپرسم اون خانمی که هفته پیش باهاتون بود امروز تشریف ندارن؟؟ +نه آقای محترم...ایشون امروز کار داشتن دانشگاه نیومدن. میخواستم بپرسم دیگه کی کلاس داره ولی روم نشد و خجالت کشیدم. _ممنونم ازتون...ببخشید مزاحم شدم. +خواهش میکنم...خداحافظ. خداحافظی کردم و پله ها رو آروم آروم پایین اومدم تا رسیدم به دفتر بسیج... بچه‌ها تو دفتر بودن -بههههه...سهیل خان...خوش اومدی آقا... کجایی تو؟! _سلام...این هفته یکم کسالت داشتم خونه بودم. -چی شده بود؟! مورچه گازت گرفته بود؟ _شاید... خب دیگه چه خبرا؟؟ -هیچی این هفته مراسم دفاع مقدس داریم... دوست داری کمک کن... _باشه حتما...راستیتش یه سئوالم داشتم. -جان دل؟! _تصمیم گرفتم یکم راجب شهدا بیشتر بشه ولی خب نمیدونم چیکار کنم... یه جورایی میخوام رو قرار بدم. -چه عالییی رفیق...بسم‌الله....من توصیه میکنم دوتا کتاب "خاکهای نرم کوشک" و "سلام بر ابراهیم" که تو کتابخونه بسیج هم هست رو برداری و بخونی به عنوان قدم اول...بعد به قول آقا یه برا خودت انتخاب کنی.. کسی که بتونی باهاش درد دل کنی. _چه خوب...حتما...پس من این کتابها رو میبرم خونه. -باشه... بعد چند دقیقه از بچه‌ها خداحافظی کردم و به سمت خونه رفتم و شروع به خوندن کتابها کردم که مامانم آروم وارد اتاقم شد... فهمیدم که یه کار مهمی داره . _پسرم چیکار میکنی؟؟ +دارم کتاب میخونم مامان...جانم؟! کار داشتین؟؟ _نه...چرا...راستش امروز صبح خاله‌عصمت با دخترش اومده بودن اینجا (خاله‌عصمت از دوستهای قدیم مامانمه و ما سال‌هاست...... 👣ادامه دارد.... ✍ نویسنده؛ سیدمهدی بنی هاشمی ❣کپی فقط با ذکر منبع؛؛ آدرس صفحه اینستاگرام: mahdibani72 لینک صفحه اصلی روبینو: @seyedmahdibanihashemi 🕊🕊👣🕊🕊👣🕊🕊
🕊👣🕊👣🕊❣🕊👣🕊👣🕊👣🕊رمان جذاب، عاشقانه و شهدایی ❣ ✍قسمت ۱۹ و ۲۰ اقا میلاد گفت: _خب مریم خانم...سئوالی..حرفی...چیزی اگه هست درخدمتم. سرمو پایین انداختم...قبل اومدنشون کلی سئوال تو ذهنم بود ولی الان همه رو یادم رفته بود. _خب مریم خانم من یه سورپرایز براتون دارم. +سورپرایز؟! چی هست؟! یهو از جیبش یه عکس قدیمی از بچگیامون بیرون آورد...من از اون موقع‌ها زیاد عکسی نداشتم و دیدن این عکس برام خیلی جالب بود: +واییی اقا میلاد عالیه این عکس. _قابل شما رو نداره. کلی خاطره برام زنده شد... +اوخییی این پسره که دستشو تو عکس گرفتم... چه قدر مظلوم و با نمک بود اون موقع...الانم میشناسیدش؟! _کی؟! اها سهیل رو میگین...چند ساله ندیدمش ولی مامانم چند روز پیش خونشون رفته بود... +ارررره...اسمش سهیل بود...همش اذیتش میکردین شما. _آرررره..یادش بخیر...حقش بود ولی... یه سری دیگه از حرفامون رو زدیم و تو پذیرایی پیش خانواده ها رفتیم و حرفهای نهایی رو زدیم... قرار شد یک ماه دیگه یه عقد خصوصی انجام بدیم و یه مدت بعدش جشن بگیریم... اصلا باورم نمیشد به همین راحتی دارم عروس میشم و همه چیز به این زودی داره جور میشه. شاید از برکت شهدا باشه... 🍃از زبان سهیل:🍃 چند روز درگیر خودم بودم ، و کتاب ها رو خوندم...حس میکردم هنوز خیلی چیزا از نمیدونم و هنوز خیلی عقبم... کارم شده بود روز و شب خوندن وصیت نامه و زندگی نامه ی شهدا... بعد از چند روز دانشگاه رفتم و مستقیم رفتم دفتر بسیج پیش بچه ها... _به به آقا سهیل...کجایی داداش؟! پیدات نیست چرا؟! +سلام..هستیم گوشه کنار...زیر سایه شما. _شما آقایی...اتفاقا خوب شد اومدی... امروز میخواستم بهت زنگ بزنم...یه کاری باهات داشتم. +اره دیگه...مگر اینکه کاری داشته باشین به ما زنگ بزنین. _دستت درد نکنه دیگه...خودت که میدونی چه قدر سر ما شلوغه.. +میدونم...شوخی میکنم برادر...خب حالا چیکار داشتین؟! _مسعود رو که میشناختی؟؟ مسئول دفاع مقدسمون؟! +آره آره...خب چی شده؟! _هیچی...ترم آخره و سرش شلوغه گفته نمیتونه به کارا برسه...میخواستم بگم تو جایگزینش میشی؟! +من؟!اخه من که چیزی بلد نیستم. _اشکال نداره...یاد میگیری دیگه کم‌کم...ما هم که هستیم. +آخه من کجا و دفاع مقدس و شهدا کجا؟! _من مطمئنم شهدا دوستت دارن... +آخه... _دیگه آخه و اما نیار دیگه... +باشه...پناه بر خدا... اومدم تو حیاط دانشگاه و داشتم قدم میزدم که دیدم باز اون خانم داره با دوستش راه میره... رفتم جلو...دیگه باید حرفم رو میزدم... دیگه صبر کردن و موندن بسته...رفتم جلو و دلم رو به دریا زدم... _سلام +باز هم شما؟! شما دست بردار نیستین،؟ _ببخشید... اصلا من قصد مزاحمت ندارم... ولی حرفم رو باید بزنم... +چه حرفی آخه؟!من حرفی ندارم... _اما من دارم.اجازه بدین بگم.. +گرچه مایل نیستم بشنوم ولی بفرمایین... _راستیتش من به شما... +نمیخواد ادامش رو بگین...پس حدسم درست بود این همه نقش بازی کردن‌ها همه با هدف بود. _چه نقش بازی کردنی؟! +انتظار ندارین باور کنم یه شبه به راه راست هدایت شدین و... _نمیدونم شما چرا اینقدر هستین ولی من تغییرم اصلا به خاطر شما نبود...به خاطر بود... +بیچاره شهدا...چه کسایی ازشون دم میزنن... آقای به اصطلاح مذهبی...توی طلاییه شما و دوستاتون پشت سر ما بودین و من همه حرفاتون رو شنیدم...شاید خواست خدا بود که بشنوم و گولتون رو نخورم.
¦🖇⃟💔¦↫ ... ⃠🚫 _قرار بود باشیم... _قرار بود باشیم... _قرار بود راه رو ادامه بدیم.. _قرار بود براے شهیدمون مرام بزاریم... ولی قرار نبود به مجازے بدیم... ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
وقتی میرم‌گلزار‌شُھدا اڪثر مزارها خاکین‌ومشخصه خیلی وقتہ‌کسی بھشون‌سرنزده امامزارچَندتا‌شھیدمَعروف‌ تادِلت‌بخوادپرازگل‌وشکلات وخرمابرای فاتحه‌هست🖐🏾. - این‌رَسمش‌نیست‌ معرفت‌داشتِہ‌باشیم:)! ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
💠استاد شیخ حسین انصاریان؛ 🔸من در قم، زیاد مرحوم علامه طباطبایی(ره) را می‌دیدم، یکی به ایشان گفت: چه شد شما علامه شدید؟ 🔸 فرمودند: با دوتا سرمایه؛ یکی نماز شب و دیگری توسل قلبی و اشک به حضرت سیدالشهدا(علیه السلام ) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
🖼 | رأی می دهم 🔹به نیابت از رفیق شهیدم، در انتخابات شرکت می‌کنم... ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
میگفت؛ اعتقاداتتون رو فریاد بزنید، شهدا واسش جون دادن! ✎Join∞🖤∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn