eitaa logo
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
28 فایل
حجاب تو نشانه ریحانه بودن توست🧕🌱 جزئی ازبخشِ قشنگ زندگیِ اکیپ چهارتا دهه هشتادی❤️👭 کپی از پست ها؟حلالت رفیق‌ فقط یک ذکر استغفار‌ به نیت ما‌ کپی‌از روزمرگی‌؟ راضی نیستم شروع نوکری ۱۴۰۲/۸/۱۸ ارتباط با خادم کانال: @Rahele_Rr «1k... 🛩 ...2k
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 صبح به نرگس زدم که قبول کرد همراهم بیاد چند جلسه که برم حساسیت کمیل هم کمتر میشه خلاصه نزدیک ده روزی واسه ی پریناز کلاس گذاشتم استعداد خوبی داشت و تقریبا به زیبایی با رنگ روغن میتونست کار کنه منم با مادرش ک اسمش فریبا بود حسابی گرم گرفته بودم و احساس بدم بهش از بین رفته بود دیگه کمیل هم کمتر گیر میداد چندسری هم مجبورا گفتم پریناز بیاد خونمون این چندبار ک فریبا پریناز رو میاورد خونمون رفتارش با کمیل عجیب بود نرگس چندبار بهم گفت ک دیگه خودم برم خونشون و نیارمش اینجا باهام دعوا کرد ک چرا اینکارو میکنم و پای یه زن مطلقه رو به خونم باز میکنم ولی من ته دلم به کمیلم اعتماد داشتم ولی باز به اصرار نرگس و مامان حوری سعی کردم خودم برم خونشون فقط با خودم میگفتم زیادی نگران فریبا هستن ناخوداگاه یاد اخرین باری ک فریبا اینجا بود افتادم پیش کمیل قش قش میخندید و کمیلم مرتب لبخند میزد ته دلم یه جوری شد شاید حق با نرگس باشه اخمی کردم و رفتم سمت کمیل ک رو به روی تلویزیون لم داده بود وایستادم نگاهی بهم انداخت و گفت:هوم؟ -یه چیزی یادم اومد ک خیلی اعصابمو خورد کرد -چیه؟ -تو چرا اون روزی ک فریبا پریناز اورده بود برای نشون دادن کاراش باهاش قش قش میخندیدی متعجب گفت:من! -پس من! -چرت نگو ازاده -من چرت میگم! -حوصله ندارم خواهشا امروز به پرو پای من نپیچ سرشو به پشتی مبل تکیه داد ک گفتم:یعنی چی کمیل ..چرا امروز اینطوری شدی -چجوری شدم فقط حوصله ندارم یه روزم ک خونم تو بزن تو برجک من با بغض گفتم:خیلی بداخلاق شدی با قهر رومو گرفتم و رفتم اتاق به نرگس زنگ زدم و با گریه باهاش درد ودل کردم ک گفت کار اشتباهی کردم ک عصبی رفتم و اون چیزی ک تو ذهنم بوده به کمیل گفتم اشتباهمو قبول داشتم ولی بازم کمیل خیلی بداخلاق شده بود گوشیم زنگ خورد که دیدم اسم فریبا روش افتاده تصمیم گرفتم برم خونش و بهش بگم ک دیگه نمیتونم جلسه ی خصوصی بیام و محترمانه بگم اونم دیگه نیاد خونمون به بهونه ی نشون دادن کارای دخترش لباسمو پوشیدم و از خونه خواستم برم ک کمیل گفت:کجا؟ -بیرون کار دارم -لازم نکرده بری -کار دارممممم درو محکم بستم ورفتم ....
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 مردد دستمو رو زنگ خونشون گذاشتم یاد ذوق کودکانه پریناز موقع نقاشی کردن افتادم ولی با خودم گفتم دیگه دوست ندارم با فریبا ارتباطی داشته باشم ته دلم گفتم شاید این فقط یه حس حسادت زنانه باشه خواستم برگردم ک در حیاط باز شد فریبا متعجب بمن نگاه کرد و گفت:سلام ازاده جون پریناز ک این ساعت کلاس نداره لبخند تصنعی زدم و گفتم:نه رفتم خرید سرراه اومدم اینجا گفتم بهتون بگم ک مشکلم برطرف شده و دیگه خودم میتونم بیام خونتون به پریناز درس بدم دیگه لازم نیست زحمت بکشید اون همه راه بیاید خونمون انگار ک از چیزی ناراحت شده باشه گفت:واقعا؟ -بله ..من دیگه برم اقا کمیل منتظرمه نگران میشه ازش خداحافظی کردم و با تاکسی برگشتم سر راه رفتم مزار شهدا یکم درد دل کردم تا سبک بشم باید رو اعصابم مسلط باشم و با کمیل راه بیام شاید اینروزا فشار کاری زیادی بهش وارد بود کلید انداختم و رفتم خونه اونقدر تو مزار شهدا نشسته بودم ک یادم رفت به تاریکی میخورم ساعت هشت شب بود با دیدن کمیل ک عصبی تو خونه قدم میزد گفتم:سلام سمتم اومد و گفت:علیک سلام تا این موقع شب کجا بودی؟ -کار داشتم بعدشم هنوز ساعت هشته همچین میگی تا این موقع شب -ساعت هرچی ک باشه هوا تاریک شده و برای یک زن خوب نیست تنها بیرون باشه چه کاری داشتی بیرون چرا بهت گفتم لازم نکرده بری گوش ندادی به حرفم خیلی سرخود شدیا -چرا اینطوری رفتار میکنی کمیل قبلا هم چندبار اینطوری دیر کردم ولی تو اینقدر بهم نریختی راست و پوست کنده بگو چته -من چمه؟ چرا میخوای ثابت کنی که من چیزیم هست معلوم نیست خانوم تا این موقع شب کجا بوده با کی بوده پوزخندی زدم و گفتم:نترس بگو راحت حرفتو هرچی تو دلته بریز بیرون چرا نیش و کنایه میزنی!!! یه دفعه ای بگو با دوست پسرت بیرون بودی دیگه سیلی محکمی تو گوشم زد و گفت:دهنتو ببند بغض کردم ک کلافه پوفی کشیدو زیر لب گفت:ازاده با گریه رفتم سمت اتاق امیر علی اولین باری بود ک ازش سیلی میخوردم سرمو کنار تخت پسرم گذاشتم و حسابی گریه کردم دلم دقیقا از چی پر بود! یکم موهای امیر علی رو نوازش کردم که کتابشو کنار گذاشت وسمتم چرخید :مامانی چرا گریه میکنی گفتم:هیچی پسرم دلم برات تنگ شده بود برای همینه دستشو دور گردنم حلقه کرد و گفت:برای من گریه میکنی؟ -اره -مامانی گریه نکن وگرنه منم گریم میگیره ها با لبخند بوسش کردم ک کتابشو سمتم گرفت و گفت:من که بلد نیستم بخونمش توواسم قصه میگی -باشه عزیزدلم به نصفه هاش رسیدم ک متوجه شدم خواب رفته هنوز ساعت هشت و نیم بود امشب خیلی زود خوابید نفس عمیقی کشیدم و برای عوض کردن لباسام رفتم اتاقم کمیل ساکت رو تخت نشسته بود متوجه حضور من شد ک عکس العملی نشون نداد منم بالشت و پتومو برداشتم که برم اتاق امیر علی بخوابم ..... صبح از خواب پریدم که دیدم امیرعلی محکم بغلم کرده و خوابیده لبخندی زدم و صورتشو نوازش کردم:پسرم...عشق مامانی خوابش سبک بود چشماشو باز کرد بعد از اینکه صبحونشو دادم لباساشو پوشوندم ک بریم خونه مامان حوری امروز چون حال و حوصله ی کار نداشتم زنگ زدم مرخصی گرفتم کمیل ظاهرا خونه نبود یادداشت رو اپن گذاشته بود ک تا شب نمیاد خونه تو دلم گفتم :چه بهتر ....
نظرای خوشگلتونو ✨ درمورد رمان بنویسین✨ https://daigo.ir/secret/9274070875 در خوده ناشناس جوابتونو میدیم تو کانال گزاشته نمیشه❌
: اون‌ آدمی‌ باش‌ که‌ به‌ هیچکسی‌ احتیاج‌ نداره
اگر چه خواب، نیاید به چشم کم سویم ولی به خاطر تو، شب بخیر می‌گویم من از هجوم خیال تو باز بیدارم بخواب، راحت و خوش ای نگار مه‌رویم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌝✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
بسم رب حسین ابن علی ؛❤️‍🩹
أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ یه‌نیم‌نگاهی‌به‌پست‌ها شبتون‌در‌پناه‌اللّٰه .🌱
بسم رب الحسین❤️
مبارک باشه سردار🇮🇷❤️ ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
اعطای «نشان فتح» به سردار حاجی‌زاده، فرمانده نیروی هوافضای سپاه توسط فرمانده کل قوا در پی عملیات درخشان «وعده صادق» ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
نوش‌ جونت‌باشه‌ سردا‌ر.. به‌ شما‌ بیشتر‌ از‌ اینا‌میرسه..✌️🏻🇮🇷
شاید ازاونجابدشد ؛ که‌دیگه بعدِهرگناه عذاب‌وجدان‌خفمون‌نکرد .‼️