eitaa logo
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
29 فایل
حجاب تو نشانه ریحانه بودن توست🧕🌱 جزئی ازبخشِ قشنگ زندگیِ اکیپ چهارتا دهه هشتادی❤️👭 کپی از پست ها؟حلالت رفیق‌ فقط یک ذکر استغفار‌ به نیت ما‌ کپی‌از روزمرگی‌؟ راضی نیستم شروع نوکری ۱۴۰۲/۸/۱۸ ارتباط با خادم کانال: @Rahele_Rr «1k... 🛩 ...2k
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای عجیبی شده به خاطر همین هر روز نمیشه یه با یه ادم مهربون هم صحبت شد ویژگی کمیابی عه
اگر مرگم فرا رسید و ندیدمت فراموش نکن که من دیدار تورا بسیار ارزو کردم:)
فرق‌است‌میان‌آن‌کس‌ که‌درانتظارِشھادت‌ است‌ وکسی‌که‌شھادت‌ درانتظار ِاوست! :) ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
مداحی آنلاین - نماهنگ آرامش - مجتبی رمضانی.mp3
4.51M
از همون بچگی‌هام بهترین خاطره‌هام از حرمه خداروشکر می‌کنم سایه‌ی امام‌رضا رو سرمه 🕊 ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
از همون بچگی‌هام بهترین خاطره‌هام از حرمه خداروشکر می‌کنم سایه‌ی امام‌رضا رو سرمه #امام_رضا #چهارشن
آرامش‌ یعنی گوشه ی صحن گوهرشادش‌ یعنی روبه رو پنجره فولادش‌ روبه روی ضریح...🤍✨ آرامش‌ داره اونکه امام رضا میخوادش🤍✨
7.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"پناه🫀" _ پس زخم‌هایمان چه ؟! + آغوشِ امام رضا درمان می‌کند...🫂 ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 شال سبزی داشت که خیلی به آن تعصب نشان می داد. وقتی روحانی کاروان می گفت:(( باندای بلندگو رو زیر سقف اتوبوس نصب کنین تا همه صداروبشنون)) ، من با آن شال باندهارا می بستم😂 بااین ترفندها ادب نمی شد و جای مرا عوض نمی کرد😒 درسفر مشهد ، ساعت یازده شب بادوستم برگشتیم حسینیه. خیلی عصبانی شد. اما سرش پایین بود و زمین را نگاه می کرد.گفت:((چرا به برنامه نرسیدین؟)) عصبانی گذاشتم توی کاسه اش:((هیئت گرفتین برای من یا امام حسین(ع)؟ اومدم زیارت امام رضا(ع)نه که بند برنامه ها و تصمیمای شمـا باشم! اصلا دوست داشتم این ساعت بیام، به شما ربطی داره؟))😠 دق دلی ام را سرش خالی کردم. بهش گفتم:((شما خانمایی رو به اردو آوردین که همه هجده سال رو رد کردن. بچه پیش دبستانی نیستن که!)) گفت:((گروه سه چهارنفری بشید، بعد از نماز صبح پایین باشین خودم میام می برمتون.. بعدم یا با خودم برگردین یا بذارین هواروشن بشه گروهی برگردین!))😖 ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 می خواست خودش جلوی ما برود و یک نفر از آقایان را بگذارد پشت سرمان🚶🏻‍♂ مسخره اش کردم که :((از اینجـا تا حرم فاصله ای نیست که دو نفر بادیگار داشته باشیم!)) کلی کل کل کردیم. متقاعد نشد. خیلی خاطرمان را خواست که گفت برای ساعت سه صبح پایین منتظرش باشیم به هیچ وجه نمی فهمیدم اینکه با من این طور سرشاخ می شود و دست از سرم برنمی دارد، چطور یک ساعت بعد می شود همان آدم خشک مقدس از آن طرف بام افتاده!😶 آخرشب، جلسه گذاشت برای هماهنگی برنامه فردا .. گفت:((خانما بیان نماز خونه!)) دیدیم حاج آقا را خواب آلود آورده که تنها دربین نامحرم نباشد. رفتارهایش راقبول نداشتم. فکرمی کردم ادای رزمنده های دوران جنگ را در می آورد😑 نمی توانستم باکلمات قلمبه سلنبه اش کنار بیایم🙄 دوست داشتم راحت زندگی کنم، راحت حرف بزنم، خودم باشم .. به نظرم زندگی با چنین آدمی اصلا کارمن نبود ... ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 دنبال آدم بی ادعایی می گشتم که به دلم بنشیند ☹️ در چار چوب در ، با روی ترش کرده نگاهم را انداختم به موکت کف اتاق بسیج و گفتم :«من دیگه از امروز به بعد ، مسئول روابط عمومی نیستم .خدافظ!» فهمید کارد به استخوانم رسیده . خودم را برای اصرارش آماده کرده بودم . شاید هم دعوایی جانانه و مفصل برعکس ، در حالی که پشت میزش نشسته بود ، آرام با اطمینانه، گونهٔ پرریشش را گذاشت روی مشتش و گفت :«یه‌نفر رو به جای خودتون مشخص کنید و برید !»✋🏻 نگذاشتم به شب بکشد . یکی از بچه ها را به خانم ابویی معرفی کردم . حس کسی که بعد از سال ها تنگی نفس ، یک دفعه نفسش آزاده می شود ، سینه ام سبک شد ... چیزی روی مغزم ضرب گرفته بود :«آزاد شدم !»🙃 صدایی حس می کردم شبیه زنگ آخر مرشد وسط زورخانه. به خیالم بازی تمام شده بود اما زهی خیال باطل!😏 تازه اولش بود . هر روز به هر نحوی پیغام می فرستاد و می خواست بیایید خواستگاری 😬 جواب سربالا می دادم . داخل دانشگاه جلویم سبز شد . و خیلی جدی و بی مقدمه پرسید :«چرا هرکی رو می فرستم جلو، جوابتون منفیه؟» بدون مکث گفتم :«ما به درد هم نمیخوریم !» ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn