eitaa logo
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
28 فایل
حجاب تو نشانه ریحانه بودن توست🧕🌱 جزئی ازبخشِ قشنگ زندگیِ اکیپ چهارتا دهه هشتادی❤️👭 کپی از پست ها؟حلالت رفیق‌ فقط یک ذکر استغفار‌ به نیت ما‌ کپی‌از روزمرگی‌؟ راضی نیستم شروع نوکری ۱۴۰۲/۸/۱۸ ارتباط با خادم کانال: @reyhane_al_hosseyn «1k... 🛩 ...2k
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 چیزی نگفتم، هرموقع استرس میگرفتم نمیتونستم درست و حسابی چیزی بخورم. از پشت میز بلند شدم که صدای ایفونو شنیدم: -من باز میکنم. گوشی ایفونو برداشتم و پرسیدم کیه که مرد جوونی گفت: _محمدم. دروباز کردم و رو به بقیه متعجب گفتم: _گفت محمدم! عمه خانوم با خوشحالی از جاش بلند شد و سمت حیاط رفت. مدتی بعد همراه پسر جوونی که دستشو گرفته بود و قربون صدقش میرفت وارد خونه شد. -جمیعا سلام. همه با خوشحالی جوابشو دادند کمیل سمتش اومد و باهاش روبوسی کرد: _خوبی پسرعمه؟ محمد با خنده گفت: _عالی، مخصوصا اینکه شمارو اینجا دیدم. با حوریه خانوم و نرگس و بقیه هم احوال پرسی کرد، که دست اخر بمن که گوشه ای ایستاده بودم نگاه کرد و متعجب گفت: _معرفی نمیکنید؟؟ کمیل لبخندی زد که احساس کردم از صدتا اخم بدتر بود: _ازاده خانوم ، همسر بنده. اقا محمد با چشمان گرد شده به بقیه نگاه کرد و گفت: _تو کی ازدوااااج کردی؟! ظاهرا از چیزی خبر نداشت که ندا با پوزخند گفت: _وقتی رفته بودی ماموریت. عمه خانوم بحث رو عوض کرد: _صحبتا باشه برای بعد فعلا غذا از دهن افتاد. همه سر میز برگشتن که اقا محمد درحالی که سمت اتاقی میرفت گفت: _ بیمعرفت صبر نکردی منم بیام بی سروصدا عقد کردی!؟ کمیل سرش رو پایین انداخت،احساس کردم اشتهاش کور شد.نمیدونم چرا بغض کردم،فضا سنگین شده بود. رفتم اتاقو درو بستم. چقدر بد بود که یکی از ازدواجت بپرسه و تو نتونی چیزی بگی. دستبندی که کمیل برام خریده بود رو تو دستم فشردم و اه عمیقی کشیدم. .... ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
۹ مهر ۱۴۰۳