علی خواب دیده بود شهید میشود.
صبح که بیدار شد حال هوای عجیبی داشت. رفت توی میدان مین منطقه خیبر و شروع کرد و خنثی کردن مینهای والمری. ۷۰۰- ۸۰۰ مین را خنثی کرده بود.
جورابش را هم در آورده بود و چاشنیهایشان را ریخته بود داخل آن. مطمئن بود شهید میشود.
میگفت: وقت اذان شد. مُرَدد بودم نمازم را بخوانم یا بقیه کار را تمام کنم. پیش خودم گفتم: بگذار این چند تا مین را هم تمام می کنم، بعد می روم سر وقت نماز. همان موقع پایش رفت روی مین.
تمام چاشنیهای داخل جوراب هم منفجر شد. پایش قطع شد و تمام بدنش هم زخمی؛ اما شهید نشد..
میگفت: چون نمازم را اول وقت نخواندم، از شهداجاماندم!
#شهید_علی_محمودوند