🤍بھـٰاࢪ عـٰاشقۍ🤍
#پارتصدسیچهارم
*مهدی*
دکمه های پیراهنم را کلافه میبندم و نگاه گذرایی به چشمان قرمز و چهره ی آشفته ام میاندازم
صدای نرگس من را به خودم می آورد
+داداش
_بله
+چرا با خودت این کارو میکنی؟داری نابود میشی میدونی که ریحانه هم راضی نیست
_من نمی تونم نسبت به ریحانه بی تفاوت بمونم
مادرم با غمی که در صدایش به وضوح پیداست پاسخ میدهد
+ما نگفتیم بی تفاوت باش اما پسرم سه ماهه که ریحانه تو کمااست داری خودتو عذاب میدی
یکم استراحت کن
_مامان انگار یادت رفته ریحانه عروسته
مثل دخترت دوستش داشتی یادت نیست؟روز اولی که اومد تو خونه چی بهش گفتی
همتون فراموش کردید نه؟
نرگس دستش را جلوی دهانش میگیرد و با هق هق به سمت اتاق اش میرود
در این سه ماه حتی یک بار هم لبخند روی لب ما نیامده بود
احساس میکردم قلبم درحال آتیش گرفتن است با بغض سرم را پایین میاندازم
سوار ماشین میشوم به سمت بیمارستان حرکت میکنم
وارد بیمارستان میشوم به قدم های ام سرعت میبخشم و با تلخی به سمت یکی از پرستار ها میروم
_خانم
+بله؟
_همسر من کجاست؟
+اسم همسرتون
_ریحانه،ریحانه سرمد
سری تکان میدهد
+امروز بردنش بخش IC
با بهت میپرسم
_چی؟چرا
پرستار سعی در آرام کردن من دارد
+چیزی نیست نگران نباشید فقط بردنش که بیشتر حواسشون به بیمارتون باشه
_میتونم برم ببینمش؟
+بله اما فقط چند دقیقه
لبخند تلخی میزنم و ممنونی زیر لب می گویم
به سمت IC حرکت میکنم
پشت شیشه اتاق میاستم نگاهم به بدن بی جان ریحانه که روی تخت افتاده میافتد
دستگاه های زیادی که اطرافش را پر کرده بود آزار دهنده بودند
دستم را روی شیشه میگذارم و به چهره ی ریحانه که دستگاه تنفس روی دهانش قرار داشت خیره میشوم
در اتاق را باز میکنم و وارد میشوم
روی صندلی کنار تخت ریحانه مینشینم دستم را روی دستان لطیفش قرار میدهم
با درد نگاهم را به چهره ی سرد و بی روحش میاندازم
_چرا به حرفم گوش نکردی ریحانه؟چرا با خودت این کارو کردی؟
میدونی چه بلایی سرم آوردی؟
دلم برات تنگ شده لعنتی!
بغض به گلویم هجوم آورده
_چقدر منتظر بمونم که بهوش بیای؟سه ماهه چشم انتظارتم
مطمئنم زمانی که بهوش بیای با خبرایی که میشنوی چندان خوشحال نمیشی
بعد از اون اتفاق مادرت رو هم از دست دادی صدامو میشنوی ریحانه؟
#رمان
#بهارعاشقی
نویسنده:سرکارخانممرادی