🤍بھـٰاࢪ عـٰاشقۍ🤍
#پارتصدچهلششم
_چی؟؟من؟
+اهوم
_مگه عقلمو از دست دادم واسه ی چی باید روی اون دیوونه حساس باشم
+چون دوستش داری
با صدای نسبتا بلندی می گویم:
_چی داری میگی؟
خودت میفهمی من دوستش ندارم
نرگس دلخور نگاهم میکند
+ریحانه تو عوض شدی اون دختری که من میشناختمش دیگه نیست
سکوت میکنم
+نیومدم که اینا رو بهت بگم
فقط اومدم بگم که امشب قراره مهمون بیاد
برای شب آماده باش.
سرم را چندبار پشت سرهم تکان میدهم!
*مهدی*
صدای بحث نرگس و ریحانه باعث میشود کمی کنجکاو بشوم جلوی در اتاق میاستم
صدای عصبی ریحانه به گوش میرسد
+چی داری میگی؟
خودت میفهمی؟ من دوستش ندارم!
برای چند لحظه قلبم از درد فشرده میشود چشمانم را روی هم میفشارم بغض عجیبی به گلویم هجوم آورده چقدر احساس بدی داشتم
یعنی ریحانه واقعا به من علاقه ای نداشت؟
چطور میتوانستم باور کنم
همان دختری که یک روز به من جواب مثبت داد و از تمام وجودش من را دوست داشت و علاقه اش به من صادقانه بود حالا از من متنفر باشد
در باز میشود و نرگس در چهارچوب در ظاهر میشود با چشمان گرد شده نگاهم میکند که دستم را جلوی دهانم میگذارم و هیس آرامی زمزمه میکنم که در را میبندد
از در اتاق فاصله میگیرم که نرگس لب میزند:
+حرفامون رو گوش میدادی؟
سکوت میکنم که با ناراحتی می گوید
+داداش به دل نگیر ریحانه الان اصلا حالش خوب نیست هیچی یادش نمیاد واگرنه من میدونم که دوست داره
پوزخند میزنم
_مطمئنی؟
سرتکان میدهد
_اما خودش چیز دیگه ای گفت
+ریحانه الان اصلا احساساتشو درک نمیکنه تو که بهتر باید بدونی
حال روحیش خوب نیست اگر بفهمه چه بلایی سرش اومده که بدتر میشه
_فعلا چیزی بهش نگو تا خودم توی موقعیت مناسب بهش میگم
نرگس با تردید میپرسد:
امشب آنیتا هم میاد؟
_نمی دونم
+اگه بیاد ممکنه دوباره دردسر درست کنه خودت خوب میشناسیش که.
_ مگه چاره ی دیگه ای هم هست؟
+میتونی...
#رمان
#بهارعاشقی
نویسنده:سرکارخانممرادی
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn