eitaa logo
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
2هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
3.3هزار ویدیو
31 فایل
حجاب تو نشانه ریحانه بودن توست🧕🌱 جزئی ازبخشِ قشنگ زندگیِ اکیپ چهارتا دهه هشتادی❤️👭 کپی از پست ها؟حلالت رفیق‌ فقط یک ذکر استغفار‌ به نیت ما‌ کپی‌از روزمرگی‌؟ راضی نیستم شروع نوکری ۱۴۰۲/۸/۱۸ ارتباط با خادم کانال: @reyhane_al_hosseyn «2k... 🛩 ...3k
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نام رمان: راهنمای سعادت بعداز تموم شدن صحبتام نفس عمیقی کشیدم، مامان که تا اون لحظه ساکت بود گفت: - بمیرم براش حتما خیلی گریه کرده، فقط نمی‌دونم اون موقع شب چرا با همچین لباسی اونجا بوده! بهشم نمیاد بیشتر از شانزده یا هفده سالش باشه! فاطمه با تأیید حرف مامان گفت: - اره دقیقا، شبیه این عروسکای خارجیه! داداشی کار خوبی کردی زود رسوندیش وگرنه تبش بیشتر میشد تشنج می‌کرد. تا من برم ببینم الان چطوره! وقتی فاطمه رفت مامانم پشت سرش بلند شد و رفت کمکش کنه. بابا هم رو کرد سمت منو گفت: - آفرین پسرم کار خوبی کردی نجاتش دادی، کار خدا بی حکمت نیست! اگه تو دیروز میومدی خونه و امروز برات گرفتاری پیش نیومده بود که تا این وقت توی پایگاه باشی معلوم نبود به سر این دختر چی میاد و سرنوشتش چی میشد. بعدشم شب بخیر گفت و رفت بخوابه! بابا درست می‌گفت واقعا خداروشکر! با صدایی که مامان و فاطمه بشنون منم شب بخیری گفتم و رفتم که بخوابم امروز به اندازه کافی خسته شده بودم تصمیم گرفتم بقیه کارا رو به مامان بسپرم و بخوابم. (از زبان راوی) دخترک داستان ما خیلی سختی کشیده بود مادرش رو توی سن نه سالگی بخاطر سرطان از دست میده پدرش هم دوسال بعداز مادرش توی تصادف میمیره و اون تنهای تنها میشه خانواده مادری و پدریش هم بهش نزدیک نمی‌شدن چون از قبول کردن سرپرستی نیلا عاجز بودن! اما نیلا هیچوقت کم نیاورد و ادامه داد چون به مادرش قول داده بود با این حال بعضی وقتها اونم خسته میشد از ادامه دادن، اما با یادآوری حرف های مادرش به خودش دلداری میداد. نیلا زیبایی بی مثالی داشت او این زیبایی را از مادرش به ارث برده بود موهای طلایی رنگ و بلند با چشمانی همچون رنگ دریا! او از زیباییش برای درآوردن پول استفاده میکرد شهاب اونو گول زده بود اما خودش خبر نداشت و شهاب رو تنها فرد ارزشمند زندگی اش می‌دید اما خبر نداشت چه کلکی به او زده تا اینکه امشب با این بلایی که به سرش نازل شد فهمید که شهاب پست تراز این حرف هاست. (از زبان نیلا) با حس گرمی دستی روی دستام چشام رو آروم باز کردم. ادامه دارد..♥️ نویسنده: فاطمه سادات 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn