🕊👣🕊👣🕊❣🕊👣🕊👣🕊👣🕊رمان جذاب، عاشقانه و شهدایی
❣ #قلبم_برای_تو
✍قسمت ۱۹ و ۲۰
اقا میلاد گفت:
_خب مریم خانم...سئوالی..حرفی...چیزی اگه هست درخدمتم.
سرمو پایین انداختم...قبل اومدنشون کلی سئوال تو ذهنم بود ولی الان همه رو یادم رفته بود.
_خب مریم خانم من یه سورپرایز براتون دارم.
+سورپرایز؟! چی هست؟!
یهو از جیبش یه عکس قدیمی از بچگیامون بیرون آورد...من از اون موقعها زیاد عکسی نداشتم و دیدن این عکس برام خیلی جالب بود:
+واییی اقا میلاد عالیه این عکس.
_قابل شما رو نداره.
کلی خاطره برام زنده شد...
+اوخییی این پسره که دستشو تو عکس گرفتم... چه قدر مظلوم و با نمک بود اون موقع...الانم میشناسیدش؟!
_کی؟! اها سهیل رو میگین...چند ساله ندیدمش ولی مامانم چند روز پیش خونشون رفته بود...
+ارررره...اسمش سهیل بود...همش اذیتش میکردین شما.
_آرررره..یادش بخیر...حقش بود ولی...
یه سری دیگه از حرفامون رو زدیم و تو پذیرایی پیش خانواده ها رفتیم و حرفهای نهایی رو زدیم...
قرار شد یک ماه دیگه یه عقد خصوصی انجام بدیم و یه مدت بعدش جشن بگیریم...
اصلا باورم نمیشد به همین راحتی دارم عروس میشم و همه چیز به این زودی داره جور میشه.
شاید از برکت شهدا باشه...
🍃از زبان سهیل:🍃
چند روز درگیر خودم بودم ،
و کتاب ها رو خوندم...حس میکردم هنوز خیلی چیزا از #شهدا نمیدونم و هنوز خیلی عقبم...
کارم شده بود روز و شب خوندن وصیت نامه و زندگی نامه ی شهدا...
بعد از چند روز دانشگاه رفتم و مستقیم رفتم دفتر بسیج پیش بچه ها...
_به به آقا سهیل...کجایی داداش؟! پیدات نیست چرا؟!
+سلام..هستیم گوشه کنار...زیر سایه شما.
_شما آقایی...اتفاقا خوب شد اومدی... امروز میخواستم بهت زنگ بزنم...یه
کاری باهات داشتم.
+اره دیگه...مگر اینکه کاری داشته باشین به ما زنگ بزنین.
_دستت درد نکنه دیگه...خودت که میدونی چه قدر سر ما شلوغه..
+میدونم...شوخی میکنم برادر...خب حالا چیکار داشتین؟!
_مسعود رو که میشناختی؟؟ مسئول دفاع مقدسمون؟!
+آره آره...خب چی شده؟!
_هیچی...ترم آخره و سرش شلوغه گفته نمیتونه به کارا برسه...میخواستم بگم تو جایگزینش میشی؟!
+من؟!اخه من که چیزی بلد نیستم.
_اشکال نداره...یاد میگیری دیگه کمکم...ما هم که هستیم.
+آخه من کجا و دفاع مقدس و شهدا کجا؟!
_من مطمئنم شهدا دوستت دارن...
+آخه...
_دیگه آخه و اما نیار دیگه...
+باشه...پناه بر خدا...
اومدم تو حیاط دانشگاه و داشتم قدم میزدم که دیدم باز اون خانم داره با دوستش راه میره...
رفتم جلو...دیگه باید حرفم رو میزدم...
دیگه صبر کردن و موندن بسته...رفتم جلو و دلم رو به دریا زدم...
_سلام
+باز هم شما؟! شما دست بردار نیستین،؟
_ببخشید... اصلا من قصد مزاحمت ندارم... ولی حرفم رو باید بزنم...
+چه حرفی آخه؟!من حرفی ندارم...
_اما من دارم.اجازه بدین بگم..
+گرچه مایل نیستم بشنوم ولی بفرمایین...
_راستیتش من به شما...
+نمیخواد ادامش رو بگین...پس حدسم درست بود این همه نقش بازی کردنها همه با هدف بود.
_چه نقش بازی کردنی؟!
+انتظار ندارین باور کنم یه شبه به راه راست هدایت شدین و...
_نمیدونم شما چرا اینقدر #بدبین هستین ولی من تغییرم اصلا به خاطر
شما نبود...به خاطر #شهدا بود...
+بیچاره شهدا...چه کسایی ازشون دم میزنن... آقای به اصطلاح مذهبی...توی طلاییه شما و دوستاتون پشت سر ما بودین و من همه
حرفاتون رو شنیدم...شاید خواست خدا بود که بشنوم و گولتون رو نخورم.
_میدونم چی میگید ولی من اون روز هنوز عوض نشده بودم.
+شما دقیقا فرداش اومدین جلوم رو گرفتین...
_میدونم...چجوری بگم...من درست همون شب خواب دیده بودم.
+خواب؟؟؟؟چه خوابی؟!
_خواب شهدا رو.
+یعنی انتظار دارین من این حرفها رو باور کنم؟! ببینید شهدا خیلی احترام دارن و بهتره مسخره دست ما نشن...چطور بگم.. ولی بین شما و
شهدا هیچ وجه اشتراکی نیست...پس سعی نکنید خودتونو به دروغ بهشون بچسبونید.
_اما...
+من دیگه حرفی ندارم باهاتون...
نذاشت حرفم رو ادامه بدم و سریع به سمت در دانشگاه حرکت کرد.
بغضم گرفته بود...میخواست اشکم دربیاد ولی به زور جلوی خودم رو گرفتم...
از خودم...از دنیا...از همه چیز داشت حالم بهم میخورد.
شاید راست میگفت...بین من و شهدا هیچ وجه اشتراکی نیست.
🍃از زبان مریم:🍃
بعد از صحبت با اون پسر سریع به سمت در خروجی حرکت کردم...منتظر تاکسی بودم که دیدم یه ماشین از اونور بوق میزنه...اول بی اعتنا بودم که دیدم در عقب باز شد و معصومه اومد بیرون.
-مریم جوون...مریم جوون بیا اینور...
نگاه کردم دیدم......
👣ادامه دارد....
✍ نویسنده؛ سیدمهدی بنی هاشمی
❣کپی فقط با ذکر منبع؛؛
آدرس صفحه اینستاگرام:
mahdibani72
لینک صفحه اصلی روبینو:
@seyedmahdibanihashemi
🕊🕊👣🕊🕊👣🕊🕊
ٖؒ﷽ریحانة الحسین(ع)﷽ؒ
˼#بِسْمِرَبِاَلْمَهدے..❤️˹ #اَلسّلامُعَلَیْکَیاصاحِبَالزَّمانِ
#پستهاۍامـࢪوزموטּ↑🩵••
امیدواࢪیمڪھمطالب
وخوندھباشید...シ🖇!
#شبتوטּبھزیبایۍجمکران🪻🖐🏻••
هدایت شده از •مَــہدےفــٰاطِـمـہ•
رفقا بزنید شبکه ۳ شکارچی مجازی
اثرات مخرب دوستی دختر و پسر توی فضای مجازی رو بیان میکنه.
12.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاشقانیکهمُدامازفَرجتمیخواندن:
عَکسشانقابشدوازتونیامدخبری!
┄┅─✵🍁✵─┅┄
♨️ #حاج_حسین_طاهری
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
34.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#فایل تصویری
📝 یه جوری بی حالی...
#کربلایی_حسین_ستوده
#مراسم سالروز تخریب قبور ائمه بقیع
📆 ٣٠ فروردین ماه ١۴٠٣
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
16.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- 🧷💔
[مداحیام]
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
-🧷🤍
حال من خوب است
اما خوب را معنا نکن
انتظارِ دیدنِ
محبوب را معنا نکن:)
[عآشقانه]
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
-🧷❤️
فرهنگِ شهید، عزتِ دین و وطنش بود؛
مَنشورِ حقوقِ بَشرَش، خونِ تنش بود:)
[شهیدانه]
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جُمعِههادِلگیرنیست . .
دِلِماگیرکَسیاَستکِهنیست!(:💔"
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج🥀
#امام_زمان
#مذهبی_ها
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn