فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوان مادر....
✎Join∞🖤∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
1403082316.mp3
9.39M
ای ضربان ابیعبدالله:))
#همههندزفریادستتونهدیگه
✎Join∞🖤∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
زهرا نفس نفس زدنت میکشد مرا
این راز داری حسنت می کشد مرا. .
#مظلومدوعالم
علی باشید تا فاطمه گیرتون بیاد ،
فاطمه باشید تا علی گیرتون بیاد .
| - #حـَضرتمادر
مھرَت افتاد به قــَـلبم ؛
ضـَربان
شکل گرفت . /❤️🩹 ( :
🤍بھـٰاࢪ عـٰاشقۍ🤍
#پارتصدششم
موبایل را از دستم میگیرد و مانع تماس من میشود
+نمیخوام مزاحم مامان بشم توی این مدت خیلی بهشون زحمت دادم
*ریحانه*
آرایشگر به من خیره میشود و با حیرت می گوید
+چقدر خوشگل شدی عزیزم
در آیینه نگاه کوتاهی به خودم میاندازم او راست میگفت خیلی عوض شده بودم مهدی هم حتما با دیدن من تعجب میکرد هر چند به آرایشگر گفته بودم زیاد من را آرایش نکند با اینکه به حرف من عمل کرده بود اما هنوز هم جلب توجه میکرد
موهای بلند سیاه ام را هم به شکل زیبایی بسته بود
با نگرانی به عقربه های کند ساعت چشم میدوزم
+ چرا انقدر استرس داری شما
لبخند بی رمقی میزنم
_نمی دونم دلشوره ی خیلی بدی دارم
با لرزش موبایل در دستانم تماس را وصل میکنم
+الو سلام ریحانه جان تموم شد کار شما؟
_سلام بله آقا تموم شده تازه با تاخیر اومدید
+شرمنده خانم تو ترافیک موندم
_اگه میخوای جبران کنی زودتر بیا داخل که از گرما هلاک شدم
بعد از خداحافظی تماس را قطع میکنم که مهدی با یاالله وارد آرایشگاه میشود
به احترام او از سرجایم بلند میشوم و می ایستم
آرایشگر که زن جوانی بود روبه مهدی میگوید
+آقا داماد واقعا بهتون تبریک میگم عروس خوشگلی گیرتون اومده
با لبخند به مهدی خیره میشوم که سرش را پایین انداخته و زیر لب از آرایشگر تشکر میکند
بعد از حساب پول آرایشگاه مهدی نزدیک من میشود و دسته گل زیبایی با گل های ریز صورتی رنگی به دستم میدهد
چادر مشکی ام را از روی صندلی برمی دارد و روی سرم میاندازد
از اینکه روی من غیرت داشت بی اختیار ذوق میکنم
از آرایشگاه خارج میشویم
سوار ماشین مهدی میشوم مهدی با اشتیاق استارت ماشین را میزند و به سمت محضر حرکت میکند
+ریحانه باورت میشه؟
_چی رو؟
+اینکه قراره بالاخره واسه ی من بشی
لبخند میزنم
چه جمله ی عجیبی بود حتما او هم باور نداشته که روزی ما برای هم بشویم..
#رمان
#بهارعاشقی
نویسنده:سرکارخانممرادی