eitaa logo
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
28 فایل
حجاب تو نشانه ریحانه بودن توست🧕🌱 جزئی ازبخشِ قشنگ زندگیِ اکیپ چهارتا دهه هشتادی❤️👭 کپی از پست ها؟حلالت رفیق‌ فقط یک ذکر استغفار‌ به نیت ما‌ کپی‌از روزمرگی‌؟ راضی نیستم شروع نوکری ۱۴۰۲/۸/۱۸ ارتباط با خادم کانال: @reyhane_al_hosseyn «1k... 🛩 ...2k
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 نمی دانم چرا اما معذبم که زهرا خانوم با این ریخت و قیافه ببینتم ... می ترسم مثل افسانه ایراد بگیرد یا عذرم را بخواهد. قبل از بیرون رفتن از اتاق، کمی شالم را جلوتر می کشم ، زهرا خانوم نشسته و چیزی می دوزد ، با دیدنم لبخند می زند و می گوید : +کجا میری مادر ؟ _میرم دانشگاه +بسلامتی ،بلدی عزیزم ؟ _بله از فرشته جون آدرس گرفتم و به آژانس زنگ زدم +خدا به همراهت تشکر می کنم و راه می افتم . نگاه مهربان اما نافذش توی ذهنم ثبت می شود و به روی خودم نمی آورم . ته دلم امیدوارم که پی گیری های حاج رضا به هیچ برسد و همینجا در معیت فرشته بمانم .خیلی دوست داشتنی است و مرا مدام به یاد لاله می اندازد و خوبی هایش . از نگاه های خیره ی راننده ی آژانس متوجه می شوم که خوب و موجه به نظر می آیم ! هرچند حوصله ی ترافیک های طولانی مدت تهران را ندارم اما خب باز هم به وضعیت تکراریی که تابحال داشته ام می چربد . بعد از پرداخت کرایه ی نجومی پیاده و با بسم الله وارد حیاط بزرگ و سرسبز دانشگاه می شوم . چقدر خوشحالم. انگار در دنیای جدیدی را به رویم باز کرده اند و همه ی عالم و آدم خوش آمدگوی من شده اند ! با نیشی که تا بناگوش باز شده راهی سالن طبقه اول می شوم . بجای نگاه کردن به تابلوی اعلانات و در و دیوار روی آدم ها زوم کرده ام و برایم جالب است که دخترها و پسرها توی چنین محیطی چه رفتاری و برخوردی دارند . آزادی در روابطشان کاملا مشهود است . اولین بار نیست که دانشگاه می آیم ،چندباری با لاله رفته بودم دانشگاه اش اما خب تهران چیز دیگری ست ! از سنگینی نگاهی که رویم افتاده سر بر می گردانم و پسری را می بینم که به دیوار تکیه داده و در حالی که توی گوشش هندزفری گذاشته جوری به من نگاه می کند و پلک نمی زند که انگار چه دیده ! ناخودآگاه در پاسخ لبخندش تبسم می کنم . چرایش را خودم هم نمی دانم اما خب او که مثل علاف های کوچه و خیابان نیست، دانشجوی مملکت قضیه اش فرق می کند ! چند قدمی به سمتم می آید و فاصله ی بینمان را طی می کند. موهای بالا زده اش عجیب جلب توجه می کند. مخصوصا چند تاری که روی صورتش ریخته ... پیراهن چهارخانه ی قرمز رنگی پوشیده و آستین هایش را تا آرنج تا زده ، شلوار جین آبی و کفش های کالج سورمه ای ... خوش تیپ است و خوش خنده ! می گوید : +ورودی ترم یکی شما یا از اون خروجی هایی که من ندیده بودمشون ! سرم را کمی کج می کنم و با پررویی می پرسم : _یعنی همه ی ورود خروج ها زیر نظر شماست ؟ می خندد ... +نخیر بنده دانشجوی ادبیات فارسی ام نه آمارگیر، سرکار خانوم ! منتها کلاس های این راهرو و بچه های این طبقه رو همه رو از دم می شناسم چون تقریبا هم ورودی و هم رشته ایم مگر اینکه یکی این وسط انتقالی ای چیزی گرفته باشه که من بی خبر مونده باشم ازشک _پس با اینکه منکر میشی ولی آمارگیری وقتی می خندد شانه هایش به سمت جلو خم می شود . +خوشم اومد _از ؟ +سر و زبونت ، معلومه از این دست و پادارای شهرستانی هستی _ببخشید مگه شهرستانی ها تفکیک میشن؟ +اینجا آره _چطور ؟ +برای توضیحات بیشتر شما رو به کافه ی پشت دانشگاه دعوت می کنیم . دستش را بالا می آورد و ادامه می دهد +البته ... پس از آشنایی اولیه _اگه تمایلی به آشنایی نبود چطور ؟ _پس لزومی هم به توضیحات نیست اولا ... ثانیا شما که از دور داد و فریاد می زنی مایلی دیگه چرا متوجه حرفش نمی شوم و او ادامه می دهد +کیانم ، ورودی دو ساله پیش .البته پس از دوران کوفتی سربازی وارد شدما .و شما ؟ تردیدی نمی بینم برای گفتن یک اسم و مشخصات ساده ! ادامه دارد ...
🌸 _پناه +چه اسم قشنگی ! ورودیه ؟ _همین الان و دوباره طنین خنده اش در راهرو می پیچد +حدس می زدم _چی رو ؟ +اینکه تازه واردی که اینجوری به در و پیکر سالن زل زدی و برای اولین کلاسا خودتو رسوندی !خب پناه جدید الورود حالا کلاس چی داری امروز ؟ لابد عمومی _اوهوم ، معارف _اوه ! اصولا این درسا مخصوص همین اوقاتم هست یعنی ترم اول و کلاس اول و ذوق مرگ شدن دانشجوها و این چیزا _یعنی نباید می اومدم ؟ +نمی اومدی که با من آشنا نمی شدی .از فیضش بی بهره می موندی خانوم ! لبخند می زنم و به این فکر می کنم که واقعا دانشگاه هم خوب جایی ست .! +نگفتی چند سالته ؟ _از خانوما که این سوالو ... همانطور که هندزفری اش را جمع می کند و توی جیب شلوارش می چپاند می پرد وسط حرفم : +اوکی بابا ، کلا بلد نیستی خوب بیو بدی ! این مقاومتا قدیمی شده ... _شما که خودت اینهمه منو نکوهش کردی چرا اومدی سرکلاس عمومیا بشینی؟ +هه !مچ گیری ؟ من کارم گیر یه بنده خدایی بود که اومدم .بیخیال ... کلاستون پر شدا راست می گوید ! هرچند فضای فعلی را خیلی دور از کلاس بندی های مدرسه و دوران پر استرسش می بینم ! اما بازهم اضطرابی هست . به شماره ی کنار درها نگاه می کنم و به سمت 205 راه می افتم . +خدا وکیلی من شلغمم ؟ خجالت زده برمی گردم و نگاهش می کنم .چشمانش خیلی تیز و ریز است ... _شرمنده حواسم نبود +دشمنت ، امیدوارم تو این دانشگاه خوش بگذره بهت پناه جان . _مرسی +اگه خواستی بیشتر با ما باشی و رفیقای خوب مثل خودت داشته باشی یه پاتوق داریم همین کوچه پشتی ، یه کافه ی جمع و جور و باحال که با بر و بچ زیاد جمع میشیم واسه دورهمی .بیا ببینمت اونجا نمی دانم این یک دعوت دوستانه است یا نه ؟ ما که هنوز و چندان با هم آشنا نشدیم ! شاید هم باید بحساب یک تعارف معمولی گذاشت ... _حتما ، ممنون موبایلش زنگ می خورد ، گوشی را نزدیک گوشش می کند چشمکی حواله می دهد و می گوید : +می بینمت و دستش را به نشانه ی خداحافظی کنار پیشانی اش می زند و برعکس حرکت می کند . حتی صبر نکرد تا خداحافظی کنیم ! بهرحال خوشحالم که به این زودی قرار است از تنهایی در بیایم ! با اعتماد به نفسی که همیشه به دردم خورده بلاخره وارد کلاس می شوم و روی یکی از صندلی های کنار پنجره می نشینم . نگاه هایی روی چهره ام جابجا می شود ، حتما همه مثل خودم کنجکاو دیدن همکلاسی هایشان هستند و طبیعی است که زیر نظر باشیم ! با دیدن پسرها مطمئن می شوم که تقریبا از همه شان بزرگترم ... شاید همه ی ده نفری که حضور دارند زیر بیست سال باشند ... بیشتر صحبت ها حول رتبه و از کجا آمدن و چند واحد برداشتن است ... بعضی ها زود باهم مچ شده اند و بعضی ساکت اند و بی تفاوت . با آمدن استاد جو صمیمی کلاس کمی خشک می شود . هنوز نیامده و بعد از معرفی نسبتا کوتاه می رود سر اصل مطلب ! صدای پیس پیسی از پشت سر توجهم را جلب می کند .رو بر می گردانم ، دختری با لبخند سه متری و پچ پچ کنان می پرسد : +خودکار اضافه داری؟ متعجب به دفتر و کتاب روی میزش نگاه می کنم ، می گوید: +هول شدم جامدادیمو جا گذاشتم انگار کمی بلند گفته ، چون دوتا از پسرها پقی می زنند زیر خنده . ادامه دارد ...
امسال خیلی برام با سالهای دیگه فرق داشت چالش‌ها و موقعیتهایی و تجربه کردم که فکرشو هم نمی‌کردم ؛ خدایا شکرت به خاطر همه‌ی اتفاق های خوبو بدی که برام رقم زدی😊 درسته که خیلی روزها خسته میشم ولی دلم فقط گرمه به اون بالا سری🌱 مطمئنم بعد از سختی و تاریکی قراره نور و ببینم نور ؛ اسم آشنای این روزهای من✨ امسال متفاوت تر از همیشه تولدم مبارک..(: 🤍 ‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‎‎‎‎‌✎Join∞❤️∞↷ @Reyhana_Al_Hosseyn
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
بسم الله . .🫀
أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ:) یه‌نیم‌نگاهی‌به‌پست‌ها شبتون‌در‌پناه‌اللّٰه .❤️
‌‹ بِســمِ‌ࢪب‌ّآراـم‌دلِ‌علۍ › أَلسَّلامُ‌عَلیك‌یااُمٰاه‌فاطِمَةَِ‌الزَّهْرآءِ‌...🤍!"
نرگس، گل زمستان است. زمستان است؛گل نرگس نمی آیی؟
بچه که بودیم بزرگترا ازدواج می کردن حالا که بزرگ شدیم کوچیکترا دارن ازدواج می کنن ماهم بهر تماشای جهان اومدیم 😕🤌🏻