﷽🕊
☕️☕️☕️☕️☕️☕️
#یک_فنجان_چای_باخدا
#قسمت_دوازدهم
مبهوت به نیم رخش خیره ماندم، حالا دیگر وحشت لالم کرده بود. در باز شد. زنی با پوشیه رو به رویمان ایستاد و به داخل دعوتمان کرد.
عثمان با سلام و لبخندی عصبی، من را به داخل خانه کشاند و با دور شدن زن از ما، مرا به طرف کاناپه ی کهنه ی کنار دیوار پرت کرد. صدای زن آشپزخانه بلند شد: خوش اومدین ...
داشتم چایی درست میکردم ...
اگه بخواین برای شما هم میارم ...
و من چقدر از چای متنفر بودم.
عثمان عصبی قدم می زد و به صورتش دست میکشید که ناگهان صدای گریه نوزادی از تخت کوچک و کهنه کنار دیوار بلند شد.
نگاهی به منِ غرق شده در ترس انداخت و به آرامی کودک را از تخت بیرون کشید. بعد از چند دقیقه زن با همان حجاب و پوشیه با سه فنجان چای نزد ما آمد و کودک را از عثمان گرفت.
نمیدانستم چه اتفاقی قرار است بیفتد و فقط دلم دانیال را می خواست ...
کودک آرام گرفت و عثمان با نرمشی ساختگی از زن خواست تا بنشیند و از مبارزه اش بگوید ...
چهره زن را نمیدیم اما آهی که از نهادش بلند شد حکم خرابی پله ای پشت سرش را می داد ...
و عثمان با کلافگی از خانه بیرون رفت.
زن با صدایی مچاله در حالیکه به کودکش شیر می داد، لب باز کرد به گفتن ...
از آرامش اتاقش ...
از خواهر و برادرهایش ...
از پدر و مادر مهربان ومعمولیش ...
از درس و دانشگاهش ...
از آرزوهایی که خود با دستانش سوزاند ...
همه و همه قبل از مبارزه ...
رو به روی من، زن ۲۱ ساله آلمانی نشسته بود که به طمع بهشت مسلمانان، راهی جنگ و جهاد شد. جنگی که حتی تیکه ای از پازل آن مربوط به او نمی شد ...
اما مسلمان وار رفت ...
و از منوی جهاد، نکاحش را انتخاب کرد ...
نکاحی که وقتی به خود آمد، روسپی اش کرده بود در میان کاباره ای از مردان به اصطلاح مبارز ...
و او هر روز و هر ساعت پذیرایی می کرد از شهوت مردانی که نصفشان اصلا مسلمان نبودند و به طمع پول، خشاب پر میکردند.
وقتی درماندگی، افسارِ جهاد در راه خدایش را برید، هدایایی کوچک نصیبش شد از مردانی که نمیدانست کدام را پدرِ نوزادش بخواند و کدام را عامل ایدز افتاده به جان خود و کودکش ...
دلم لرزید ...
وقتی از دردها و لحظه های پشیمانیش گفت درست وقتی که راهی برای بازگشتش نبود و او دست و پا می زد در میان مردانی که گاه به جان هم میافتادند محض یک ساعت داشتنش ...
تنم یخ زد وقتی از دخترانی گفت که دیگر راهی جز خفه شدن در منجلاب نکاح برایشان نمانده.
و هر روز هستند دخترهایی که به طمع بهشت خدا میروند و برگشتشان با همان خداست ...
و من چقدر از بهشت ترسیدم ...
یعنی دانیال هم یکی از همین مردان بود؟؟؟
↩️ #ادامہ_دارد...
✍🏻 #زهرا_اسعد_بلند_دوست
@ReyhanatoRasoul97
﷽🕊
💠تاثیر تجمع خوبان💠
تجمع آدم های خوب در کنار هم و همدلی، همصدایی و همکاری آنها با یکدیگر مهمترین منبع تولید قدرت حق و نور معنویت در عالم است. در حالی که اهل باطل هر قدر دور هم جمع شوند اثر چندانی در عالم ندارند.
هر چقدر این تجمع بیشتر باشد معجزات بزرگتری می آفریند. مثل تجمع پیاده روی اربعین در کربلا ...
#پناهیان
#قرار_عاشقی
@ReyhanatoRasoul97
7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 چگونه حسینی شویم؟!
الناس عبید الدنیا ...
@ReyhanatoRasoul97
﷽🕊
☕️☕️☕️☕️☕️☕️
💠#یک_فنجان_چای_باخدا
#قسمت_سیزدهم
وامانده و متحیر از آن خانه خارج شدم، راستی چقدر فضایش سنگین بود.
پشت در ایستادم و حریصانه نفس گرفتم. چشمم به عثمان افتاد، تکیه به دیوار روی زمین کنار در نشسته بود. بلند شد و با لحنی نرم صدایم زد: سارا ... حالت خوبه؟؟
آره ...
عثمان همان مسلمان ترسو مهربان بود!
آرام در خیابان ها قدم می زدیم، درست زیر باران.
بی هیچ حرفی ...
انگار قدمهایم را حس نمیکردم، چیزی شبیه بی حسی مطلق ...
عثمان تا جلوی خانه همراهیم کرد: واسه امروز بسه ...
اما لازم بود ...
روز بخیر ...
رفت و من ماندم در حبابی از سوال و ابهام و وحشت ...
و باز حصر خودساخته ی خانگی.
خانه ای بدون خنده های دانیال ...
با نعره های بدمستی پدر ...
و گریه های بی امان مادر، محضِ دلتنگی ...
چند روز گذشت و من فکر کردم و فکر کردم. قیقا بین هزار راهی از بی فکری گم شده بودم. دیگر نمیدانستم چه کنم.
باید آرام می شدم.
پس از خانه بیرون زدم.
بی اختیار و بی هدف گام برمی داشتم.
کجا باید میرفتم؟
دانیال کجا بود؟
یعنی او طبع درنده خوی مسلمانها را از پدر به ارث برده بود؟؟
کاش مانند مادر ترسو میشد ...
حداقل، بود ...
ناگهان دستی متوقفم کرد.
عثمان بود و نفسهای تند که خبر از دویدن میداد. معلوم هست کجایی؟؟
گوشیت که خاموشه ...
از ترس پدرتم که نمیشه جلوی خونتون ظاهر شد ...
الانم که هی صدات میکنم، جواب نمیدی ...
و با مکثی کوتاه: سارا ...
خوبی؟؟
و اینبار راست گفتم که نه ...
که بدتر از این هم مگر می شود بود؟؟عثمان خوب بود ...
نه مثل دانیال ...
اما از هیچی، بهتر بود ...
پشت نرده ها، کنار رودخانه ایستادیم. عثمان با احتیاط و آرام حرف می زد ...
از گروهی به نام "داعش" که سالهاست به کمکِ دروغ و پولهای هنگفت در کشورهای مختلف یار گیری میکنند.
که زیادند دخترکانی از جنس آن زن آلمانی و هانیه و دانیال که یا گول خورده اند یا رایحه ی متعفن پول، مشامشان را هواییِ خون کرده.
که اینها رسمشان سر بریدن است.
که اگر مثل خودشان شدی دیگر خودت نمیشوی.
که دیگر دانیال یکی از همان هاست و من باید مهربانی هایش را روی طاقچه ی دلم بنشانم و برایش ترحیم بگیرم.
چون دیگر برای من نیست و نخواهد بود این برادر زنجیر پاره کرده ...
من خیره ماندم به نیم رخ مردی به نام عثمان ...
راستی او هم هانیه را دفن می کرد؟؟
با تمام دلبری هایش؟؟
و او با بغضی خفه، زل زده به جریان آب از هانیه گفت ...
از خواهری که مطمئن بود دیگر نخواهد داشت ...
از خواهری که یا به رسم فرمانروایانش حیف می شد یا مانند آن دختر آلمانی از شرم کودکِ مفقودالپدرش، در هم آغوشیِ ایدز، جان تسلیم می کرد.
قلبم سوخت و او انگار صدایش را شنید و با نگاه به چشمانم با آهی بینهایت گفت: سارا ... می خوام یه دروغ بزرگ بهت بگم ...
و من ماندم خیره و شنیدم : همه چی درست میشه ...
و ای کاش راست میگفت ...
✍🏻 #زهرا_اسعد_بلند_دوست
@ReyhanatoRasoul97
برنامه هفتگی
هیئت ریحانه الرسول
ویژه بانوان
به مناسبت حلول ماه مبارک رمضان
سلسله مباحث طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
سخنران: حجه الاسلام دکتر صفی
همراه با قرائت فرازهایی از دعای شریف جوشن کبیر توسط برادر بهبهانی پور
زمان: دوشنبه، 98/2/16، ساعت 15
مکان: شهرکرد، خیابان ملت، حدفاصل چهار راه بازار و میدان دوازده محرم کوچه مسجد جامع ساختمان مقابل درب اصلی مسجد، طبقه دوم.
@ReyhanatoRasoul97
﷽🕊
💠سرّ عشق
ما ز دلبستگی حیله گران، بی خبریم
از پریشانی صاحبنظران بی خبریم
عاقلان، از سر سودایی ما بی خبرند
ما ز بیهودگی هوشوران، بی خبریم
خبری نیست ز عشّاق رُخش، در دو جهان
چه توان کرد که از بیخبران بی خبریم؟
سرّ عشق، از نظر پرده دران پوشیده است
ما ز رُسوایی این پرده دران بی خبریم
راز بیهوشی و مستیّ و خراباتی عشق
نتوان گفت، که از راهبران بی خبریم
ساغری از کف خود بازده، ای مایهی عیش!
ما که از شادی و عیش دگران بی خبریم
📖#دیوان_اشعار_امام_خمینی
🌷اللّهم عجِّل لِولیِّکَ الفَرَج🌷
@ReyhanatoRasoul97
🚫این پست را حتما بخوانید👇
#زمینه_سازی_برای_ظهور
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
همه میدانیم که برای تشکیل #دولت_اسلامی و #جامعه_اسلامی و در نهایت #تمدن_سازی_اسلامی و رسیدن به زمان ظهور و مهدویت؛ قطعا نیاز به "نقشه راه" در راستای تربیت نیروی انسانی و تولید محتوا و فکر انقلابی است، این نقشه راه توسط نائب امام زمان در جامعه اسلامی ارائه میگردد.
امروز #اندیشه ها و #دغدغهها و #مطالبات مقام معظم رهبری همان #نقشه_راهی است که فهم آنها و التزام به عمل به آنها، ما را به تمدن اسلامی خواهد رساند.
بر این اساس باید نه تنها بر #بصیرت خود بلکه بر بصیرت و فهم جامعه بیفزاییم تا بتوانیم به عمل برسیم؛
مطالعه ی کتاب #"طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن" که از ناب ترین کتب در زمینه کتب اعتقادی میباشد بر همین مبنا در دستور کار هیئت ریحانه الرسول قرار گرفت.
از این پس برای اینکه همراهان عزیز هیئت بتوانند بهتر مطالب کتاب را دنبال کنند و عزیزانی هم که در ادامه به هیئت پیوسته و میپیوندند در جریان مباحث گذشته قرار گیرند خلاصهای از مباحث هر جلسه را در کانال قرار میدهیم.
باشد که انصار المهدی شویم انشاالله ...
@ReyhanatoRasoul97