eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇵🇸
4.6هزار دنبال‌کننده
53.4هزار عکس
36.6هزار ویدیو
613 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://harfeto.timefriend.net/17323605084289 - <مدیرارتباطات> @Reyhaneh_Zahra2
مشاهده در ایتا
دانلود
ما را کسی نخواست.. فدای سرت نخواست! تا با تو ایم، منت همدم نمی‌کشیم..
خواب‌وخیال‌شده کــــربــــلا...🥀 استوࢪے¦story📲 ❤️ 🏴 🖤
«🥺💘»
ریحانه زهرا:))🇵🇸
«🥺💘»
میگفت: شب‌هایڪ‌پشتۍبگذارگوشه‌ۍاتاقت.. وامام‌زمان(عج)رادعوت‌ڪن‌بگوبفرمایید امشب‌رااینجااستراحت‌کنید!بچه‌هاآقامیان.. مطمئن‌باشین‌آقامیان‌دوزانوبنشین جلوۍمولاٺ‌دردودل‌ڪن‌باصاحبت..! -حاج‌حسین‌یکتا
ریحانه زهرا:))🇵🇸
«🥺❤️»
لحظه ها را می‌شمارم ثانیه به ثانیه زنده‌ام یک سال را تنها به عشقِ اربعین:)
نذرکردم‌ دورتسبیحی‌ بخوانم‌ اِهدَنا؛ تاصراطم‌ اربعین‌ اُفتدبه‌ سوی‌ کربلا 💔 #اللهم‌الرزقنا‌کربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر نشود اربعین کربلا باشم چه..!؟ تکلیف ِ این دل ِ بیچاره‌ی‌ من چیست ح‌ُسین.؟(:
🏴 مـــسابقــه بــزرگ هم عــهـــــدی 2 🏴 ( بمناسبت اربعین حسینی ) . 😱 بـــــــــدون قـــــــرعـــــه کــشـــــی 👌 بــــــدون امــــتحان و آزمــــــون 😊 و کامـــــلا ســــاده و رایــــــــگان مــــــــیتونی بـــــــرنــده یکــــی از جـــــــــــــــــوایــــز زیـــــر باشـــــی : 👇 . ✔️ 40 عدد کمک هـزینه سفــــر به کـــربلا ✔️ 40 عدد سنگ حــرم سید الشــهدا (ع) . ✅ فقــط کافــیه همین الان وارد کـانال ‌ خــادمان امام زمان (عج)بشــید و از طـریق پیـامی کـــه ســـــنجاق شـــــده ثـــبت نام کـــنید . 😊👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1723334719C00bdc13985 ░ ⃟🏴❥๑‌‌•~--------------- *الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑عاقبت اختلاس ۳هزار میلیاردی چه شد؟! ⁉️خاوری چکاره بود؟ 🔻 🎙حجت الاسلام راجی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱حرفهای جالب دختر کوچک عراقی به برخی زائرین 🔻حواست باشه وقتی میای کربلا، امام حسین(ع) نمیخواد که با خط چشم و آرایش بیایی
ریحانه زهرا:))🇵🇸
💔✋🏻
فقط اون تیکه که میگه: اومدم اعتراف کنم با تو دلم رو صاف کنم من کم آوردم به ابلفضل💔ࢱ
ریحانه زهرا:))🇵🇸
_
کـربلایَم ببری یا نبری، حرفی نیست.. تو نگیر از من ِبیچاره ح‌ُسین گفتن را(؛
سلام وقت رمان😊
سلام دوستان،😊✋ داستانی که در پیش رو دارید است. نویسنده شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به شیوۀ رمان به رشتۀ تحریر در آورده است. شخصیت اصلی داستان شهید نشدن، فقط نمیخوان بیشتر درمورد خودشون بگن. ولی آقای 🌷طاها ایمانی 🌷در مردادماه 95 همزمان با میلاد حضرت معصومه (س) شهید شدن. 📌مقدمه نویسنده: این داستان و رخدادهای آن براساس حقیقت و واقعیت می باشند ... و بنده هیچ گونه مسئولیت و تاثیری در این وقایع نداشته ... و نقشی جز روایتگری آنها ندارم ... با تشکر و احترام 🌷سید طاها ایمانی
❤️رمان شماره سه❤️ 💙اسم: 💚نویسنده : 💛چند قسمتی: ۱۷۰ قسمت
داستان براساس واقیعت هست✨
🌷 رمان واقعی 🌷قسمت ۱ 🌷دهه شصت...نسل سوخته هیچ وقت نتونستم درک کنم چرا به ما میگن نسل سوخته... ما نسلی بودیم که ... هر چند کوچیک ... اما تو هوایی نفس کشیدیم که ... شهدا هنوز توش نفس می کشیدن... ما نسل جنگ بودیم ... آتش جنگ شاید شهرها رو سوزوند ... دل خانواده ها رو سوزوند ... جان عزیزان مون رو سوزوند ... اما انسان هایی توش نفس کشیدن ... که وجودشون بیش از تمام آسمان و زمین ارزش داشت ... بی ریا ... مخلص ... با اخلاق ... متواضع ... جسور ... شجاع ... پاک ... انسان هایی که برای توصیف عظمت وجودشون ... تمام لغات زیبا و عمیق این زبان ... کوچیکه و کم میاره ... و من یک دهه شصتی هستم ... یکی که توی اون هوا به دنیا اومد ... توی کوچه هایی که هنوز شهدا توش راه می رفتن و نفس می کشیدن ... کسی که زندگیش پای یه تصویر ساده شهید رقم خورد ... من از نسل سوخته ام ... اما سوختن من ... از آتش جنگ نبود ... داشتم از پله ها می اومدم بالا که چشمم بهش افتاد ... غرق خون ... با چهره ای آرام ... زیرش نوشته بودن ... "بعد از شهدا چه کردیم؟ ... شهدا شرمنده ایم" ... چه مدت پای اون تصویر ایستادم و بهش نگاه کردم؟ ... نمی دونم ... اما زمان برای من ایستاد ... محو تصویر شهیدی شدم که حتی اسمش رو هم نمی دونستم ... مادرم فرزند شهیده ... همیشه می گفت ... روزهای بارداری من ... از خدا یه بچه می خواسته مثل شهدا ... دست روی سرم می کشید و اینها رو کنار گوشم می گفت ... اون روزها کی می دونست ... نفس مادر ... چقدر روی جنین تاثیرگذاره ... حسش ... فکرش ... آرزوهاش ... و جنین همه رو احساس می کنه ... ایستاده بودم و به اون تصویز نگاهمی کردم ... مثل شهدا ... اون روز ... فقط 9 سالم بود ... . ادامه دارد.... 🌷نويسنده:سيد طاها ايماني🌷
🌷رمان واقعی 🌷قسمت ۲ 🌷غرور یا عزت نفس اون روز ... پای اون تصویر ... احساس عجیبی داشتم ... که بعد از گذشت 19 سال ... هنوز برای من زنده است ... مدام به اون جمله فکر می کردم ... منم دلم می خواست مثل اون شهید باشم ... اما بیشتر از هر چیزی ... قسمت دوم جمله اذیتم می کرد ... بعضی ها می گفتن مهران خیلی مغروره ... مادرم می گفت... عزت نفس داره ... غرور یا عزت نفس ... کاری نمی کردم که مجبور بشم سرم رو جلوی کسی خم کنم و بگم ... - ببخشید ... عذرمی خوام ... شرمنده ام ... هر بچه ای شیطنت های خودش رو داره ... منم همین طور... اما هر کسی با دو تا برخورد ... می تونست این خصلت رو توی وجود من ببینه ...خصلتی که اون شب ... خواب رو از چشمم گرفت ... صبح، تصمیمم رو گرفته بودم ... - من هرگز ... کاری نمی کنم که شرمنده شهدا بشم ... دفتر برداشتم و شروع کردم به لیست درست کردن ... به هر کی می رسیدم ازش می پرسیدم ... - دوست شهید داشتید؟ ... شهیدی رو می شناختید؟ ... شهدا چطور بودن؟ ... یه دفتر شد ... پر از خصلت های اخلاقی شهدا ... خاطرات کوچیک یا بزرگ ... رفتارها و منش شون ... بیشتر از همه مادرم کمکم کرد ... می نشستم و ازش می خواستم از پدربزرگ برام بگه ... اخلاقش ... خصوصیاتش ... رفتارش ... برخوردش با بقیه ... و مادرم ساعت ها برام تعریف می کرد ... خیلی ها بهم می خندیدن ... مسخره ام می کردن ... ولی برام مهم نبود ... گاهی بدجور دلم می سوخت ... اما من برای خودم هدف داشتم ... هدفی که بهم یاد داد ... توی رفتارها دقت کنم ... شهدا ... خودم ... اطرافیانم ... بچه های مدرسه ... و ... پدرم ... . . ادامه دارد..... 🌷نويسنده:سيد طاها ايماني🌷