eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇮🇷🇵🇸
4.8هزار دنبال‌کننده
56.7هزار عکس
46.5هزار ویدیو
648 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://daigo.ir/secret/5953017511 مدیر ارتباطات @Reyhaneh_Zahra1
مشاهده در ایتا
دانلود
نام تو زندگی من شرط یادت نره همسر گرامی! آرش بوقی زد و از کوچه خارج شد. مهری داخل اومد و نگاهی به اطراف کرد و با شادی به طرفم برگشت. - وای نمی دونی چقدر دلم می خواست این خونه رو ببینم! این دو سوالی که این جا بودم از پنجره همیشه به این خونه نگاه می کردم. اول اومدیم این خونه رو بخریم ولی گفتن این خونه فروشی نیست! من هم از خیرش گذشتم ولی دوست داشتم بیام و ببینمش. خیلی قشنگه! لبخندی زدم. - ولی هنوز تمیزنیست. باید چند تا کارگر بیارم همه چی رو عوض کنن. مهری خنده ای کرد. - خیالت تخت اون با من. بذار زنگ بزنم برات کارگر ردیف کنم. موبایلش رو در آورد و شماره ای گرفت و اجازه اعتراض رو به من نداد. به داخل خونه دعوتش کردم و خودم به آشپزخونه رفتم میز صبحونه رو آماده کردم. دو لیوان چایی ریختم. برگشتم که مهری رو دیدم ایستاده و خیره به آشپزخونه نگاه می کنه. لبخندی زدم. - بفرمایید صبحونه. مهری با دیدن میز چشماش برقی زد. دستت درد نکنه اصالا صبحونه نخوردم از روزی که فهمیدم صاحب اصلی خونه اومده دلم می خواد بیاما اما نمی شد. یا خونه فامیل دعوت بودیم یا آرش نمی ذاشت! می گفت: "زشته مگه فضولی و از این حرفا." خنده ای کرد. دارد...