🕊هر روز با یاد و خاطرهی یک شهید🥀
#سیره عملی شهدا
نزدیک ظهر بود. از شناسایی بر می گشتیم. از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم. آن قدر خسته بودیم که نمی توانستیم پا از پا برداریم ؛ کاسه زانوهامان خیلی درد می کرد. حسن طرف شنی جاده شروع کرد به نماز خواندن. صبر کردم تا نمازش تمام شد. گفتم « زمین این طرف چمنیه، بیا این جا نماز بخوان. » گفت « اون جا زمین کسیه، شاید راضی نباشه. »
یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری، ص 23
بـ وقتـ شهـدا
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
🕊هر روز با یاد و خاطرهی یک شهید🥀
#سیره علمی شهدا
شهید جعفر حجازی ؛نمونه ی کامل از اخلاص بود.
او میگفت روزی از پله های دبیرستان ابن سینا_همدان_که بالا می رفتم لحظه ای تردید مرا فرا گرفت. نمی دانم به خاطر چه بود.گفتم خدا یا اگر می گویند قادری و بدون اذن تو هیچ کاری انجام نمی شود،همین الان نگذار که از این پله ها بالا بروم. در همان موقع بود که پاهایم بر زمین میخکوب شد و توان کوچکترین حرکتی را در خود ندیدم.
پس از شهادت او بچه ها دفتر خاطراتش را از کوله پشتی اش بیرون آوردند،در آن نوشته بود:«خدا یا مرا مثل علی اصغر امام حسین (ع)بپذیر .»
سر انجام در عملیات صاحب الزمان (عج) (اردیبهشت ۶۵) ترکشی گلویش را درید و دعایش را. مستجاب کرد.
منبع:کتاب کرامت شهدا ، صفحه :۷۶
شهید سید جعفر حجاری
بـ وقتـ شهـدا
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
🕊هر روز با یاد و خاطرهی یک شهید🥀
#سیره عملی شهدا
وقتی در اردوگاه آموزشی بودیم، بعد از این که کارهای روزانه را انجام می دادیم، توی چادر استراحت می کردیم. تخت من، بغل تخت او بود. هر وقت می آمدم داخل، می دیدم نشسته و قرآن می خواند .
قرآن همیشه همراهش بود. قصد کرده بود آن پانزده روزی که در اردوگاه است، یک دور قرآن را تمام کند. تا کارش تمام می شد، قرآن می خواند .
یک روز صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم. دیدم در حال تلاوت قرآن است .
شهید یوسف کلاهدوز
کتاب هالهای از نور، ص106
بـ وقتـ شهـدا
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
🕊هر روز با یاد و خاطرهی یک شهید🥀
#سیره عملی شهدا
آبان سال ۱۳۶۲ در منطقهی جفیر شب های زیادی مشغول نگهبانی بودند. چه شب هایی که به کانال می رفت! و هر وقت که در سنگر بود، کمتر از ۴ ساعت نگهبانی نمی داد و بعضی مواقع بنده را از خواب بیدار نمیکرد و به جای من نیز نگهبانی می داد، در حالی که یک بسیجی حداکثر ۳ ساعت نگهبانی می داد، تا اینکه یک روز از او پرسیدم، چرا این قدر نگهبانی می دهی؟! در جواب با نگاهی مهر آمیز گفت :« تو هنوز معنایی بسیجی بودن را در ذهنت جا ندادهای، مگر نمی دانید که اینجا جای خودسازی و پاکی است و ما باید خود را آماده و مهیا سازیم!؟» او با این حرف ها به من فهماند قبل از رفتن باید خودمان را آماده و مهیا کنیم.
راوی:پیر مراد الماسی، همرزم شهید
منبع:کتاب افلاکیان سرخ کوه، صفحه 51
بـ وقتـ شهـدا
🥀🕊🥀🕊🥀🕊