~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
مجید شخصیتی بسیار شوخ و خونگرم داشت به حدی که تمام اعضای گردان ما از کوچک و بزرگ به او نزدیک میشدند و شوخی میکردند.
من و مجید در دسته خودمان از نظر سنی از همه بزرگتر بودیم.
یک روز من بهش گفتم: «ما میخواهیم با این بچهها زندگی کنیم اینجوری که باهاشون شوخی میکنی، میترسم به ناراحتی بکشد.»
ولی مجید با اون چهرهی شوخ و تیکه کلام جانم که داشت، گفت: سعید جان!... میدونم ما بزرگتریم و باید شخصیت خودمون رو حفظ کنیم، ولی من وقتی میبینم اینها با خندیدن چقدر روحیه میگیرن و شاد میشن دیگه یادم میره بیست سال از من کوچک ترَن.
بزار بخندن و روحیه بگیرن، من هم با خنداندن اونها کلی ثواب جمع میکنم.
✍🏻به روایت همرزم
📚کتاب از جمکران تا حلب
#شهید_مجید_عسگری_جمکرانی
(☜🌹شَهْیدْآنِه •(☞`🌹