eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇮🇷🇵🇸
4.8هزار دنبال‌کننده
56.7هزار عکس
46.1هزار ویدیو
648 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://daigo.ir/secret/5953017511 مدیر ارتباطات @Reyhaneh_Zahra1
مشاهده در ایتا
دانلود
من از نسل گداهایم تو از نسل کریمانی..💛🌱 -ولادت کریمه اهل بیت‌ حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها-
ریحانه زهرا:))🇮🇷🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_75 آرش وارد حیاط شد و گفت: به به، می بینم که همگی آماده شدید. علی نتونست ح
نام تو زندگی من ای بابا بریم دیگه. سوارماشین شدیم که آرش نگاهی به علی کرد. - علی آقا ممنونم که هوای خانوم ما رو این چند روز داشتی الحق که مردی. علی لبخندی زد و نگاه شو از پنجره به بیرون دوخت. سکوت ماشین و سرو صدای مهری پر کرده بود. علی فقط برای دادن آدرس چند کلمه ای صحبت ً کرد. از پنجره نگاهمو به بیرون دوختم. واقعا عزیز راست گفته بود با اومدنم به این جا باید برای خودم زندگی کنم ولی فهمیده بودم که نه تنها برای خودم بلکه برای کسایی که کنارم بودن هم باید زندگی می کردم. با توقف ماشین و سر و صدای مهری به خودم آمدم. -پیاده شو آیه رسیدیم. با خنده پیاده شدم که نگاهم به علی افتاد که با ناراحتی کنار آرش ایستاده بود. کنارش ایستادم و مقداری خم شدم و لبمو به گوشش نزدیک کردم. - سرتو با افتخار بالا بگیر چون این جا رو تو با عرق خودت سر پا نگه داشتی. علی نگاهم کرد که چشمکی زدم. علی ضربه ای به در زد که صدای زنی به گوش رسید. - علی رسیدی مامان نگران شدم دی ... با باز شدن در و دیدن ما حرفش نصفه موند و نگاهشو به ما دوخت. مثل همیشه مهری با لبخند جلو رفت و گفت: - سلام مامان علی مهمون نمی خواید؟و بدون تعارف داخل شد. خنده ای کردم و نگاهمو به چشمان زن دوختم. - معذرت می خوام این مهری ما سریع خودمونی میشه شما ببخشید. ...
نام تو زندگی من زن لبخندی زد و نگاهشو به علی دوخت. - سلام مامان لیلا ... این آیه است. زن چشماش درخشید نزدیک شد و گونه ام رو ب*و*سید. - پس تو آیه ای. علی خیلی از تو تعریف میکنه. مهری با اخمی ساختگی گفت: - پس من چی؟ آرش خنده ای کرد. خودم تعریفت رو می کنم عزیزم. خنده ای کردیم که علی رو به آرش و مهری گفت: - مامان لیلا ایشون هم آقا آرش و خانوم مهری هستند. مهری با همون اخم مشتی به بازوی علی زد و ادامه داد: - بچه مگه نگفتم بگو مهری یا مهری جون؟ - ای بابا چه فرقی می کنه؟ - حتما فرق می کنه دیگه چطور به آیه میگی. لیلا خانم خنده ای کرد و ما رو به داخل دعوت کرد. نگاهی به اطراف کردم خونه ی نقلی بود که فقط یک هال داشت. نه اتاقی در اون بود و نه آشپزخونه ای نگاهی به علی کردم که با ناراحتی گوشه ای نشست. لیلا خانوم با لبخند کنار پسرش نشست. - شرمنده ام اگر می دونستم میاید شامی چیزی حاضر می کردم. لبخندی زدم. ...
نام تو زندگی من شام چرا، همین دورهمی بهتره. تازه آش دست پخت مهری رو آوردیم می خوریم. - آش زن من خوردن داره لیلا خانم. مهری لبخند گشادی زد که آرش سرشو با تأسف تکون داد و مشتی که از طرف مهری به دستش زده شد باعث شد لبخند بزنه. - برای خودت تأسف بخور آرش خان. خنده ای کردم و نگاهمو به لیلا دوختم که آرش با نگاهش فهموند که شروع کنم. - لیلا خانم؟ - جانم عزیزم. - میدونم که ما حق دخالت توی زندگیتون رو نداریم ولی می تونم بپرسم بیماری شما چیه؟ لیلا نگاهی به علی کرد و سرشو زیر انداخت. - قلبم ضعیفه. دیگه نمی تونم تو خونه ها کار کنم. با ناراحتی نگاهش کردم که آرش با سرش اشاره کرد که ادامه بدم. - لیلا خانوم چرا علی مدرسه نمیره؟ علی اخمی کرد. - مدرسه م ... لیلا با نگاهش اجازه حرف زدن رو به علی نداد و نگاهشو به من دوخت. - با این حرفات می خوای به کجا برسی دخترم؟ - می خوام معامله ای باهاتون بکنم. ...
نام تو زندگی من لیلا با تعجب نگاهم کرد. - معامله! چه معامله ای؟ این بار آرش بود که جواب داد و گفت: - من توی شرکتم به یک منشی احتیاج دارم. این طور که شنیدم شما هنوز بیکارید. - من، من که نمی تونم کار کنم مادر؟! آرش لبخندی زد. - شما فقط پشت میز نشستید و جواب تلفن ها رو می دید. علی سریع جواب داد. - خوب من به جای مامان کار می کنم مشکلی که نیست؟ - چرا مشکلی هست. علی با تعجب نگاهم کرد که لبخندی زدم. - تو باید بری مدرسه و تعطیالتم می تونی بری تو معازه سید محسن کار کنی. نگاهموبه مهری دوختم که مهری لبخندی زد. - نوبتی هم باشه نوبته منه. لیلا و علی نگاهشون رو به مهری دوختند. - طبقه ی بالای خونه ی ما خالیه ما هم دنبال همسایه خوبی مثل شما می گردیم اگه راضی باشید ... علی اخمی کرد. - ما محتاج شماها نیستیم خودمون ... ...
نام تو زندگی من اخمی کردم. - بچه جون این حرفا چیه که می زنی؟بهت گفتم که تو با عرق خودت به این جا رسیدی پس تا آخرش همین طوره. - پس از این کارا چه منظوری دارید؟ - بی منظوره علی. این کارها رو ما برای خودمون انجام می دیم. مادرت اجاره خونه رو به تو میده و تو هم می ری مدرسه بعد هم اون سه ماه تعطیلی نصف حقوقت رو به من میدی. - آیه ... لبخندی زدم. - آیه بی آیه. به طرف لیلا برگشتم که با چشمای گریون نگاهم می کرد. - من همیشه آرزوم بود یک بردار کوچک تر از خودم داشته باشم. خدا علی رو سر راه من قرار داد. چی میگین شما این معامله رو قبول دارید؟ لیلا لبخندی زد. - تا آخر عمر مدیون همتون هستم. مهری خنده ای کرد. - ای جونم پس همسایه شدیم رفت. خنده ای کردم که آرش سرشو با تأسف تکون داد. نگاهم به چشمان مشتاق علی افتاد. لبخندی زدم و با هم اون شب و به آخر رسونیدم. وقتی سرمو روی بالش، روی تخت اتاقم گذاشتم به امروز فکر کردم. امروزی که اون شادی رو تو نگاه اون مادر پسر دیده بودم. از کاری که من، آرش و مهری کردیم راضی ...
نام تو زندگی من بودم. بیشتر از همه ممنون آرش و مهری بودم که برای این کار کمکم کرده بودند. علی از اون روز باید زندگی جدیدی رو شروع می کرد، یک زندگی پر از شادی. یاد نگاه آخر لیلا و علی افتادم که علی کنارم نشست و نگاهی به چشمام کرد و گفت: - ممنونم آیه خیلی ازت ممنونم. **** با نگاهی به چهره های شاد اون ها چادرمو روی سرم درست کردم که آرش به طرفم برگشت. - آیه می خوای بیام برسونمت؟ خنده ای کردم. - بابا مگه اولین روز مدرسه است؟ دانشجو شدم دیگه! - این طوری خیالم راحته. اشاره ای به مهری کردم که در حال غر زدن به کارگرا بود. - نه داداش. تو مواظب خانمت باش امروز به قتل نرسه. آرش خنده ای کرد. - پس مواظب خودت باش وقتی رسیدی تک بزن خیالم راحت باشه. لبخندی زدم و سرمو تکون دادم. از خونه که خارج شدم قدم زنان به دوستانی که به تازگی پیداکرده بودم فکر کردم. دوستان عزیزی که خیلی زود با اون ها صمیمی شده بودم. عزیز هم از صمیمیت زیادی ما تعجب کرده بود! ...
نام تو زندگی من ولی مهر و محبتی که بین اون ها احساس می کردم دلم رو شاد می کرد. با بودن کنار اون ها لبخند همیشه روی لب هام بود. دستمو برای تاکسی بلند کردم بعد از گفتن آدرس حرکت کردیم. از پنجره به رفت و آمد مردم نگاه می کردم. امروز اولین روز دانشگاهم بود ولی جای این که برای خودم خوشحال باشم، برای علی خوشحال بودم که اولین روز مدرسه اش بود. یاد ذوقی که موقع خریدن لوازم مدرسه کرده بود افتادم. آهی کشیدم. اون قدر توی ناز و نعمت بودم که متوجه اطرافم نمی شدم که ببینم چه کسانی اطرافم محتاج هستند. با صدای راننده به خودم اومدم. - خانوم نمی خواید پیاده بشید؟ سرمو تکون دادم و با دادن کرایه پیاده شدم. نسیم خنکی به صورتم خورد و لبخندی به لبم آورد با قدم های آهسته وارد دانشکده شدم. نگاهمو به اطراف چرخوندم. حیاط دانشکده از سر و صدای دخترها و پسرها شلوغ شده بود. کالسورم و به آغوش فشردم و تمام هیجانم رو سر کالسور خالی کردم که با تنه ی شخصی با زانو به زمین افتادم. از درد لبمو به دندون گرفتم که دختری با تأسف خم شد و کالسورمو برداشت و با ناراحتی نگاهم کرد. - وای، خوبی شما؟ ببخشید حواسم نبود! دستموگرفت و بلندم کرد. خم شدم شلوارمو تکوندم که دختر کالسورمو بین انگشتاش فشرد و با همون نگاه غمگین به من خیره شد. ...
نام تو زندگی من شرمنده به خدا داشتم فرار می کردم برای همین خوردم به تو. ازدرد اخمی کردم و دستمو به طرف کالسور دراز کردم که دختر یک قدم به عقب رفت. لبخندی زدم. - کالسورمو میدی؟ دختر با دیدن کالاسور توی دستش لبخندی زد و کالسور رو به طرفم گرفت و با نگرانی نگاهی به من کرد. - خوبی؟ لبخندی زدم. - ممنون خوبم. دخترنگاهی به ساعتش کرد و باز هم با نگرانی به من نگاه کرد. می خواست مطمئن بشه حالم خوبه. ... - ً من واقعا - چقدر تعارف می کنی اتفاقی بود که گذشت. دختر خنده ای کرد. - پس من رفتم. و با عجله از نگاهم دور و دورتر شد. لبخندی زدم و به طرف کلاس به راه افاادم. نگاهی به ورقه ی توی دستم کردم. کلاس صد و چهار، کلاس روانشناسی عمومی. ...
نام تو زندگی من با دیدن شماره کلاس لبخندی زدم و وارد کلاس شدم که همه ی سرها به طرف من برگشت. نگاهمو بین جمعیت چرخوندم که یک جای خالی پیداکردم خواستم به طرف میز برم که یادم اومد با آرش تماس نگرفتم! باعجله گوشی رو از جیب مانتوم در آوردم و شماره ی آرش و گرفتم با خوردن یک بوق گوشی رو قطع کردم و روی صندلی نشستم، که نگاه خیره ای رو احساس کردم. به طرف نگاه برگشتم که پسر با دیدن نگاه من سرشو زیر انداخت و مشغول صحبت با دوستش شد. با ویبره ی گوشی نگاهی به پیامی که اومده بود کردم. با دیدن شماره ی آرش لبخندی زدم. "- "اگه پنج دقیقه ی دیگه زنگ نمی زدی با مهری می اومدیم دانشکده! و شکلک خنده ای گذاشته بود. گوشی رو توی جیب مانتوم گذاشتم که با اومدن استاد همه بلند شدیم. با تعجب نگاهی به استاد کردم. جوون تر از استادهایی بود که تعریف شون رو شنیده بودم! به قول مهری "همه ی استادها پیرمرد ریش سفیدن." با یاد آوری حرف های مهری خنده ام رو خوردم و روی صندلی نشستم. استاد نگاهی به دانشجوها کرد و لبخندی زد. - می بینم که امسال جمعیت دانشجوها زیاد شده! ببینم نکنه کنکور آسون بوده؟ همه به خنده افتادن که استاد با ابروی بالا رفته نگاهشو به پسری دوخت. - به به آقای موسوی شما هم این جایی؟! پسر لبخندی زد و تکیه اش رو به صندلی داد. ...
نام تو زندگی من چی کار کنم استاد بدون شما نمی شد ادامه داد. - بله کاملا مشخصه! بعد هم رو به دانشجوها لبخند گرمی زد و گفت: - مجد هستم. استاد روانشناسی عمومی و سی و یک سالمه. یکی از پسرها وسط حرف استاد پرید و گفت: - استاد ما شاا...، هزار ما شاا...، چشمم کف پاتون انگار نه انگار یک سال پیرتر شدید؟ استاد دستی بین موهای خوش حالتش کشید و خنده ای کرد. - محمودی تو هم این جایی! پسر نکنه درس من رو افتادی باز اومدی این جا هان؟! محمودی خنده ای کرد. - داشتیم استاد! استاد هم لبخندی زد و گفت: - بله که داشتیم! بچه ها اونایی که این محمودی رو نمیشناسن، بهتر بدونید که پسر درس خونیه. ولی به دلایلی که ... اخمی کرد. - افتادن دیگه! محمودی با همون خنده دستی به شونه ی موسوی کشید. - معرفت استاد، معرفتمون زیاد بود. استاد سرشو تکون داد و به طرف دانشجوها برگشت. ...