هدایت شده از شرکت تبلیغاتی بارثـــاوا™
📻 #رادیو_تسبیح؛ ویژهی زائران کربلا و مناسب برای جاماندهها❣
☑️ هر روز گلچین بهترین👇🏽
▪️نواها ▪️مداحیها ▪️زیارتها
🎙پخش به صورت اختصاصی فقط از اینجا 👇🏿
هدایت شده از آیه گرافـی 🇵🇸
Tasbih - Radio.3.apk
6.6M
☝🏽از اینجا گوش کنید
🏴 #رادیو_تسبیح؛ تا اربعین همراه شما19
#پای_درس_استادپناهیان
🌀 وای بر پدر و مادرانی که در ۷سالِ اول به بچه ثابت نمیکنند «عاشق او هستند!»
🌀 مادر مثل توپپخشکنِ تیم، در خانه باید «محبت» پخش کند
#آمادگی_برای_ظهور؛ اصلاح مدیریت در جامعه و خانواده (ج۹)-۳
🔹 در مدیریت خانواده هم محبت، اصل است. در هفتسال اول که بچه دارد خودش را پیدا میکند، به پدر و مادر فرمودهاند که مثل غلامِ او باشید تا او بفهمد ارباب است! (وسائلالشیعه/۱/۴۷۶)
🔹 وای بر مامان و باباهایی که در هفتسال اول به بچه ثابت نمیکنند که عاشق او هستند! درحالیکه بچه در این سن، باید آخرِ کیف باشد!
🔹 برخی از مادرها مدام به بچه میگویند «دیگر دوستت ندارم ها!» چرا بچه را تهدید میکنی؟! خُب این بچه یادش میماند و میگوید «من موجودی هستم که بههمین سادگی، مادرم میتواند من را دوست نداشته باشد!» این را به بچهات نگو. منّتش را بکش! مثلاً اینطوری بگو: «من که تو را دوست دارم، این کار را نکن...» مدام به او بگو دوستت دارم، بگذار این بچه، وجودش پُر بشود.
🔹 حضرت امام(ره) میفرمود: بچهای که تحت تربیت مادر نباشد، محبت مادر را نچشد، عقده پیدا خواهد کرد. این عقدهها منشأ همه مفاسد است. دزدیها از این عقدهها پیدا میشود؛ آدمکشیها از این عقدهها پیدا میشود؛ خیانتها از این عقدهها پیدا میشود (صحیفه امام/ج۷/ص۴۴۵)
🔹 در خانواده نهتنها باید به خانم محبت بشود، بلکه خانم و مادر خانواده، مثل توپپخشکنِ تیم است؛ در وسط خانه محبت پخش میکند، خانم در برخورد با بچهها، نباید حالت حقوقی به خودش بگیرد و مثل فرماندهها رفتار کند، بلکه باید دلبری کند! مثلاً به بچهها بگوید: «بچهها، اگر این کار را بکنید من دلم میسوزد» و بابا هم به بچهها یاد بدهد که «دل مامانتان را نشکنید» اینها اساس خانواده است.
🔹 پدر و مادرهای محترم! بچهها از روی الگوی شما «امامت» را میفهمند، از روی الگوی مهربانی مادر، میفهمند که امام مهربان است، از روی الگوی مهربانی مادر میفهمند که خدا مهربان است و حسنظنّ به خدا پیدا میکنند.
📖 @ayegeraphy♥️♥️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از آیه گرافـی 🇵🇸
❌توطئه جدید #مصی_علینژاد علیه ایران⁉️‼️😳
♨️سواستفاده از حضور #زنان در ورزشگاه ⁉️😱
🔴حمله به #پلیس برای تحریک به خشونت‼️
❌جزئیات در لینک زیر ببینید👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1213988872C808500f015
http://eitaa.com/joinchat/1213988872C808500f015
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #بازگشت_گیسو #قسمت_28 _بله!!!!چطور مگه ؟ دوست ندارین؟! فاطمهخانم لبخ
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #بازگشت_گیسو
#قسمت_29
معلوم شد که زن زرنگیست، حرفش را با لبخند کمرنگی برزبان آورده بود، گیسو هول شد
از اینکه دستش برای این زن رو شده بود، کجای کاررا خراب
کرده بود؟؟؟؟؟؟خودش هم نمیدانست.سعی کرد عادی برخورد کند،صدایش را صاف
کردو گفت:
_ بهم گفتینا دارچین نریزم ،اصالحواسم نبود که فنجون چای دارچینی که ریخته بودم رو
خالی کنم و یکی دیگه بریزم ،از شانس بدم هم این فنجون
قسمت اقا آذین شد ،شرمنده....
اصال خودش هم نمیدانست این حرفها را چطور پشتِ هم ردیف میکند.
_ _ اشکالی نداره عزیزم اتفاقه دیگه پیش میاد...
شرمنده شد از دیدن مهربانیِ این زن، حاال اگر به جای او مادرش بود، غیر مستقیم جوری
حرف میزد که تا فیها خالدونِ طرف بسوزدو دیگر از این غلطها
نکند.
حدوداً ده دقیقه از بیرون رفتن آذین و سبحان میگذشت. درباز شدو هردونفرشان باهم
وارد شدند...
اذین این بار بر خالف چند دقیقه قبل اخم هایش درهم بود به محض ورودش به گیسو چشم
دوخت نگاهی که حساب کار را به دست گیسو داده بود...
اینبار گیسو سربه زیر ننداخت با پررویی تمام و پوزخند به آذین زُل زده بود. باز این آذین
بودکه سرش رازیر انداخت، نمیدانست چه هیزم تری به این
دختر فروخته بود که اینگونه تالفی میکند....
********
آخرشب بود ،مهمانها عزم رفتن کرده بودند...
دراین میان گیسو از همیشه شنگول تر بود مدت زیادی بود که ازاین کارها نمیکرد... اما
امشب دلی از عذا بیرون آورده و روحش شاد شده بود.
در کنار در ورودی عمارت ایستاده بودند و مهمانان را بدرقه میکردند، آذین جلو آمد و با
سبحان و حاج رضا دست داد،وازهمگی تشکر کرد،
سرآخرهمانطورکه از کنار گیسو میگذشت،آرام طوری که صدایش به او برسد و گفت:
_ _الطافتون رو جبران میکنم خانم....
گیسو سرش را باال آورد و با چشمانی گرد شده به او زُل زد ،انتظار شنیدن این جمله را از
زبان این پسرکِ شیربرنج نداشت....
**************
بعداز رفتن خانواده ی موّدت، همگی خسته و کوفته به اتاقشان رفتند ،گیسو هنوز به در اتاق
نرسیده بود که با صدای سبحان متوقف شد:
_ _این کارا چه معنی میداد گیسو؟؟!
برگشت و به برادرش زُل زد،گفت:
_کدوم کارا؟؟
سبحان دست به سینه ایستاد و گفت:
_ _یعنی تو نمیدونی دارم از چی حرف میزنم؟! چرا اون بالها رو سر آذین بیچاره آوردی؟!
آبرومونو بردی دختر..
کلمه ی آبرو را که شنید گُر گرفت:
_ آبرویی که قرارِ با این چیزا دود بشه و بره هوا ،همون بهتر که بره و نیست بشه...
در مقابل چشمان متعجب سبحان به اتاقش رفت و در رامحکم بهم کوبید.
*******
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: اعظم ابراهیمے
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
@Reyhaneh_show
.
قسمت جدیدمونه🌸😍🌸☝️☝️☝️
#بازگشت_گیسو
😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍
پرش بھ قسمت اول رمان👇👇
Eitaa.com/Reyhaneh_show/854
🌺 @Reyhaneh_show
🍃🌺
May 11