فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
گناه برکت رو از زندگیت میبره...
#استاد_مهدی_دانشمند 🎤
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپتاثیرگذار👌
«اگر امیدت را در زندگی از دست بدهی، نابود هستی»
#استاد_اکبر_عالمی🎤
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_307 احساسات بیدار شده اش نهیب زده
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
#قسمت_308
چشمانش را برای ثانیه ای بست.. جوابگو شدن سوالها و کنجکاوی های جدید بهار کا را از
همیشه سخت تر کرده بود! این فاصله که پنج سال مانند رازی خانوادگی بینشان حفظ شده بود
حاال رو به فاش شدن بود و بهار را تبدیل به کودکی حساس در روابط کرده بود!
هلن متوجه سنگینی جو شد و با زیرکی بحث را به سمت کادوی اصلی و پیانو نواختن بهار سوق
داد. همه منتظر روی مبل ها قرار گرفتند. سام دوربین را در دست گرفت و به بهار اشاره داد تا
شروع کند.
_این اولین آهنگیه که هلن جون یادم داده.. امشب به خاطر بابا جونم اجراش میکنم!
این سخنرانی بزرگانه و سنگین همه را متعجب کرده بود. هلن با افتخار بادی به قب قب انداخت و
با حرکت چشمک به بهار اشاره داد تا کارش رو شروع کنه.
دستان کوچکش را روی کالویه ها به حرکت درآورد. قلب نیل با شدت در سینه کوبید. باورش
نمیشد که این صدای زیبا و دلنشین حاصل نوازش انگشتان کوچک دلیل زندگانی اش باشد. هلن
با زیرکی تمام تمارین را برای ساعاتی که آنها در خانه نبودند تنظیم کرده بود.با خود اندیشید:
چقدر زود گذشت! انگار همین دیروز بود که او را در مالفه ای سفید بی صدا و بی دفاع در آغوشش
سپرده بودند. نگاهش را به سمت سام برگر داند. برای بار ده هزارم چشمانش سرتاسر شکر و
سپاس شد. نمیدانست اگر سام نبود بهار به چه انگیزه ای این چنین خوشحال و خوشنود اطراف را
پر از انرژی مثبت میکرد. دستی بر روی چشمان نمناکش کشید و در دل خدا را برای این نعمت
بزرگ شکر کرد. نفهمید زمان چه زود گذشت و قطعه ی کوتاه ولی دل انگیز بهار به پایان رسید.
سام جلو رفت و با عشق در آغوشش کشید. با قدردانی نگاهی به هلن انداخت.
_واقعا ازتون ممنونم.. معرکه بود!
هلن سرش را پایین انداخت.
_من کاری نکردم.. استعداد خودش بود!
نوبت به دادن کادوی نیل رسیده بود. جعبه ی کوچک را جلوی سام گرفت.
_امیدوارم خوشت بیاد!
سام جعبه را باز کرد و از دیدن ساعت زیبای درونش لبخند معناداری روی لبش جا خوش کرد.
لبخندی که شدیدا تلخ و گس بود. نگاه حسرت بارش را به چشمان منتظر نیل دوخت_خیلی قشنگه.. واقعا ممنونم!
چشمان بهار از دیدن ساعت درون جعبه گرد شد. خواست لب باز کند که با اشاره ی چشم سام
ساکت و خاموش سرش را پایین انداخت. دستانش را در هم قالب کرد و با خود اندیشید: یعنی
مامان تو تمام این سالها ساعت بابا رو ندیده و نفهمیده که همون ساعت خودش رو براش
خریده؟!
ساعت از دوازده گذشته بود. خانه ی شلوغ و پر سرو صدای چند ساعت قبل خاموش و مسکوت
بود. همه خوابیده بودند. بهار هم ساعتی قبل در آغوش سام به خواب رفته بود ولی با این همه
چراغ اتاق نیل هنوز روشن بود. دکمه های پیراهنش را باز کرد و روی تخت دراز کشید. ساعدش
را روی پیشانیش قرار داد. لبخند روی لبش تضاد عجیبی با غم چشمانش داشت. سرش را
چرخاند. چشمش به کادوی نیل افتاد. پوزخندی روی لبش شکل گرفت. از جا برخاست. کشوی
کمدش را باز کرد و ساعت قدیمی را از داخلش بیرون کشید. کنار ساعت جدید قرارش داد.
پوزخندش عمیق تر شد. سرش را تکانی داد و ساعت قدیمی را داخل سطل زباله انداخت .
دستگیره ی در به طرف پایین کشیده شد. او این بوی شیرین را به خوبی میشناخت.. سالها بود که
با حسرتش به خواب فرو رفته بود ولی حتی در خواب هم به خودش اجازه تصرف این میوه ی
ممنوعه را نداده بود. نیل چراغ را روشن کرد. لباس خواب بلند و پوشیده ای از جنس ابریشم بر تن
داشت که ظرافت زیبای بدنش را بیشتر به نمایش میگذاشت.
_خواب که نبودی؟
دستی روی موهای کوتاهش کشید و سرش را به معنی نه تکان داد.
کنارش آمد و روی تخت نشست. مشامش پر شد از این بوی دوست داشتنی.. ظرفیتش هم..
با خود تکرار کرد" امشب نه... امشب من از این امتحان سربلند بیرون نمیام."
دستش را روی دست سام گذاشت.
_اومدم ازت برای بار هزارم تشکر کنم. اگه تو نبودی تمام این روزهای شاد وجود نداشت.
سرش را باال گرفت. تصویر زن زیبا و دلربای شب با آن پیراهن زیبا و آرایش ملیح روی صورتش
قاب شده بود. از لغزیرن ترسید. !
دستش را از زیر دست نیل بیرون کشید و سرش را برگرداند.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: ناشناس
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
@Reyhaneh_show
پارت جدیدمونه😍☝️☝️
#در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍
پرش بھ قسمت اول رمان👇👇
https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950
🌺 @Reyhaneh_show
🍃🌺
هدایت شده از آیه گرافـی 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزتان را
با "بسم اللہ"
و مهربانی و گذشت …
آغازڪنید وبگذرانید،
قطعأ برندهاید!
لبخند خدا یعنی همہ چیز ...
لبخندخدا،
همراه تک تک لحظہهایتان🌸🍃
هدایت شده از آیه گرافـی 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به چهارشنبه ۲۸ آبان خوش آمدید
از خـدا برای تک تکتون🌷
اینگونه آرزو کردم
امروزتان پرازآرامش🌷
دلتـون پراز شـادی
خونتون پراز عـشق 🌷
عشقتون پرازصداقت
سفره تـون پراز بـرکت🌷
زندگيتون پراز صمیمیت
و عاقبت تـون پرازخوشبختی🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپسخنرانی
رفیق چشم چرون...
استاد مهدی #دانشمند🎤
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•