CQACAgQAAxkBAAEfyV9gGbX18e1CJc8BHEeXK0ikEq-EfAAC-xoAAuj_cFB9a7nbBa4-3h4E.mp3
915K
🎧🎧
⏰ 1 دقیقه
#حتما_گوش_کنید👆
✅ دو تا از نقشه های شیطان برای مومنین
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🎤 #حاج_اقا_عالی
🔹 #نشر_دهید
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌼تسبیح حضرت زهرا سلام الله علیها سبب عفو و بخشش
✍امام صادق علیه السلام:
مَنْ سَبَّحَ تَسْبِیحَ فَاطِمَةَ سلام الله علیها قَبْلَ أَنْ یثْنِی رِجْلَیهِ مِنْ صَلاَةِ اَلْفَرِیضَةِ غُفِرَ لَهُ وَ یبْدَأُ بِالتَّکبِیرِ.
هر که بعد از نماز واجب و قبل از آن که روی از قبله برگرداند، خداوند متعال را به تسبیح حضرت فاطمه علیها السلام مورد تقدیس قرار دهد و تسبیح را با الله اکبر آغاز نماید، خداوند او را مورد عفو و بخشش قرار می دهد.
📚 بحارالانوار، ج ۸۳، ص ۳۳۲
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینقدر این دعا رو نشر بدید ؛
تا روز مادر به دست تمام مادراي مهربون برسه💞
.
خدایا ...
💞اگر مادرم گناه داشت او را ببخش
💞اگر غمگین دیدی قلبش را شاد کن
💞اگر خوشحال دیدی خوشحالیش را تمام نکن
💞اگر مریض است خدایا او را شفا ده
💞اگر او را مدیون دیدی دین او را پرداخت کن
💞او را مرده دیدی او را رحم کن
💞او را وارد بهشت كن...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
روزے زنـے از شوهرش پرسید، فردا چه مـےڪنـے؟
شوهرڪَفت: اڪَر هوا آفتابـے باشد به مزرعه مـے روم و اڪَر بارانـے باشد به ڪوهستان مـے روم و علوفه مـےچينم.
همسرش ڪَفت: بڪَو "ان شاءالله"
شوهرش ڪَفت: ان شاءالله ندارد فردا يا هوا آفتابيست يا بارانـے!!
از قضاءشوهره فردا ڪه بیرون رفت در ميان راه به راهزنان رسيد و اوراڪَرفتند وحسابـے ڪتڪ زدند و هرچه داشت با خود بردند.مرد نه به مزرعه رسيد و نه به ڪوهستان رفت به خانه برڪَشت و در زد. همسرش ڪَفت: ڪيست؟
شوهره ڪَفت: ان شاءالله منم!!!
اللّه متعال مـےفرمایند 🔻
وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَٰلِكَ غَدًا
و هرگز درباره ی هیچ چیز نگو : «من فردا آن را انجام می دهم»
إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ ۚ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَىٰ أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَٰذَا رَشَدًا
مگر اینکه اللّه بخواهد، و هرگاه فراموش کردی(و إن شاء الله نگفتی) پروردگارت را به خاطر بیاور، و بگو : امیداورم که پروردگارم مرا به راهی روشن تر از این هدایت کند
♥سوره ڪهف آیه ۲۳_٢۴♥
درهرڪاروقولـے ڪه خواستـے انجام بدےان شاءاللّه بڪَو
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨ حکمت های نهفته در کله پاچه!!!
نقل می کنند که روزی سفره ای گسترانیده و کله پاچه ای بیاوردند.
سلطان فرمود: در این کله پاچه اندرزها نهفته است. سپس لقمه نانی برداشت و یک راست "مغز" کله را تناول نمود، سپس گفت:
اگر می خواهید حکومتی جاودان داشته باشید، سعی کنید جامعه را از "مغز" تهی کنید. سپس "زبان" کله پاچه را نوش جان و فرمود: اگر می خواهید بر مردم حکمرانی کنید "زبان" جامعه را کوتاه و ساکت کنید.
سپس "چشم ها و بناگوش" کله پاچه را همچون قبل برکشید و فرمود: برای این که ملتی را کنترل کنید، بر چشم ها و گوش ها مسلط شوید و اجازه ندهید مردم زیاد ببینند و زیاد بشنوند.
وزير اعظم عرض کرد: پادشاها قربانت بروم حکمت ها بسیار حکیمانه بودند، اما جواب شکم ما را چه می دهید؟
ذات ملوكانه، در حالی که دست خود را بر سبيل های چرب خویش می کشیدند، با ابروان خود اشاره ای به "پاچه" انداختند و فرمودند: شما "پاچه" را بخورید و "پاچه خواری" را در جامعه رواج دهید تا حکومت مان مستدام بماند...!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼﷽🌼
وَمَا هَٰذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ ۚ
وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ ۚ
لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ
زندگی این دنیا جز لهو و لعب نیست،
و زندگی سرای آخرت زندگی است،
اگر فهم و شعور داشته باشند.
- عنکبوت ۶۴ -
📺 تلاوت زیبا و دلنشین آیه ۶۴ سوره مبارکه عنکبوت با صدای طارق محمد
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#تلنگرانه👌
{ وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ }
و خدا گفت:
وقتِ اجل که می رسد
وقت عمل، به پایان می رسد...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#سلامامامزمانم❤️
🌼سلام بر تو
ای مولایی که بیرق #هدایت
به یمن وجود تو برافراشته است
و سینهات مالامال از علم الهی است
【 السَّلاَمُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ】
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨ هـــــمسرانہ ✨
💠 مرد هاے مـــــذهبے ؛
گاه یادشان میرود ڪه از همسرانشان
بابت حـــــجاب تشڪر ڪنند !
💖 یادشان میرود ڪه ؛
پذیرایے از مهمان با حـــــجاب سخت تر است !
❣ یادشان میرود ڪه ؛
مسافرت با حـــــجاب سخت تر است !
💕یادشان میرود ڪه ؛
بچه دارے با حـــــجاب سخت تر است !
💝 یادشان میرود ڪه ؛
خرید با حـــــجاب سخت تر است !
❤️ یادشان میرود ڪه ؛
در گرماے تابستان چه جـهادے است چادرے بودن !
💎یادشان میرود ؛
اگر خیالشان از همسرشان راحت است ؛
✅بخاطر سختے حجابے است ؛
ڪه آنها تحمل میڪنند !
👌گاهے با شاخه اے گـــ🌹ـــل
از همسرانتان بابت حـــــجابشان تشڪر ڪنید ...❤️
تا بدانند ڪه جهادے ڪه امروز با حجابشان میڪنند ،
برایتان چقدر ارزشمند است ✔
#سبڪ_زندگے_مؤمنانه
🍃 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🍃
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_404 سه پایه ی بزرگش دقیقا مقابل پن
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
#قسمت_405
چشمانِ نیل غمگین شد.. هنوز هم خیلی وقت ها سواالت و اتفاقاتی با بی رحمیِ تمام آرامش اش
را می ربود!
_نمیدونم عزیزم.. هر وقت کارش سبک تر بشه! زود برو تو همین جا ایستادم!
لبهایش را پشت و رو کرد و بی میل داخل شد!
.
.
ساعات آخرِ شب بود... نزدیک های سحر! خیالِ خوابیدن نداشت! شاید دیگر هیچ گاه جرات
نمیکرد دست به کشیدنِ این غیر مجاز بزند! باید تمامش میکرد! دستی به چشمانش کشید و به
پنجره ی بخار بسته خیره شد. یک ماهی از آمدنشان به منزل جدید میگذشت! خانه ای که در اوج
نا امیدی و سرافکندگی به ناچار بهش متوصل شده بود! خانه ای که شاید اگر شرایط ایجاب
نمیکرد هرگز پا درش نمیگذاشت و بهار را محکوم به این وحشت های شبانه از جای جایِ خانه
نمیکرد! همان خانه ی کذایی ای که به امکانت بد و محدودش ساعت ها با سعید و گالره خندیده
بودند. همان تنها موردی که با شرایط آن زمانش جور بود و حاال مامن تنهایی و خلوتش با
کودکش شده بود!
یادِ اتفاقِ ماهِ قبل لبخند تلخی روی لبش نشاند! آن خانه ی تمیز و کذایی... همان که مانند پدیده
ای به یکباره مقابلش نازل شده بود. آپارتمان سه واحده ای که قرار بود در طبقه ی سومش اقامت
داشته باشند! همان صاحبخانه ی مهربان و دختر زیبایش! همان محله ی زیباتر و محیطِ دلچسب!
زیادی دلچسب!
آهی کشید.. کاش پارسا را انقدر خوب نمیشناخت.. کاش شک نمیکرد که همچین موردی چگونه
در سخت ترین فصلِ سال به این قیمت رو به رویش قرار گرفته! و در نهایت، کاش روز عقد
قرارداد واژه ی ایمان از زبانِ صاحبخانه بیرون نمیپرید! کاش نمیفهمید و حس نمیکرد مانند
همیشه ساده و بی خبر میانِ نقشه ای از پیش تعیین شده قرار گرفته! کاش لج نمیکرد و کاش...
چشمش به چراغهای روشنِ اتوموبیل آشنایی افتاد.. حس کرد چند شب پیش همین اتوموبیل را رو
به روی پنجره دیده است.. جلو رفت و پشتِ پرده ی ضخیم پنهان شد. مردی از اتوموبیل پیاده
شد. به تنه ی ماشین تکیه داد و دست به سینه شد! چیزی در قلبش فرو ریخت.. پارسا بود!
لبش را از داخل گاز گرفت و پرده را در دستانش فشرد. با خودش اندیشید: "این وقتِ شب و تو
این سرما؟"
نفس عمیقی کشید. پرده را انداخت و کنار رفت. روی صندلی نشست و سعی کرد فکرش را
منحرف کند.. نه! شاید هم اشتباه میکرد! اصال پارسا خانه ی او را از کجا میشناخت؟ کالفه بلند شد
و این بار بی مالحظه تر نزدیک شد. نورِ چراغِ مطالعه سایه اش را متوجه پارسا کرد. پارسا دست
هایش را پایین انداخت و خیره به پنجره قدمی جلو آمد! چهره اش کم و بیش زیرِ نورِ چراغ برق
آشکار شد. نیل از دیده شدن نهراسید.. نمیدانست این همه جرات را از کجا و چگونه در خود یافت
ولی پنجره را باز کرد. بادِ سرد میانِ موها و گریبانش پیچید. دستانش را به طاقچه تکیه داد و بی
حرف به مردِ رو به رویش خیره شد. برف نم نم میبارید.. از همان جا سایه ی کم رنگ و سفیدش
روی موهای سیاهِ پارسا نمایان بود! بی اختیار لبخند تلخی زد و بی اختیار تر زمزمه کرد:
_دیوانه!
نمیدانست چقدر گذشته بود.. چند دقیقه بود که حریصانه از پشتِ آن پنجره به پارسا خیره بود.
پارسایی که بی حرف و آرام، با سری که کمی به طرفِ چپ متمایل بود نگاهش میکرد! نفسِ
عمیقی کشید.. شاید زیادی خودش شده بود! دستانش عرق کرده بودند! به سختی پرده ها را
کشید و با قدم های سنگین خودش را به اتاقِ مشترکشان، کنارِ بهار رساند! دستانش را دورِ کمرِ
بهار حلقه کرد و عطر کودکانه ی موهایش را بویید. میانِ همان بهشتِ کوچک آرام زمزمه کرد:
_چرا راحتم نمیذاری؟ چرا دوباره داری ...
چشمانش را روی هم فشرد و سعی کرد حتی به ادامه ی جمله اش نیاندیشد!
***
دست هایش را محکم تر روی گوش هایش نگه داشت. بعد از یک ماه شنیدن.. یک ماه طعنه و
یک ماه نگاه های آغشته به شماتت دیگر توانش را نداشت. مگر این زندگی از آنِ او نبود؟ پس
چرا نمیگذاشتند آنگونه که خودش میخواهد به سرانجامش برساند؟ از این همه دلسوزیِ ظاهری...
این همه زجر و اجبار... از این همه دخالت بیزار بود! کاش آخرین خانه برای برگشتش اینجا نبود!
کاش!
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: ناشناس
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
@Reyhaneh_show
پارت جدیدمونه😍☝️☝️
#در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍
🔴🔵داستان عاقبت دختر فراری از سفره عقد😱👇
eitaa.com/Reyhaneh_show/27610
پرش بھ قسمت اول رمان👇👇
https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950
🌺 @Reyhaneh_show
🍃🌺
عجب کلمه ی مظلومیست "قسمت”،
بار همه ی نامردی ها را به دوش میکشد…!
•♡ @Khat_khodkari ♡•