✨این جمله رو هر روز صبح
با خودت تکرار کن :
💫″خوشبختی″ یه حسیه
که میشه تولیدش کرد...💝
صبحتون بخیر 🌸
『 ♥️⃤ @ProFiLKade ♡ 』
#رهبرانه ✨
بهمگفت:
باایناوضاعگرونی
هنوزمپای
آرمانهایرهبرتهستی؟!
گفتم:
بهمایاددادن
تویمکتبحسین↢(♥️)
ممکنه،
آبهمواسهخوردننباشه...!✊🏼
#مقام_معظم_دلبری😍
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
☑
#شہـــیدآنه💔✨
+|یاسر بہ گوشے؟
به بچہ ها بگو:
ما ڪہ رفتیمـ...
وݪے حواسشو بہـ...↓
"حیات عِندَ رَبِّ" شہدا باشہ!✋💚
خط بہ خط چیزیڪہ تو فضاے مجازے📲 مےنویسید رو همہ شہــدا مےبینند!
نڪنہ شرمنده شہــ🌹ـدا بشیم...(:
#حواسمونـ_هستـ¿📿💌
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
✍یکی از گناهان کبیره که در آیات و روایات به آن اشاره شده، سخن چینی است. تا جایی که پیامبراسلام(ص) میفرمایند: یک سوم عذاب قبر از سخن چینی است. دو بهم زدن، افشای راز دیگران و تخریب رابطه افراد از مصادیق سخن چینی به شمار می آیند.
بنیاسرائیل را قحطی گرفت، موسی(ع) ازخداوند باران خواست. وحی رسید دعای تو را و کسانی که با تو هستند، مستجاب نمیکنم، زیرا در بین شما نمامی است که از سخنچینی دست بر نمیدارد. موسی (ع) گفت: خدایا آن شخص کیست، تا او را از بین خود بیرونش کنیم؟
فرمود من شما را از نَمیمه(سخن چینی) نهی میکنم، چگونه راز دیگری را آشکار میسازم. پس توبه اجتماعی کردند و آن هم داخل آنها توبه کرد پس برایشان باران بارید.
📚محجه البیضا. ج 5 ص 276
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
اختراع دین ‼️
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند : مردی در زمانهای گذشته زندگی می کرد ، در جستجو بود دنیا را از راه حلال به دست آورد و ثروتی فراهم نماید ولی نتوانست . از را حرام جدیت کرد باز نتوانست ، شیطان برایش مجسم و آشکار شده گفت : از راه حلال خواستی ثروتی فراهم کنی نشد از راه حرام هم نتوانستی ، اگر مایلی من راهی به تو بیاموزم که به آرزوی خود برسی ثروت سرشاری به دست آوری و عده ای هم پیرو و تابع پیدا کنی ؟ گفت : آری مایلم .
شیطان گفت : از خود ، کیش و دینی اختراع کن مردم را به سوی دین اختراعی خود دعوت نما به دستور شیطان رفتار کرد ، مردم گردش را گرفته پیروی اش کردند و به آنچه مایل بود از ثروت دنیا رسید . روزی ناگاه متوجه شد که چه کار ناشایستی کردم مردم را گمراه نمودم خیال نمی کنم توبه ای داشته باشم مگر اشخاصی را که به واسطه من گمراه شده اند متوجه کنم که آنچه از من شنیدند باطل و ساخته شده خودم بود آنها را برگردانم شاید توبه ام پذیرفته شود .
به پیروان خود یک یک مراجعه کرد ، آنها را گوشزد نمود که آنچه من می گفتم باطل بود ، اساس و پایه ای نداشت آنها جواب می داد نه دروغ می گویی ، گفتار سابق تو حق بود اکنون در دین خود شک کرده گمراه گشته ای . این جواب را که از آنها شنید غل و زنجیری تهیه نمود به گردن خود آویخته گفت : باز نمی کنم تا خدا توبه ام را بپذیرد .
خداوند به پیامبر آن زمان وحی نمود که به فلانی بگو قسم به عزتم اگر آنقدر مرا بخوانی و ناله نمایی که بندبندت از هم جدا شود دعایت را اجابت نمی کنم مگر کسانی که به دین تو مرده اند و آنها را گمراه کرده بودی به حقیقت کار خود اطلاع دهی و از کیش تو برگردند . (که این هم محال بود)
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠پسر بچه یهودی
حضرت امام باقر علیه السلام فرمود : پسر بچه ای از یهودیها خدمت حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله زیاد می آمد . کم کم انسی به آن حضرت گرفته بود آن بزرگوار نیز او را در رفت و آمدهایش می پذیرفت ، گاهی او را پی کاری می فرستاد و یا نامه ای به دستش می سپرد که به یکی از خویشاوندان خود بدهد ، چند روزی آن پسر بچه پیدایش نشد ، رسول خدا صلی الله علیه و آله جویای حالش شد ، گفتند : مریض شده و نزدیک مردن است ، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با چند نفر از اصحاب خود به عیادت آن پسر بچه یهودی که دیگر جوانی شده بود رفت ، جوان در حال احتضار بود و با کسی نمی توانست حرف بزند ولی پیامبر صلی الله علیه و آله را برکتی بود که با هر کس سخن می گفت جوابش را می داد .
به بالین بیمار محتضر نشست ، صدای زد فلانی ! جوان چشم گشود و عرض کرد : لبیک یا اباالقاسم ، فرمود : بگو اشهدان لا اله الا الله و اننی رسول الله . آن جوان تا این سخن را شنید نگاهی به صورت پدر خود کرد و چیزی نگفت (این نگاه حاکی بود که او از پدر خود یا شرم دارد یا می ترسد) برای مرتبه دوم ، حضرت او را صدا زد و به گفتن شهادتین امرش کرد . باز نگاهی به صورت پدر کرده چیزی نگفت ، در مرتبه سوم که پیامبر صلی الله علیه و آله صدایش زد : همین که جوان چشم باز کرد حضرت رسول گفتار قبل را تکرار نمود . این بار نیز چشم به صورت پدر انداخت . رسول خدا فرمود : میل خودت می خواهی گواهی بده و در صورتی که مایل نیستی لب فرو بند .
جوان تصمیم خود را گرفت در آن لحظات آخر که چشم از جهان فرو بست سعادت خود را با دو جمله خرید مثل این که متوجه شد در مسئله ایمان ، شرم و حیاء و رعایت میل پدر شرط نیست و بدون درنگ گفت : اشهد لا اله الا الله و انک رسول الله گویی از زندگی او گفتن همین دو جمله باقیمانده بود که بلافاصله دیده از جهان فروبست ، پیامبر صلی الله علیه و آله به پدرش فرمود : ما را با این جوان واگذار و از پی کار خود برو او اکنون به ما تعلق گرفت . اصحاب را دستور داد او را غسل دهند و کفن کنند و وقتی آماده شد بیاورند تا بر جنازه اش نماز بخواند . از منزل یهودی بیرون رفت و خدا را ستایش می کرد که امروز یک نفر را به وسیله من از آتش جهنم نجات داد .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فرزند مهران میگفت : نزد امام حسن عليه السلام نشسته بودم كه مردی آمد و گفت: ای فرزند پيامبر (صلی الله عليه و آله) فلان شخص از من طلبی دارد ولی من پولی ندارم، برای همين او میخواهد مرا زندانی كند.
امام فرمود: در حال حاضر مالی ندارم كه بدهی تو را بدهم؛
او عرض كرد: پس شما كاری كنيد كه او مرا زندانی نكند.
امام كه در مسجد در اعتکاف و مشغول عبادت بود كفشهای خود را به پا كرد؛ من گفتم ای فرزند رسول خدا مگر فراموش كرديد كه در حال اعتكاف هستيد (و نبايد از مسجد خارج شد) ؟ فرمودند:
فراموش نكرده ام اما از پدرم شنيده ام كه رسول الله میفرمود : كسی كه در بر آوردن حاجت برادر مسلمان خود بكوشد، مانند كسی است كه نه هزار سال، روز را به روزه و شب را به عبادت مشغول بوده است.
📙(روايتها و حكايتها ص۱۲۲-داستانهای پراكنده ۲/۱۵۲).
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
اربابی آوازه کنیزی نوجوان و زیباروی را شنید، که قدی بلند و چشمانی خمار و صدایی دلکش داشت. 20 هزار دینار قیمتش بود و هر کسی را توان پرداخت این مبلغ برای خرید آن نبود، این کنیز ماهها در خانه بود، همه میدیدند، اما کسی توان خرید او را نداشت.
ارباب به غلام خود یک گونی سکه داد و او را روانه شهر کرد تا آن کنیز ماهرخ را بخرد.
پسر ارباب به پدر گفت: «پدر میخواهم دیوانگان شهر را لیست کنم تا به آنها طعامی دهیم.»
پدر گفت: «اول مرا بنویس و دوم غلام مرا.»
پسر پرسید: «چرا پدرم؟»
گفت: «اولین دیوانه منم که به غلامی اعتماد کرده و یک گونی زر به او دادم. اگر او هم کنیز را بخرد و برای من بیاورد او هم دیوانه است، چون من بهجای او بودم، اگر پول را نمیدزدیدم، کنیز زیباروی را دزدیده و به بیابانی روان شده و تا آخر عمر با او زندگی میکردم. در این حالت هر دو دیوانهایم.»
غلام کنیز را خرید و در حال برگشت کنیز گفت: «بیا هر دو سمت بیابانی روان شویم، من دوست ندارم دیگر در بند و همخوابی اربابی باشم. به خود و من رحم کن.»
غلام کنیز را به خانه آورده و به ارباب تسلیم کرد.
ارباب به غلام گفت: چه شد با اين همه سكه و كنيز از اين شهر فرار نكردي ميتونستي فرار كني و هيچ وقت كسي تورو پيدا نميكرد و يك زندگي خوبي براي خودت و اين دختر فراهم كني غلام در جواب گفت، «من غلامم و هیچ گنجی روی زمین ندارم، اما در دلم گنجی به نام امانتداری و صداقت است که هرگز آن را با آزادی و لذت خود عوض نمیکنم و جواب ارباب را با خیانت نمیدهم، چون اگر چنین کنم مردهام و مرده از لذت بینصیب است.»
ارباب چون داستان را شنید از صداقت غلام گریست و
کنیز زیباروی را به او بخشید و هر دو را آزاد کرد.
هنگامی که به راستی، خودمان را همان گونه که هستیم، دوست می داریم و می پذیریم و تایید می کنیم، همه چیزمان با کامیابی همراه است.((لوئیز هِی))
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ستاره سوم آسمانم؛ حسین - @Ostad_Shojae.mp3
4.17M
رسالت امام حسین علیهالسلام،
تغییر مبداء میل انسانهاست...
و در تمام تاریخ،
این #کشتی_نجات،
قلوب بسیاری از انسانهای عالم را
با خویش به سمت ساحل عشق
حرکت داده است...
🪐حالا بالاترین دعای ما،
در شب نزول ایشان به زمین،
چه میتواند باشد؟
#استاد_شجاعی 🎤
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•