✍چقدر زیبا گفت شاعر:
ﺧـﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭی ڪﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ!
ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ
ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ
یڪی ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩۍ
یڪی ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩۍ
یڪی ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ڪﻨﺪ ﺷﺎﺩۍ
یڪی ﺍﺯ ﺩﻝ ڪﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ
ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ
ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ڪﺎﺫﺏ
ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ
ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ
ﭼﻪ ﺯشتی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ
ﭼﻪ تلخی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ
ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پايين
ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮۍ خدﺍ ﺩﺍﺭﺩڪﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
.mp3
7.05M
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۲۵
گاهی قفلِ درهایِ بسته، یهو به روت باز میشه!
فقط بخاطرِ یه مهربونیِ یهویی!
یه مهربونیِ بی توقع!
یه مهربونیِ ساده! که اصلاً بحساب نیاوردیش!
تو حریص باش، در مهربانی کردن...
خدا اونی رو که خوشش بیاد؛ خوب میخره!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از ♻💚 تبلیغات عمومی آیه گرافی♻💚
بازیچالشیهیجانی.apk
23.07M
😍😍بازی کاملا هیجانی، رقابتی و پر از چالش و مراحل های بینهایت 😍😍👆👆 3 ⛄️
رقابت کن , بجنگ و برنده جایزه مخصوص شو!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🍃دلت که گرفت
دیگر منت زمین را نکش
اگر هیچکس نیست
خدا که هست.
راه آسمان باز است
پر بکش
او همیشه آغوشش باز است
آرامش در سخن گفتن بااوست
نحن اقرب اليه من حبل الوريد»؛ ما از رگ گردن به شما نزديكتريم.
سوره ق آیه 16🌺🍃
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از مخزن پست 💚 💚مذهبی💚💚
.mp3
6.29M
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۲۶
آروم آروم، وزنِ مهربونی هات رو سنگین کن!
و هر بار، مهربانی هایی را انتخاب کن؛
که در نزد تو سخت تر و اکراه آورتر است!
این مهربانی ها، قیمتی ترند!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#هنر_مثبت_اندیشی
🌺🍃تصویری که شما همیشه سعی می کنید آن را پیش چشمان خود حفظ کنید، روی شما تأثیر
می گذارد. آنچه به صورت مداوم در ذهن تان تجسم می کنید، در نهایت آن را خلق خواهید
کرد. چنانچه تصویری از شکست و ناکامی را در ذهن تان بپرورانید، بدون شک آن را در زندگی تجربه خواهید کرد. اما چنانچه تصویری از پیروزی، موفقیت، سلامتی، فراوانی، لذت،آرامش و شادمانی را در ذهن تان حفظ کنید و آن را پرورش دهید، هیچ چیز بر روی کره ی زمین مانع شما در رسیدن به این اهداف نخواهد شد.
بیشتر مواقع درون یک تله می افتیم و فکر می کنیم به آخر خطر رسیده ایم و نمی توانیم فراتر از یک محدوده ی خاص برویم.
ایمان مان را از دست می دهیم و به نیرویی بزرگ تر از نیروی خودمان باور نداریم. اما غافل از این که خداوند می خواهد بنده هایش مدام پیشرفت کنند و به بالاترین درجات برسند. او می خواهد شما را به نهایت خرد و حکمت برساند و به شما کمک می کند بهترین تصمیمات را بگیرید. 🌺🍃
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
voice.ogg
2.07M
#کلیپ_صوتی
✅میخوای دعات مستجاب شه؟؟
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #بازگشت_گیسو #قسمت_107 از گلفروشی بیرون زد ،بی رمق به سمت ماشین سبحان
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #بازگشت_گیسو
#قسمت_108
نشسته،چشمانش را بسته بود و بیصدا اشک میریخت...گیسو کجا بود تا فرو ریختن این مرد
مستبد را ببیند؟!معصومه خانم به سرو صورت خود میکوبید و
زجه میزد ، گیسو فرزندش نبود اما زیر دست همین زن قد کشیده بود ،همین زن به او شیر
داده بود ،دختر یک ساله ی بی پناه...
دخترِ دوست دوران کودکی و نوجوانی اش...
گیتی دورتر از بقیه روی صندلی نشسته بود، چشمه ی اشکش خشک شده بود انگار، درد
عذاب وجدان امانش را بریده بود خود را مقصر میدانست...بی
شک هم مقصر بود...
سبحان کنارآذین به دیوار تکیه داده و سرش را زیر انداخته بود و بیصدا اشک میریخت...
دکتر از اتاق عمل بیرون آمد ،ماسک و کالهش را برداشت ،عرق روی پیشانی اش را پاک
کرد به سمت این خانواده که بی شباهت به لشکر نابود شده
نبودند آمد،سبحان و حاج رضا خود را جمع و جور کردند و بلند شدند ،اما آذین همانطور بی
رمق روی زمین نشسته و سرش را به دیوار تکیه داد،با
چشمانی بسته به پهنای صورت اشک میریخت...
دکتر که مردی جااُفتاده و میانسال بودروبه حاج رضا گفت:
_شما خانواده ی این دخترجوان هستین؟!
حاح رضا سری تکان داد...دکتر ادامه داد:
_متاسفانه ایست قلبی کرد، هرکاری که تونستیم براش انجام دادیم ،حدوداً ده دقیقه نبضش
رفت و قلبش از تپش اُفتاداما...
گوش همگی شان تیز شده بود ،آذین چشمانش را باز کردو به زحمت بلند شد،دکتر حرفش
را به پایان رساند:
_اما ،خوشبختانه ،برگشت...فقط میتونم بگم معجزه بود ،فقط معجزه...
همگیشان نفسی از سر آسودگی کشیدند ،آذین دستش را روی قبلش گذاشت ، به دیوار
تکیه دادو زیر لب زمزمه کرد:
_به غیرِباتو بودن دلم آرزو ندارد...شکرت خدایا!
باز باصدای دکتر چشمانش را باز کردو به او چشم دوخت:
_خداروشکر خودش سالمه ، اما جنینش سقط شده...
باز زانو هایش تا شد، گیسویش باردار بوده؟! همسرش حامله بودو آذین در بی خبری
میگذراند ؟!
باز کُفر نگفت،گالیه نکرد ،خداراشکر کرد که حداقل خود گیسو با خبر نبوده،که اگر غیراز
این بود حتماًبه آذین میگفت و مژده ی بچه دارشدنشان را به او
میداد...(
********
سبحان روبه روی بیمارستان ترمز کرد ،هردو مرد پیاده شدند وبا خیالی آسوده به سوی
گیسو میرفتند...به بخش رسیدند فاطمه خانم و اقای موّدت هم به
این جمع پیوسته بودند،فاطمه خانم چقدر گریه کردوقتی این خبر را شنید، گیسو که
عروسش نبود دخترش بود..دختری که هیچوقت قسمتش نبود
داشته باشد... ...
***
...
..: :................
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: اعظم ابراهیمے
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
@Reyhaneh_show
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️🏼شاهکار این پرنده زیبا رو ببینید!
دُمِش کنده شده داره با روزنامه واسه خودش دم درست میکنه!
تو شرایط سخت دو راه داریم
بمونیم و قهرمان زندگیمون بشیم یا بشینیم و مثل یک بازنده سقوط کنیم
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•