🔆إنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا
تَسْلِيمًا 🔆
❤پیامبر اڪرم (ص) ؛
هرڪس هر روز از روے محبت، بر من
سہ #صلوات فرستد، بر خداست ڪہ
گناهان او را همان روز یا همان شب
بیامرزد.
📚 بحار ج۹۴ ص۶۹
اللَّهمَّ صَلِّ عَلَى مُحمَّــــدٍ وآلِ مُحَمَّد
وَعَجِّل فرجهم🌸
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•﷽•
همینه آرزوم.....❤️
بقےعرا حرم میسازیم بامولایمون صاحب الزمان✌️
#استوری📲
╔═════ ೋღ پروفــ مذهبی ــایل
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ღೋ ═════╗
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست... #قسمت_297 _خورشید داره غروب میکنه ها ما
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
#قسمت_298
اش هیچ گاه شخص سوم را به خود راه نداده بود. به خوبی میدانست که او هم در کنار تمام
دالیلش برای کار کردن به بزرگترین و پر رنگ ترین دلیل که آن هم "فرار" بود پناه میبرد تا این
زندگی به ظاهر آرام و خالی از پیوند را سر پا نگه دارد!
چراغ سفید و پر نور میز نور را خاموش کرد و گردنش را به چپ و راست تکان داد.
_خسته نباشین بچه ها.. کارتون عالی بود. برای این فعالیتتون حتما تشویقی در نظر میگیرم!
سعید از پشت میز بلند شد و به سمت میز گالره رفت. آرنجش را روی میز گذاشت و به سمت او
متمایل شد. گالره هنوز درگیر آخرین ریزه کاری بود!
_خسته نشدی خانومی؟ بابا مردم از گشنگی.. دِ آخه اآلن رستورانا هم میبندن!!
گالره پشت چشمی برایش نازک کرد و رو به نیل با استرس گفت:
_نیلی جون توروخدا بیا ببین خوبه؟ احساس میکنم هنوزم یه جاش مشکل داره!
سعید با کف دست به پیشونیش کوبید.
نیل با لبخند نزدیکشان رفت و کنار گالره ایستاد. سعید با ضرب به میز کوبید و آواز را سر داد.
_نامزدمو بدین برم... میخوام به قربونش برم..حاال.. نامزده میخوامش..
سرش رو با تاسف تکونی داد و با چشمانی ریز به صفحه ی لب تاپ خیره شد. لبخند عمیقی روی
صورتش نقش بست. انگشتش را روی طرح اسلیمی گوشه ی صفحه نزدیک کرد.
_همه چی سرجاشه.. فقط این قسمت رو عوض کن. تو این فضا خیلی خشک شده. البته کار
زیادی نداره. فعال تعطیل کن بریم فردا که برگشتیم قبل از اسکن درستش میکنی!
گالره با رضایت سرش رو تکان داد.
_دیدی سعید؟ منم گفتم اینجاش یه جوریه. واقعا که معرکه ای نیل!
لبخندی زد و با غرور به سمت میز کارش رفت. صدای پاشنه های کفشش این روزها بیشتر از
همیشه صالبت و استحکام به همراه داشت!
کیفش را روی ساعدش گذاشت و پشت سر سعید و گالره از دفتر خارج شد. سر راه به مناسبت
این موفقیت جعبه ای شیرینی تهیه کرد. از همان شیرینی فروشی سر کوچه ی منزل قبلی.. همانیکه وقتی بهار را آبستن بود شب و روزش را با طعم شیرینی هایش میگذراند.. همانی که مزه اش
با شیرینی های تمام شیرینی فروشی های شهر فرق میکرد. همانی که تنها بهانه ی این
روزهایش بود.. همانی که وقتی از مغازه اش بیرون میامد نگاهی حسرت بار به انتهای کوچه می
انداخت و چشمانش پر و خالی میشد.. همان آخرین نقطه ی اشتراکِ بین دیروز و امروزش!
به محض گشوده شدن در طول حیاط را با دو طی کرد و کفش های پاشنه دارش را با عجله از پا
بیرون کشید. با صدایی بلند گفت:
_من اوومدم!
صدایی از هیچ کس برنمیخواست. در خانه را باز کرد و داخل شد. خاتون اولین کسی بود که به
گرمی سالمش را پاسخگو شد . سامیار از پشت روزنامه و زیر چشمی سالم آرومی گفت و دوباره
مشغول خواندن شد. چشمانش بهار را جست و جو میکرد. جعبه شیرینی را روی اُپن گذاشت و
شال نخی اش را از سرش برداشت.
_بهارِ مامان کو پس؟
سام به چشمانش خیره شد. خاتون نفس عمیقی کشید.
_خوابیده مادر.. خیلی منتظرت شد ولی بعد شام دیگه چشماش داشت میرفت بچم!
خواست لب باز کند و چیزی بگوید که صدای بهار را شنید.
_نخیرم هیچم نخوابیدم!
ابروهای سام با تعجب باال رفت! نیل متعجب تر از او سمت صدا راه افتاد. چشمش به بهار افتاد
که وسط پله ها با لباس خواب صورتی رنگش ، خرس پشمی اش را در آغوشش فشرده و دست
به چانه و اخمو نشسته بود!
گردنش را کج کرد.
_مامانم؟ اینجا چرا؟
بدون اینکه نگاهی به نیل بیندازد شانه هایش را باال انداخت.
_چون مامان بدقولی هستی. قول داده بودی تابستونا زودتر بیای خونه.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: ناشناس
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
@Reyhaneh_show
پارت جدیدمونه😍☝️☝️
#در_آسمانم_برایت_جایی_نیست...
😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍
پرش بھ قسمت اول رمان👇👇
https://eitaa.com/Reyhaneh_show/5950
🌺 @Reyhaneh_show
🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا!
اینا مردم ما هستند...
اینا بچه های ما هستند.....
#حاجقاسمسلیمانی
╔═════ ೋღ پروفــ مذهبی ــایل
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ღೋ ═════╗
36.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 نماهنگ دیدنی و شنیدنی با عنوان باب الحسین علیه السلام
🎤 حسین خلجی
🔺به همراه زیرنویس عربی
🍃 پیشنهاد ویژه برای دانلود
╔═════ ೋღ پروفــ مذهبی ــایل
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ღೋ ═════╗