برگشتم سمتش
- بنظرت من پول دارم نازنین؟ هرچی پول داشتم تموم شد.
- چقده حالا؟
- پنج میلیون
- وای چه زیادم هست
- همین دیگه...با کار کردن هم جمع نمیشه
متفکر رو تخت نشست
- تا کی وقت داری؟
- سه روز دیگه
- من حسابمو چک میکنم...اگه داشتم برات میفرستم
با لبخند پهنی گفتم
- واقعا؟
- اوهوم اما به یه شرطی
- بیام مهمونی؟
لبخند گشادی زد
- من قربونت که انقد زود میگیری
- اصلا من بیام... لباس و ارایش رو چکار کنم؟
چشمکی زد و به سمتم اومد
- اون با من نفسم
بوسی رو گونم زد که محکم بغلش کردم
- مرسی که هستی نازی
دستاش دورم حلقه شد
- رفیق داشتن واسه همین روزاست
از هم جدا شدیم که نازی رفت.
نگاهی به ساعت انداختم
کِی شد ساعت ده؟
سریع مشغول درسام شدم...
خداروشکر فردا هیچ کلاس با اون مردک نداشتم...
ولی موندم امروز چطور سر از خونه من در آورد؟ از این همه خونه اومد خونه من؟ اصلا چرا باید کسی دنبالش باشه؟
بیخیال شونهای بالا انداختم و در گیر درسام شدم.
♨️ #پارت : ۱۷
📚 نام رمان : استاد خبیث من
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
⏰ تعداد پارت در روز : ۱
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️
هرشب ...
از سقفِ خیالم تو میچِکی
و این عاشقانه ترین
بارش دنیاست ...
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️
قشنگترین قربون صدقه دنیا:
قربان مردمکهای بیقرار چشمهایت بروم، قربان غم و شادی ات بروم. تو چه هستی که جز با تو آرام نمیگیرم. حتی جای پایی از تو در خاک برای من کافیست.
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️
با برخورد دستی به شونم به عقب برگشتم
با دیدن همون پسر دیروزی اخم هام تو هم رفت
- الانم لابد تنهام، اومدی باهم قدم بزنیم؟
- اولا سلام، دوما خیر کارت داشتم
- خب سلام، چکار؟
- میشه بریم یه جا بشینیم؟
- همینجا بگو...کلاسم داره شروع میشه
مردد تو چشام خیره شد که با اخم نگاه ازش گرفتم
- من یه مدته تورو زیر نظر دارم
- خب؟
- ازت خوشم میاد
با ابروهای بالا پریده نگاهی بهش انداختم
- چی؟
- میگم من از...
- بسه به اندازه کافی فهمیدم
ای خر بریـ*نه تو شانس من.
با اخم های در هم انگشت اشارم سمتش گرفتم
- بیخیال شو چون من اهل این کارا نیستم...
آره من نبودم...زمانی که دوستام تو راهنمایی جلو در مدرسه برای پسرا ذوق میکردن، من تو حیاط فقط تماشا میکردم، وقتی دوستام از پسرا حرف میزدن من هیچکدوم رو نمیشناختم...
پشت بهش دسته کوله پشتیم رو فشردم و وارد کلاس شدم.
*.*
با خسته نباشید استاد از کلاس بیرون زدم و با دیدن همون پسر دم در کلاس سرعت قدم هامو بیشتر کردم
- حوریا...یه لحظه لطفا
جوابش ندادم و وارد محوطه دانشگاه شدم...
- حوریا
برگشتم سمتش تا جوابشو بدم اما با دیدن کسی که پشت سرش بود خشکم...!
اون پسره با دیدن نگاه خیرم به عقب برگشت که...
♨️ #پارت : ۱۸
📚 نام رمان : استاد خبیث من
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
⏰ تعداد پارت در روز : ۱
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️
بهِ از این چه شادمانی که تو
جانی و جهانی
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️
#عاشقانه_ناب
پنهان اگر چه داری، جز من هزار مونس؛
من جز تو کَس ندارم، پنهان و آشکارا…!
“اوحدی”
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️
هدایت شده از تبادلات لیستی بنری سنتری ۱۱۰ تبادل
📝ختمی بسیار {#سریع_الاجابه} از حضرت نرجس خاتون (مادر امام زمان) برای برآورده شدن حاجاتی که امیدی به برآورده شدنش ندارید ۰۰۰👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2471428100C37c31cf7b3
☝️☝️☝️☝️
♦️ختمی که تا به حال کسی را دست خالی رد نکرده کلیک کنید
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
استورےهاۍ شبجمعہے ڪربلات رواینجا بردار |•| مداحیهای نااااب
eitaa.com/joinchat/1670185623C4fc21672d8
دنیای تبلیغات رایگان با فقط یه اسکرین شات !!!!
eitaa.com/joinchat/997327364C4ecf98588c
حمایت از کارآفرینان در ایتا فقط با ارسال یه اسکرین شات!!!!
eitaa.com/joinchat/2379088321Cf26cb2787d
گالری کودک بهشید ( تخفیف و ارسال رایگان)
eitaa.com/joinchat/3261858504Ca3368bffb2
برکت زندگیت رو از خود خدا بخواه!!!خدا همیشه با ما هست!!!
eitaa.com/joinchat/2960392906C8d3cd26eb6
کانال پروفایلکده
eitaa.com/joinchat/1190331054C73ce2133c1
در رمضان درامدتو افزایش بده!چطور؟اینجا میگم بهت!!!!
eitaa.com/joinchat/550043998C245a7d5d35
با این کانال سفره های افطاری رو رنگی کن
eitaa.com/joinchat/2853306785C1c4d149888
سرویس آشپزخانه،مجموعه عبادت و حجاب
eitaa.com/joinchat/1973420207C68bc3f3e38
رمضـان راهی به شهــادت عاشقانه :))))))
eitaa.com/joinchat/915865717Cba7d27d34d
پوست صاف و شکم تخت تو عید رو من بهت میدم!!!نگران نباش
eitaa.com/joinchat/2135425342Caa1ed3bda5
دنیای رمان های عاشقانه و زیبا،پر هیجان استاد دانشجویی!!!!!
eitaa.com/joinchat/3684237592C0d603fdea6
نکات روان شناسی و شخصیت شناسی جذااااااب!!!!!
eitaa.com/joinchat/4013097202C3077aab563
مکانیک و خبرهای خودرویی
eitaa.com/joinchat/421920959Cadb2af124b
محبان اباصالح عج
eitaa.com/joinchat/3823042732Cb94d1f9c6a.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
خانم هایی که دنبال غذاهای نـونـی هستن بیان اینجا😍👇
دستور پخت #فینگرفود #ساندویچ🥖
➕کلی دستور غذاهای خوشمزه و بدون فر ۳۰ دقیقه ای😍😋👇👇
eitaa.com/joinchat/444399740C25a4489307
❌ #بیا اینجا کلی ایده بگیر😍
➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖➖
#لیستویژه 16 فـــروردین؛ @Listi_Baneri_110
هدایت شده از خیریه ضیوف الزینب "س"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رجزخوانی حماسی حاج محمود کریمی با زبان عربی به همراه ذکر الله اکبر زائران حرم مطهر رضوی
#امام_زمان
#ماه_رمضان
#روز_قدس
امیدوارم از #شب_قدر استفاده کردید باشید.❤️
🌸↝•| @zoyouf_zeynab
هدایت شده از خیریه ضیوف الزینب "س"
دوستان خیریه ی ما خیلی وقت هست که فعاله👇🏻
🌸↝•| @zoyouf_zeynab
میتونید واریزی ها و فعالیت های خیریه ما رو در داخل کانال ببینید🥰
مجوز و ثبت رسمی در "کمیته امداد" رو داره که داخل همین کانال پین هست.❌
دوستانی که #تهران زندگی میکنن ، میتونن به ادرس حضوری جهت پرس و جو و مشاهده خیریه مراجعه کنن!☺️🙏
ما در خدمتشون هستیم✅
همچنین واریزی شما به شماره حساب خیریه خواهد بود و نه شماره حساب شخصی❗️
ما پذیرای کمک ها و خیرات شما هستیم😊🌿
#صدقات ، #ندورات ، #خیرات 🤍
❌🌸❌🌸❌🌸❌🌸❌🌸❌
اگر توانایی ادمین شدن دارید،لطفا به آیدی زیر پیام بدین👇🏻
@m_haydarii 😍
و #تبلیـــــــــــــــــغات_رایـــــــــــــــــگان دریافت کنید.❌
❌🌸❌🌸❌🌸❌🌸❌🌸❌
💕
💕 پدرم عقیده داشت که:
یه زن نیرومند میتونه
از یه مرد هم قویتر باشه
مخصوصا اگه توی دلش
عشق هم باشه
فکر می کنم یه زن عاشق
تقریبا نابود نشدنی باشه...💕
#دلانه
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️
خدایا!
امیرحسین اینجا چکار میکنه؟
- حوریا
نفس عمیقی کشیدم که پسره با تعجب نگاهش بین ما چرخید
- شما چه نسبتی باهم دارید؟!
امیرحسین با اخم نزدیکش شد
- نامزدشم شما کی باشی؟
اون پسره که بنده خدا خودش ریخته بود پراش مونده بود، نگاهی بهم انداخت و با اخم گفت
- هیچی
و تند از کنار ما رد شد.
به سمتم اومد و نزدیکم با لبخند گفت
- سلام حوری
خشک لب زدم
- سلام...چی میخوای؟
- اومدم دیدن نامزدم
- نامزدت؟ خیر باشه پسر عمو؟
- لج نکن عزیزم خودتم میدونی مال منی
پوزخندی زدم
- آره تو خواب لابد
بی اهمیت بهش راه خروجی دانشگاه رو پیش گرفتم
- حوریا صبر کن یه دیقه.
بیرون دانشگاه وایسادم و دست برا تاکسی تکون دادم
- حوری
- چته؟ چی میخوای از جونم؟
تاکسی که وایساد سریع سوار شدم که مشت کوبید به شیشه
- نرو وایسا در مورد خودمونه
شیشه رو پایین کشیدم
- هیچ مایی وجود نداره
- چکار کنم خانوم؟ برم یا بمونم؟
- برو آقا
- نه حوریا وایسا...
با حرکت ماشین دیگه متوجه بقیه جملش نشدم.
♨️ #پارت : ۱۹
📚 نام رمان : استاد خبیث من
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
⏰ تعداد پارت در روز : ۱
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️
یه وقتایی خودتو بغل کن وبگو
خیلی راه سختی اومدی بهت افتخار میکنم
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️
در خونه رو محکم بستم و بهش تکیه دادم...
سرمو بین دستام گرفتم.
کِی قراره توی زندگی من یه ذره آرامش بیاد؟
واقعا کی؟
نگاه به خونه انداختم و با دیدن یه باکس قرمز روی مبل بلند گفتم
- نازی
صداش که نیومد بلند شدم و به سمت اتاق رفتم
پشت به من مشغول قر دادن بود
- بازم شراره دلا رو دیوونه کرده، مامانش موهاشو عروسکی شونه کرده.
با خنده به سمت گوشی رفتم و قطعش کردم
متعجب برگشت سمتم و با دیدنم جیغ بنفشی کشید
- یا حضرت نوح و حیوانات کشتی...تو کِی اومدی دختر؟
کولهام رو گوشه اتاق پرت کردم و مشغول عوض کردن لباسام شدم
- وقتی شما مشغول قر دادن بودی
- خسته نباشی نفس
- مرسی فدات...اون باکس رو مبل مال توعه؟
- مال توعه
متعجب گفتم
- من؟ من که چیزی سفارش ندادم
- دادی، منم اوردمش
- چیه؟
- پیراهن مجلسی
به سمت سالن رفتم و باکس رو برداشتم.
با باز کردن حیرت زده محو لباس خوشگل روبهروم شدم
- وای نازی این چه خوشگله
- بله پس چی فکر کردی.
- مرسی
- فدات...فرداشب مهمونیه
- بنظرت اومدن من درسته؟
♨️ #پارت : ۲۰
📚 نام رمان : استاد خبیث من
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
⏰ تعداد پارت در روز : ۱
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️
تو نهایتِ عشقی
نهایتِ دوست داشتن
و در لابلای این بی نهایت ها
چقدر خوشبختم
که تو سهم قلب منی
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️
- آره بابا...خودش گفت رفیقاتون هم بیارین... تازه رفیقای خودشم میان...همه جذاب و جنتملنن
- خب؟
چشمکی زد
- شاید چند تاشو برای خودمون تور کردیم
چشم غرهای بهش رفتم
- ببند بابا
- ایش بیا و خوبی کن
- از این خوبیا نخواستیم
- بیخیال بابا فردا که خودت اومدی میفهمی چی میگم بعدش هم واسه فردا ساعت پنج نوبت ارایشگاه گرفتم که ساعت هشت مهمونی شروع میشه.
- اوکی
- فردا که کلاس نداری؟
- نه تا شنبه
گوشیش برداشت و نگاهی بهم انداخت
- خوبه شماره کارتت رو بگو
- واسه چی؟
- قرارمون
- اوه آره
شماره کارتو گفتم و قرار شد هروقت پول اومد دستم بهش بدم.
با رفتن نازی که حدود ساعت هفت بود باز تنها شدم.
تلویزیون روشن کردم و مشغول بالا و پایین کردن کانال ها شدم
از فیلم ایرانی متنفر بودم.
از تو گوشیم یه فیلم دانلود کردم مشغول شدم.
از همون بچگی عاشق فیلم تخیلی بودم...
آدمو از دنیای واقعی و حقیقت های دردناک دور میکرد.
حدود ساعت ده بود که فیلم تموم شد و همزمان صدای زنگ گوشیم بلند شد.
اوه اوه بابام بود
- الو
با دادی که زد گوشی رو از گوشم دور کردم.
♨️ #پارت : ۲۱
📚 نام رمان : استاد خبیث من
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
⏰ تعداد پارت در روز : ۱
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود🍂
👤خلیل ذکاوت
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️