فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ:)))
+و زمانی که آفرینشش را به پایان بردم و از روح خود در آن دمیدم ، در برابر او به سجده بیفتید!!
_
میدانی تو که امدی همه چیز قشنگ شد . بی برو برگشت شدی مداد رنگی نقاشی سیاه سفیدم .
چشمانت ؛ اخ از چشمانت ، شدم فضا نورد بیچاره ای که در کهکشان راه شیری چشمانت گم شد .
حالا میشود من که گم گشته و حیران چشمانت شده ام را در اغوش خود بر اختر کوچک خودم بازگردانی🖇♥️؟
تقدیم به «@Love_he»
_
غرق در دنیای اش .
نگاه و فکر اش خنده هایش .
حتی واکنش هایش را نمیتوان پیش بینی کرد .
صدای دو رگه اش .
عطر تلخش.
زبان تندش .
و بی حسی اش .
همچون ابر تیره و تار روی
قلب مهربانش را گرفته بود .
و او تنها به یک باد نیاز داشت تا ابر های سیاهی که بر جلوی قلبش تجمع کرده بودند را جا به جا کند .
تقدیم به «@kafe_iran»
_
سیاه و سفید؟
شاید خود انتخاب کرده ایم که افکار و ایده های ذهن خیال پردازمان ، سیاه سفید باشد .
شاید انسان های اطرافمان رنگارنی افکارمان را گرفته اند
شاید هم ؛
سیاه سفید بودنشان خاص است
افکارت مخصوص به توست ، برای توست، اما گه گاهی ، وسط فکر و خیالاتت و افکار های سیاه سفیدت رنگی وارد کن !
تقدیم به «@Shiyarx»
_
چشمان دلتنگش
با دیدن گنبد حرم اقا پر میشود .
ارزو دیرینه اش براورده شده بود ، حرف های نگفته درونش ، گله هایش از ادم ها ، دل شکستی هایش را برای اقا نگه داشته بود
شده باروتی که به فندک احتیاج داشت برای ترکیدن .
تمام سلول های بدنش ، دلتنگی را فریاد میزد
اما گنبد را که دید
دلتنگی اش را فراموش کرد .
مطمئن شد که هنوز هم اقا به یادش هست :)!
و دستش را رها نکرده....
تقدیم به «@sadatt_313r»
_
قلب اش خسته بود ،
انسان ها ازرده خاطرش کرده بودند ،
گاه گاهی با شکستن قلبش
یا شکستن غرورش ؛
او کسی بود که تمام قلبش را برای اطرافیانش گذاشته بود ،
اما !
انها جای سالمی در قلبش باقی نگذاشته بودند .
تنها راه کارش،
یورش بردن بر اغوش ان بالایی بود ، تنها کسی که میتوانست قلب زخمی اش را درمان و کند مرهم شود :)!
تقدیم به «@sarkar_ellieh»
یه بار دیه بهم بگید زود زود بده میزنم تو دهنتون .
با عرض معذرت.
سخته خب .
هم مینویسم هم عکس پیدا میکنم .