eitaa logo
-ࢪوحاء !:)
1.1هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
135 ویدیو
1 فایل
دنیا پر از رنج است، با این حال درختان گیلاس شکوفه می‌دهند. ^^ -کوبایاشی ایسا با من بگو حرف های نهفته درونت را : https://daigo.ir/secret/41740921058
مشاهده در ایتا
دانلود
اولین باری که عاشق شدم رو خوب یادمه ! عاشق یه دختر تبریزی که وقتی باهام قهر می‌کرد می‌گفت : - جون من ، باهات گَهرم ! حتی موقعی هم که دلخور بود ؛ جونم گفتناش تموم نمی‌شد ! آدم تو نوجوونی پُر از هیجان و انرژیه ، با دلهره و کلی استرس شارژ ایرانسل می‌خریدم بهش زنگ بزنم ؛ موقع زنگ زدن ، از بس دستام می‌لرزید ، چند باری اشتباهی به کس دیگه زنگ زدم ! اون موقع فکر می‌کردم اگر کسی شماره ذخیره شده‌شو تو گوشیم ببینه ، ممکنه بیاد ازم بگیرتش ! سنم کمتر بود ، فکرای مختلفی توی ذهنم می‌اومد ؛ دست خودم نبود ، این ترس از دست دادن همیشه همراهیم می‌کرد ؛ هنوز شناخت درستی از ازدواج و تشکیل خانواده نداشتم ، اما تنها چیزی که می‌دونستم واقعیت داره ، دوست داشتن اون بود ! اون فارسی رو به شیرین‌ترین حالت ممکن صحبت می‌کرد ، آدم دلش می‌خواست هر چی کلمه که توش " قاف " داره رو بهش بگه تا اون تکرارشون کنه ! بهم واژه‌های ترکی یاد می‌داد ؛ حتی بعضی وقت‌ها سعی می‌کردم ترکی حرف بزنم ؛ اما صحبت کردن من چنگی به دل نمی‌زد ! و باعث خنده‌ی اون می‌شد ، ولی خندش از روی تمسخر نبود ، از نحوه‌ی ادا کردن جمله‌ها خندش می‌گرفت ! حتی به خاطر اون کمی ترکی یاد گرفتم و بعضی وقت‌ها شروع صحبتمون به ترکی بود ! ماجرای آشنایی ما برمی‌گشت به زمانی که از تبریز اومده بودن شیراز و توی حافظیه دیدمشون ؛ دبیرستانی که توش درس می‌خوندم تا حافظیه نهایت پنج دقیقه فاصله داشت ، خیلی از روزها بعد مدرسه می‌رفتم اونجا ؛ دو هفته شیراز موندن و توی این مدت چند بار اومدن حافظیه که من دوبارش اونجا بودم ! از این نوجوون‌های لاغر سیبیل فابریکی به حساب می‌اومدم که بلوغ ، چهره‌شون رو پُر از جوش کرده و اعتماد به نفسشون رو ازشون گرفته ؛ اما اون روز ، اعتماد به نفسم عجیب و غریب زیاد بود ! درست کنار سنگ قبر حافظ ، با خودش و خانواده‌ش روبه‌رو شدم یادمه یکی از همراهاشون یه سوال از بقیه پرسید که اونا جوابی براش نداشتن ! به خودم جسارت دادم و براشون توضیح دادم اونجا اولین جرقه‌ی ارتباط ما زده شد ! بهشون گفتم می‌خوام راهنمای تور ایرانگردی بشم ! برای همین خیلی تاریخ می‌خونم و بناهای تاریخی برام مهمن ، اولین و آخرین باری که شماره‌مو رو کاغذ نوشتم و به یه دختر دادم اونجا بود ، اونم به امید اینکه من از شیراز مسافر ببرم تبریز ! حالا که بهش فکر می‌کنم ، می‌بینم تو عالم نوجوونی چقدر انرژی داشتم و به آینده امیدوار بودم ! وقتی بهم پیام داد و با هم صمیمی‌تر شدیم ، تازه فهمیدم راهنما شدن و اینا همه بهانه بوده ؛ تازه فهمیدم این همه می‌رفتم حافظیه ، یه چیزی اونجا منتظرم بوده ! آخرین باری که با هم حرف زدیم از خوشحالی نمی‌دونست چکار کنه ! علی رغم سن کمش ، طرح تموم لباس‌هایی که روشون کار می‌کرد توی یه جشنواره معتبر انتخاب شده بودن ؛ برام یه شال‌ گردن با عکس خودش و یه جعبه شکلات برام فرستاد ! آخرین جمله‌ای که بهم گفت مثل یه گلوله آتیش ، تموم قلبمو سوزوند ! گفت : - همیشه دوستم داشته باش ! فرداش دیگه هیچوقت از خواب بیدار نشد ! می‌گفتن از خوشحالی انتخاب شدن و از این که قرار بود بفرستنش ترکیه دوره ببينه ، قلبش ایستاده !! بعداً که پرس‌وجو کردم ، فهمیدم از زمانی که دنیا اومده مشکل قلبی داشته اما فقط قلب اون نبود ؛ قلب منم واسه همیشه ایستاد !! حالا هر وقت دلم تنگ میشه شالگردنشو ميندازم دور گردنم حتی اگر وسط چله‌ی تابستون باشه ، برام فرقی نداره ؛ عطر دستاشو با تمام وجودم حس می‌کنم ! رفیق نیمه راه ! می‌خواستم باهات گَهر کنم ، اما دلم نیومد ! هنوزم دوستت دارم :')♥️🔗
هدایت شده از - دلدادھ مٺحول -
بعد ۴ سال قراره بیاد خواستگاریم:)))))واااییی یعنی دارم از استرس میمیرم . بچه‌ها یکی قراره شیرینی بده بهمون
_
از مهمونایی که یهو میان خوشم نمیاد .
بعضی وقتا فکر اینکه چطوری فاطمه همسر شهید دانیال رضازاده نبود عزیزش رو چیجوری تحمل می‌کنه اشکم در میاد :)!
https://eitaa.com/me_without_him/27 فرشته اششش منو میگه .. منو میگه ها یعسسس دیقا خود خودم یعنی من که روحام
شماها حرف نمیزنید که. منم برم بهتره .
ماه کنعانی من! مسند مصر آنِ تو شد وقت آن است که بدرود کنی زندان را _حافظ
هدایت شده از ‌
خب همنطوری زد به سرم که تقدیمی بدم . این سومین تقدیمی نویسنده‌کوچک به این صورت که این پیام فور میکنید و من یه عکسِ استایل به شما تقدیم میکنم که استایل چنلتون نشون میده . خب اگر مایلید فور کنید . *خواهشن اینگور نکنید .
هدایت شده از ‌
این زیبا رو برای روحای زیبا . - @rooha_313 -