eitaa logo
گروه جهادی امام زمان (عج)
374 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
4 فایل
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ الْحُسَیْن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شهید زندگی کنیم تا شهید بشیم❤️ فرمانده صاحب الزمان @AbOulfazl8 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ درگیریها خونه به خونه بود،.. سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونه ها ، ولی الان زینبیه پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده،فقط رو بعضی ساختمون ها هنوز تک تیراندازشون هستن. و سوالی که من روی پرسیدنش رانداشتم مصطفی بی مقدمه پرسید _راسته تو انفجار دمشق شهید شده؟ که گلوی ابوالفضل از غیرت گرفت و خندهای عصبی😏🤨 لبهایش را گشود _غلط زیادی کردن!😏😎 و در همین مدت سردار سلیمانی را دیده بود که سینه سپر کرد _نفس این تکفیری ها رو حاج قاسم گرفته،😎 تو جلسه با ژنرال های سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد💪 و دمشق بازی باخته رو بُرد!✌️ الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با 💙ایران و 💙 و به خواست خدا ریشه شون رو خشک میکنیم!😎💪 ابوالفضل نفس کم آورده و دلش از غصه سوریه میسوخت که همچنان می گفت _از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، تروریست ها وارد سوریه میشن😕😐 و ارتش درگیره! همین مدت خیلی ها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!😐😐 سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد😄🙁 _تو درگیریهای حلب وقتی جنازه ها رو شناسایی میکردن، چندتا افسر ترکیه ای و سعودی هم قاطیشون بودن. 😐حتی یکیشون ریاض بود،😐😏 اومده بوده سوریه بجنگه! از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده.. که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت _پادشاه عربستان داره پول جمع میکنه که... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
حسین عرب عامری ، فرمانده گردان کربلا بود. یکی از بسیجی‌ها توی تب می‌سوخت. با هذیان‌هایش همه را بیدار کرد. چند نفری آمدیم بالای سرش. حسین وارد سنگر شد. بلافاصله چفیه را خیس کرد و گذاشت روی پیشانی‌اش. به ما گفت: برید بخوابید. من مواظبش هستم. موقع خوابیدن، نگاهم به رخت‌خواب حسین افتاد که هنوز دست نخورده بود. هر چه اصرار کردم، گفت: بیدار موندن برای من که هنوز نخوابیده‌ام، راحت‌تره. بسیجی تب‌دار، یک آن سر جایش نشست و پرسید: ساعت چنده؟ من باید الآن سر پست باشم. با پرس‌وجو معلوم شد درست می‌گوید. نوبت نگهبانی‌اش شروع شده بود. حسین، او را به من سپرد و به جای او رفت سر پست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🔺☝️اقای رئیس قوه قضاییه، چه کسی باید برخورد کند؟! 🔴❌🔺ببینید در مردم دارند جان می دهند و مسئولین ما اینجا بی بندوباری راه انداختن!😡 👈حالا متوجه شدید چرا سازمان ملل این همه هوای ایران رو داره و آل سعود هم با ما همراه شده؟!؟!؟ ❌راستی تو عربستان چه خبره؟! ❌وضعیت از این بدتره! 🔴بسیج محله و امام جمعه کجاست؟! ❌این مراسم بی حیایی در اسلام شهر برگزار شده! باید اعتراض کرد و به آنها فهماند که اینجا فحشاخانه نیست! حتما با شماره های زیر تماس بگیرید و اعلام کنید باید با عوامل برگزاری مراسم لعنتی برخورد قاطع صورت بگیرد! 🔴فرمانداری اسلامشهر 021 5634 3031 🔴وزارت کشور 021 84861 🔴استانداری تهران 021 84690 🔴سامانه به رئیس شورای شهر اسلامشهر 3000501234
گروه جهادی امام زمان (عج)
❌🔺☝️اقای #اژه_ای رئیس قوه قضاییه، چه کسی باید برخورد کند؟! 🔴❌🔺ببینید در #غزه مردم دارند جان می دهند
اینو زنگ زدم به فرمانداری اسلام شهر میگه شایعه هست دنبال طرف هستیم که این کلیپ رو درست کرده گول شایعه فضای مجازی رو نخورید دوستان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌷 .... 🌷حضرت آقا آمده بودند کرمان. مثل همیشه یکی از برنامه‌هایشان دیدار با خانواده شهدا بود. قرعه افتاده بود به نام ما. دیگر از خدا چه می‌خواستیم؟ وقتی آمدند حاج قاسم هم همراهشان آمده بود. لا‌به‌لای حرف‌ها از فرصت استفاده کردم و رو به حضرت آقا گفتم: «آقا ان‌شاءاللّه فردای قیامت همه ما رو که این‌جا هستیم شفاعت کنید.» فرمودند: «پدر و مادر شهید باید من و شما را شفاعت کنند.» بعد هم خم شدند و سرشان را به‌طرف حاج قاسم گرداندند. نگاهی به حاجی کردند و فرمودند:... 🌷فرمودند: «این آقای حاج قاسم هم از آن‌هایی است که شفاعت می‌کند ان‌شاءاللّه.»حاجی سرش را انداخت پایین. دو دستش را گرفت روی صورتش. ــ بله! از ایشان قول بگیرید به شرطی که زیر قولشان نزنند. جلوی در ورودی دیدمش. مراسم افطاری حاجی به بچه‌های جبهه و جنگ بود. گفتم: «حاجی قول شفاعت می‌دی یا نه؟ واللّه اگه قول ندی داد می‌زنم می‌گم اون روز حضرت آقا در مورد شما چی گفتن؟» حاجی گفت: «باشه قول می‌دم فقط صداش رو در نیار.» 🌹خاطره ای به یاد سردار دل‌ها، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی : آقای جواد روح‌اللهی داماد خانواده شهید معزز محمدرضا عظیم پور 📚 کتاب "سلیمانی عزیز"، انتشارات حماسه یاران، ص۵۸ ❌️❌️ ....ما هم داریم.
اکبر تعریف می کرد: این اواخر یک بار آمدم پایگاه و دیدم آشپز پادگان خیلی ولخرجی کرده! دو جور غذا تهیه کرده بود. چلومرغ و چلوقیمه، مرغ برای خلبان ها و قیمه برای سرباز ها. وقتی فهمیدم، ناراحت شدم و گفتم: حالا که دوجور غذا درست کردی مرغ را بگذار برای سربازها و قیمه برای خلبان ها. تا یاد بگیری بین بندگان خدا فرق نگذاری. خدا همه را یک جور آفریده.
- بِسْمْ أللّٰھِ الرَّحْمٰنِ الرَّحْیٖمْ🌿!' اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِكَ الفَرَجْ گول شایعه فضای مجازی رو نخوریم
- بِسْمْ أللّٰھِ الرَّحْمٰنِ الرَّحْیٖمْ🌿!' اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِكَ الفَرَجْ ناموس مردم رو مثل ناموس خودمون مثل خواهر خودمون بدونیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴حجت الاسلام راجی 🔻 اتفاقی نادر، پاشیدن نمک در چشم سردار ایرانی 🔻 روحیه جهادی در نگاه سردار مقاومت 🔻حاج قاسم خود را متعلق به کدام سپاه میدانست؟ همه شهدا الگو هستن باید از شهدا الگو بگیریم @Ruhollah1373
ایشان در محل کار با نشستن مخالف بود. همیشه سعی می کرد در محل کار اصلا بیکار نماند. به بچه ها هم توصیه می‌کرد اگر بیکار بودید سر یک موضوع کاری فکر کنید اما بیکار نمانید. می‌گفت در دعای ابوحمزه داریم که می فرمایند: اللهم اعوذ بک من الکسل و الفشل ... . از تنبلی و سستی به خدا پناه می‌برم. واقعا ایشان این خصلت را داشت. از تنبلی و بیکاری متنفر بود.
یادمان شهدا.mp3
29.94M
روایتگری_شهدا اگر دلی سوخت و اشکی جاری شد التماس دعا مارا به رسم شهادت دعا کنید   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ پادشاه عربستان داره پول جمع میکنه که این حرومزاده ها رو بیشتر تجهیز کنه!😞 و دیگر کاسه صبر مادرش هم سر رفته بود که مظلومانه از ابوالفضل پرسید _میگن آمریکا و اسرائیل میخوان به سوریه حمله کنن، راسته؟😨 و احتمال همین حمله دل ابوالفضل را لرزانده بود که لحظه ای ماتش برد..😥 و به تنهایی مرد هر دردی بود که دلبرانه خندید و خاطرش را تخت کرد _نه مادر! اینا از این حرفا زیاد میزنن!😊 سپس چشمانش درخشید و از لبهایش عصاره عشقش چکید _اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، و ما مثل کوه پشتتون وایسادیم! 😎اینجا فرماندهی با حضرت زینبِ(س)! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن!😎😊 و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد.. و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت _ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته. و دیگر داریا هم نبود که رو به مصطفی بی ملاحظه حکم کرد _باید از اینجا برید!😊 نگاه ما به دهانش مانده😳😨😥 و او میدانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد _ان‌شاءالله تا چند روز دیگه وضعیت زینبیه 💚تثبیت میشه، براتون یه جایی میگیرم که بیاید اونجا.😊 به قدری صریح صحبت کرد.. که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرمتر توضیح داد _میدونم کار و زندگی تون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!😊 بوی افطاری در خانه پیچیده..🍵 و ابوالفضل عجله داشت به زینبیه برگردد که بلافاصله از جا بلند شد... شاید هم حس میکرد ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
خبرنگار تو هفت تپه ازش پرسید: «برادر بلباسی ببخشید، ما شنیدیم شما خیلی تو جبهه‌ها بودین، میشه برامون بگین چند ماه حضور داشتین تو جبهه‌ها؟» علیرضا لبخندی زد و گفت: «از من نپرس چند ماه تو جبهه ها بودم. از من بپرس چه مدت نبودم اینجا که به تکلیفم عمل کنم...»
- بِسْمْ أللّٰھِ الرَّحْمٰنِ الرَّحْیٖمْ🌿!' اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِكَ الفَرَجْ گول شایعه فضای مجازی رو نخوریم
- بِسْمْ أللّٰھِ الرَّحْمٰنِ الرَّحْیٖمْ🌿!' اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِكَ الفَرَجْ ناموس مردم رو مثل ناموس خودمون مثل خواهر خودمون بدونیم
- بِسْمْ أللّٰھِ الرَّحْمٰنِ الرَّحْیٖمْ🌿!' اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِكَ الفَرَجْ مثل حضرت محمد (ص) امانت دار باشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرڪس سراغ خدا را گرفت و دلش تنگ بود.. آدرس شُهدا را به او بدهید :)   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ شاید هم حس میکرد حال همه را بهم ریخته..که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی ساده ای از اتاق بیرون رفت.. و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم.😢🏃‍♀ روی ایوان تا کفشش را میپوشید، با بیقراری پرسیدم _چرا باید بریم؟😥😢 قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت.. و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد _زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر میکردم نشد. تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا...😊 که صدای مصطفی خلوتمان را به هم زد _شما اگه میخواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.😊 به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت احساسش پیدا بود... ابوالفضل قدمی را که به سمت پله های ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید _یعنی دیگه نمیخوای کمکم کنی؟😕😒 مصطفی لحظه ای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد.. و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست _وقتی خواهرتون رو ببرید زینبیه پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!😕 و انگار دست ابوالفضل را رد میکرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم... و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد _زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!😊 لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم...😔 مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده... و هیچ حسی حریف مهربانی اش نمیشد.. که رو به من خواهش کرد _دخترم به برادرت بگو افطار بمونه!😊 و من مات رفتار ابوالفضل.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
خدايا! از آنچه كرده‏‌ام اجر نمی‌خواهم و به خاطر فداكاری‌های خود بر تو فخر نمی‌فروشم. آنچه داشته‏‌ام تو داده‏‌ای، و آنچه كرده‏‌ام تو ميسر نموده‏‌ای، همه استعدادهای من، همه قدرت‏‌های من، همه وجود من زاده اراده توست، من از خود چيزی ندارم كه ارائه دهم، از خود كاری نكرده‏‌ام كه پاداشی بخواهم.