eitaa logo
گروه جهادی امام زمان (عج)
354 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
4 فایل
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ الْحُسَیْن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شهید زندگی کنیم تا شهید بشیم❤️ فرمانده صاحب الزمان @AbOulfazl8 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
بدجوری زخمی شده بود! رفتم بالا سرش! نفس نفس می زد! پرسیدم آقا سید زنده ای؟! گفت:هنوز نه! خشکم زد! تازه فهمیدم چقدر دنیامون با هم فرق داره! اون زنده بودن رو توی شهادت می دید و دیدارِ یار و من...!
- بِسْمْ أللّٰھِ الرَّحْمٰنِ الرَّحْیٖمْ🌿!' حضرت محمد (ص) دوره آخر زمان اگه کسی دین ایمانش و نگه داره مثل شمی هست که در کف دستش نگه داشته و داره آب میشه
- بِسْمْ أللّٰھِ الرَّحْمٰنِ الرَّحْیٖمْ🌿!' اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِكَ الفَرَجْ ی خوبی میماند ی بدی اهل بیت امام حسین که معصوم بود اولیاء خدا بود رفت ماهم میریم انقدر سنگ دنیا رو به سینه نزنیم ههمون میریم @Ruhollah1373
- بِسْمْ أللّٰھِ الرَّحْمٰنِ الرَّحْیٖمْ🌿!' همیشه بسم الله بگیم در کارهامون سخن میگیم اول بسم الله بگیم قدم بر میداریم بسم الله بگیم کار میکنیم بسم الله بگیم ازدواج میکنیم بسم الله بگیم در همه شرایط هرچیز همه چیز بسم الله بگیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معمولا همه تو راه شمال این شکلی خوشحالن... بالعکس این بچه ها از شمال میخواستن برن جنوب این شکلی خوشحال بودن... اعزام به جبهه از بابلسر...‌ صبح وعاقبتمون شهدایی ✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨ ✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ الفرجهم⭐⚡
9.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۱ امروز کانال منتظران ظهور 🎬   🌞 همزمانی تولد پیامبر "ص"در مکه، با چند حادثه‌ی بزرگ در ایران ، چه پیام‌هایی می‌تواند به همراه داشته باشد⁉️ چه ارتباطی میان این وقایع، وجود دارد⁉️ ➖➖➖➖➖➖➖
شهادت یعنی زندگی کن ،اما! اگر شهادت میخواهید زندگی کنید فقط برای خــدا..
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۳۰ مصطفی را میدیدم که با دستی پر از خون سینه اش را گرفته بود.. و از درد روی زمین پا میکشید. سوزش زخم شانه،.. مصیبت خونی که روی صندلی مانده.. و همسری که حتی 🔥از حضورش وحشت کرده بودم؛ همه برای کشتنم کافی بود.. و این تازه مکافاتم بود که سعد برایم خط و نشان کشید _من از هر چی بترسم، نابودش میکنم! از آینه چشمانش را میدیدم و این چشمها دیگر میداد و زبانش هنوز در خون میچرخید _ترسیدم بخواد ما رو تحویل بده، نابودش کردم! پس کاری نکن ازت بترسم! با چشمهایش به نگاهم شلاق میزد و میخواست تا ابد یادم بماند که عربده کشید _به جون خودت اگه ازت بترسم، نابودت میکنم نازنین! هنوز باورم نمیشد عشقم شده باشد.. و او به قتل خودم تهدیدم میکرد.. که باور کردم در این مسیر شده و دیگر روی زندگی را نخواهم دید. سرخی گریه چشمم را خون کرده و خونی به تنم نمانده بود.. که صورتم هرلحظه سفیدتر میشد و او حالم را از آینه میدید که دوباره بیقرارم شد _نازنین چرا نمیفهمی بهخاطر تو این کارو کردم؟! پامون میرسید دمشق، ما رو تحویل میداد. اونوقت معلوم نبود این جلادها باهات چیکار میکردن! نیروهای امنیتی سوریه هرچقدر خشن بودند،.. این زخم 🔥از پنجه هم پیاله های خودش به شانه‌ام مانده بود،.. یکی از همانها میخواست سرم را از تنم جدا کند.. و امروز سعد مقابل چشم خودم مصطفی را با چاقو زد.. که دیگر عاشقانه هایش نمیشد.. و او از اشکهایم پشیمانی ام را حس میکرد که برایم شمشیر را از رو کشید.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد