eitaa logo
گروه جهادی امام زمان (عج)
354 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
4 فایل
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ الْحُسَیْن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شهید زندگی کنیم تا شهید بشیم❤️ فرمانده صاحب الزمان @AbOulfazl8 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۴۹ عدهای زن و کودک در حرم نشسته بودند،.. صدای نوحه✨ از سمت مردان به گوشم میرسید.. 🌟و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود.. که 🔥نعره بسمه پرده پریشانی ام را پاره کرد... پرچم عزای امام صادق(ع) را با یک دست از دیوار پایین کشید.. و صدایش را بلند کرد _جمع کنید این بساط کفر و شرک رو! صدای مداح کمی آهسته تر شد،... زنها همه به سمت بسمه چرخیدند.. و من متحیر مانده بودم.. که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و جیغ کشید _شماها به جای قرآن، مفاتیح میخونید، این کتابا همه شرکه! میفهمیدم اسم رمز عملیات را میگوید..که با آتش نگاهش دستور میداد تا مفاتیحی را کنم.. و من با این ادعیه که تمام تنم میلرزید.. و زنها همه شده بودند... با قدمهایی که در زمین فرو میرفت به سمتم آمد.. و ظاهراً باید این معرکه میشدم.. که مفاتیحی را در دستم و با همان صدای زنانه کشید _این نسخه های کفر و شرک رو بسوزونید! دیگر صدای روضه ساکت شده بود،.. جمعیت زنان به سمتمان آمدند.. و بسمه فهمیده بود.. نمیتواند این جسد متحرک را طعمه تحریک شیعیان کند.. که در شلوغی جمعیت با قدرت به کوبید،.. طوریکه ام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم... روی فرش سبز حرم.. از درد پهلو به خودم میپیچیدم و صدای بسمه را میشنیدم که با ضجه میکرد _مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن! و بلافاصله صدای تیراندازی، خلوت صحن و حرم را شکست... زیر دست و پای زنانی که به هر سو میدویدند... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
دوستش‌ می‌گفت: توی‌ مدتی که عراق‌ بود وقتی‌ می‌خواست‌ به کربلا‌ بره روی‌ صورتش‌ چفیه می‌انداخت و‌ می‌گفت: اگر‌ به نا‌محرم‌ نگاه‌ کنی‌؛‌ راه‌ شهادت بسته میشه ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- بِسْمْ أللّٰھِ الرَّحْمٰنِ الرَّحْیٖمْ🌿!' از صبح تا شب وقت دارید ۵۰ تا صلوات بفرستید برای سلامتی و ظهور امام زمان بعد فرستادید تیک بزنید تو گروه ✅ دل امام زمان و شاد کنیم😍 💫🌹اخرتت رو میخای بخری خونه ی اخرتت رو میخای بخری بفرمایید گروه صلوات امام زمان💫🌹🌹 بیشتر هم صلوات فرستادید از ۵۰ تا دیگه چه بهتر بزرگوارن 🤲 https://eitaa.com/joinchat/3077046817Ccc5db53aaa 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
شہید گنجی خطاب‌ به‌ شہید آوینی گفت:حاج‌ مرتضی! دیگه‌ باب‌ شہادت‌ هم‌ بستہ‌ شد...💔 شہید آوینی در‌ جواب‌ گفت: نہ‌ برادر!!! لباس‌ تک‌ سایزی است که‌ باید تن‌ِ آدم‌ِ به‌ اندازه‌ آن‌ در‌آید هروقت‌ به‌ سایز‌ این‌ لباسِ‌ تک سایز‌ درآمدی...پروازمیکنی...! مطمئن باش...!
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️پست ویژه ۱ امروز کانال منتظران ظهور ⁉️ آيا تا الان توفيق زيارت مقام حضرت صاحب الزمان ارواحنا لتراب مقدمه الفداء در كربلای معلی را داشته ايد⁉️ 🔻حتما اين كليپ را ببينيد ➖➖➖➖➖➖➖
6.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 "فرزند کردستان " 💠 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۵۰ زیر دست و پای زنانی که به هر سو میدویدند خودم را روی زمین میکشیدم بلکه پیدا کنم... نفسم را بند آورده بود،.. نیم خیز میشدم و حس میکردم پهلویم شکاف خورده که دوباره نقش زمین میشدم. همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید در همین هیاهو فرار میکردم.. که با دنیایی از درد بدنم را از زمین کندم. روبنده ام افتاده و تلاش میکردم باچادرم صورتم را ،... هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در دل جمعیت لنگ میزدم.. تا بالاخره از حرم خارج شدم...✨ در خیابانی که نمیدانستم به کجا میرود خودم را میکشیدم، باورم نمیشد... شده باشم و هر لحظه از پشت، پنجه ابوجعده ... که قدمی میرفتم و قدمی وحشتزده میچرخیدم مبادا شکارم کند... پهلویم از درد شکسته بود،دیگر قوّتی به قدمهایم نمانده و در و خیابان اینهمه وحشت را زار میزدم.. که صدایی... از پشت سر تنم را لرزاند... جرأت نمیکردم برگردم... و دیگر نمیخواستم اسیر شوم که تمام صورتم را با چادر پوشاندم.. و وحشتزده دویدم... پاهایم به هم میپیچید و هرچه تلاش میکردم تندتر بدوم تعادلم کمتر میشد.. و آخر کار خودش را کرد که قدمهایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم. کف خیابان هنوز از باران ساعتی پیش خیس... و این دومین باری بود که امشب در این خیابانهای گِلی نقش زمین میشدم،.. خواستم دوباره بلند شوم و این بدن در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت.. که صورتم به زمین خورد.. و زخم پیشانی ام آتش گرفت... کف هر دو دستم را روی زمین عصا کردم بلکه برخیزم و او بالای سرم رسیده بود که فریاد کشید _برا چی فرار میکنی؟ صدای ابوجعده نبود... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌