eitaa logo
لحظه ای یاد صاحب الزمان(عج)باشیم
102 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
128 فایل
آیت الله کشمیری ره می فرمودند: روزی یک ساعت با حضرت صاحب الأمر عج خلوت کنید، در جای خلوت زیارت بخوانید. یا صاحب الزمان ادرکنی یا صاحب الزمان اغثنی بگویید. توسل به او پیدا کنید تا رفاقتتان با حضرت زیاد شود.
مشاهده در ایتا
دانلود
‌14صلوات امشب هدیه میکنیم به آقا امام زمان(عج) به نیت 👇 🌷# شهید_ سردار محمدعلی الله دادی 🍃 ولادت_ ۱۳۴۲ 🍂شهادت_ ۱۳۹۳/۱۰/۲۸ فرج 🍃🌸‌
9.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سردار حاج قاسم سلیمانی اولین کسی بود که وارد ضریح نورانی آقا امام رضا(ع) شد. ☑️کانال شهید سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
https://eitaa.com/SAHABZAMAN/31128 ♥️🕊صلوات خاصه حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها(بسیارپرفضیلت)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لحظه ای یاد صاحب الزمان(عج)باشیم
#سه_دقیقه_در_قیامت پارت ۱۴ یک روز همسرم به من گفت: دختری را در مدرسه دیده ام که از لحاظ جسمی خیلی ض
پارت ۱۵ بعد به من گفت: اگر شما تلفن را قطع نمی کردی، گناه سنگینی در نامه ی اعمالت ثبت می شد و تاوان بزرگی در دنیا می دادی. جوان پشت میز، وقتی عشق و علاقه من را به شهادت دید جمله ای بیان کرد که خیلی برایم عجیب بود. او گفت: اگر علاقمند باشید و برای شما شهادت نوشته باشند، هر نگاه حرامی که شما داشته باشید، شش ماه شهادت شما را به عقب می اندازد. خوب آن ایام را به خاطر دارم. اردوی خواهران برگزار شده بود. به من گفتند: شما باید پیگیر برنامه های تدارکاتی این اردو باشی. اما مربیان خواهر، کار اردو را پیگیری می کنند، فقط برنامه تغذیه و توزیع غذا با شماست. در ضمن از سربازها استفاده نکن. من سه وعده در روز با ماشین حامل غذا به محل اردو می رفتم و غذا را می کشیدم و روی میز می چیدم و با هیچ کس حرفی نمی زدم. شب اول، یکی از دخترانی که در اردو بود، دیرتر از بقیه آمد و وقتی احساس کرد که اطرافش خلوت است، خیلی گرم شروع به سلام و احوالپرسی کرد. من سرم پایین بود و فقط جواب سلام را دادم. روز بعد دوباره با خنده و عشوه به سراغ من آمد و قبل از اینکه با ظروف غذا از محوطه اردوگاه خارج شوم، مطلب دیگری گفت و خندید و حرف هایی زد که ... من هیچ عکس العملی نشان ندادم. خلاصه هر بار که به این اردوگاه می آمدم، با برخورد شیطانی این دختر جوان روبرو بودم. اما خدا توفیق داد که واکنشی نشان ندادم. در بررسی اعمال، وقتی به این اردو رسیدیم، جوان پشت میز به من گفت: اگر در مرکر و حیله آن زن گرفتار می شدی، به جز آبرو، کار و حتی خانواده ات را از دست می دادی! برخی گناهان، اثر نامطلوب اینگونه در زندگی روزمره دارد ... یکی از دوستان همکارم، فرزند شهید بود. خیلی با هم رفیق بودیم و شوخی می کردیم. یکبار دوست دیگر ما، به شوخی به من گفت: تو باید با مادر فلانی ازدواج کنی تا با هم فامیل شوید. اگر ازدواج کنید فلانی هم پسرت می شود! از آن روز به بعد، سر شوخی ما باز شد. این رفیق را پسرم صدا می کردم و ... هر زمان به منزل دوستم می رفتم و مادر این بنده خدا را می دیدیم، ناخودآگاه می خندیدیم. در آن وادی وانفسا، پدر همین رفیق من در مقابلم قرار گرفت. همان شهیدی که ما در مورد همسرش شوخی می کردیم. ایشان با ناراحتی گفت: چه حقی داشتید در مورد یک زن نامحرم و یک انسان این طور شوخی کنید؟ از دیگر اتفاقاتی که در آن بیابان مشاهده کردم، این بود که برخی بستگان و آشنایان که قبلاً از دنیا رفته بودند را دیدار کردم. یکی از آن ها عموی خدا بیامرز من بود. او در بیمارستان هم کنار من بود. او را دیدم که در یک باغ بزرگ قرار دارد. سوال کردم: عمو این باغ زیبا را در کار خاصی به شما دادند؟ گفت: من و پدرت در سنین کودکی یتیم شدیم. پدر ما یک باغ بزرگ را به عنوان ارث برای ما گذاشت. شخصی آمد و قرار شد در باغ ما کار کند و سود فروش محصولات را به مادر ما بدهد. اما او با چند نفر دیگر کاری کردند که باغ از دست ما خارج شد. آن ها باغ را بین خودشان تقسیم کردند و فروختند و ... البته هیچ کدام آن ها عاقبت به خیر نشدند. در اینجا نیز تمام آن ها گرفتارند. چون با اموال چند یتیم این کار را کردند. حالا این باغ را به جای باغی که در دنیا از دست دادم به من داده اند تا با یاری خدا در قیامت به باغ اصلی برویم. بعد اشاره به در دیگر باغ کرد و گفت: این باغ دو در دارد که یکی از آن ها برای پدر شماست که به زودی باز می شود. در نزدیکی باغ عمویم، یک باغ بزرگ بود که سر سبزی آن مثال زدنی بود. این باغ متعلق به یکی از بستگان ما بود. او به خاطر یک وقف بزرگ، صاحب این باغ شده بود. همین طور که به باغ خیره بودم، یکباره تمام باغ سوخت و تبدیل به خاکستر شد! این فامیل ما، بنده خدا با حسرت به اطرافش نگاه می کرد. من از این ماجرا شگفت زده شدم. با تعجب گفتم: چرا باغ شما سوخت ؟! او هم گفت: پسرم، همه این ها را بلایی است که پسرم بر سر من می آورد. او نمی گذارد ثواب خیرات این زمین وقف شده به من برسد. این بنده خدا با حسرت این جملات را تکرار می کرد. بعد پرسیدم: حالا چه می شود؟ چه کار باید بکنید؟ گفت: مدتی طول می کشد تا دوباره با ثواب خیرات، باغ من آباد شود، به شرطی که پسرم نابودش نکند. من در جریان ماجرای او و زمین وقفی و پسر ناخلفش بودم، برای همین بحث را ادامه ندادم ... آنجا می توانستم به هر کجا که می خواهیم سر بزنیم، یعنی همین که اراده می کردیم، بدون لحاظه ای درنگ، به مقصد می رسیدیم! پسر عمه ام در دوران دفاع مقدس شهید شده بود. یک لحظه دوست داشتم جایگاهش را ببینم. بلافاصله وارد باغ بسیار زیبایی شدم. مشکلی که در بیان مطالب آنجاست، عدم وجود مشابه در این دنیاست. ادامه دارد... https://eitaa.com/SAHABZAMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا