5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊🌷••
✍ای شـهـیـد...
کـهـ بـرقـلـه هـای عـــشـــقنـشـسـتـه ای
مـی شـود در دعـاهـایت یـادمان کنی...💔
"شھیدبابکنوریهریس"
تاریخ تولد:²¹/مهر/¹³⁷¹
محــلتولد:گیلان_رشت🌿
تاࢪیخ شهادت:²⁷/آبان/¹³⁹⁶
محلشــھادت:سوریه🕊
محلمزار:گلزارشہداےرشت
#شهیدبابکنوری🌱
#شهیددهههفتادی••
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💌آثار همنشینی با آدمهای معنوی
همنشینی با آدمهای معنوی ،وجود انسان را سرشار از انرژی های مثبت میڪند. انسانهای با خدا اضطراب ندارند و دلگرم و سرگرم خدا هستند و آرامش میدهند....🌹
#شهیدانه 🦋
#شهیدبابڪنوریهریس🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#الگو_برداری
بابک اعتقاد داشت که لازم نیست کارهایش را به کسی نشان دهد و لازم نیست دیگران بدانند چه کاری انجام میدهد. او رضایت مردم را نمیخواست #رضایت_خدا را میخواست
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹ارزش وقت
بابک میگفت:
من نباید اینقدر میخوابیدم ،نباید
عمرمو از دست بدم.
این جمله بابک بود وقتی یه روز خسته
بود و تا ساعت ۱۰ خواب موند.
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸خاطره🌿
تنها ۱۴روز با شهید بابک نوری هریس کار کردم اما در این ۱۴روزی که برای آموزش به ما معرفی شد از این جوان خیلی چیزها دیدم.
از ویژگی بارز شهید نوری هریس ضریب هوشی بالایش بود،نیروی آموزشی زیاد داشتیم اما استعداد و ضریب هوشی بالای ایشون باعث متمایز شدن این شهید بزرگوار نسبت به سایر نیروها بود.
بابک با یک بار توضیح دادن به طور کامل متوجه مطلب می شد، هوش و ذکاوتش به اندازه ای بود که در انتهای دوره آموزشی به عنوان سرگروه تیم اول تخصص خودشان انتخاب شد.
هوش بسیار بالا، اخلاق خوش و صبر بابک بسیار قابل توجه بود، این ها نکات اصلی در انتخاب سرگروه نیروها برای اعزام به منطقه است که در مواقع بحرانی بهترین رفتار و تصمیم را بگیرند اما وقتی آقا بابک را به عنوان سرگروه انتخاب کردیم هیچ کس اعتراضی نکرد با اینکه سنش کمتر از بقیه بود و حتی در بین افراد آموزشی افراد دیگری بودند که تجربه حضور در جنگ ۸سال دفاع مقدس را داشتند.
🎙راوی:مجتبی نوروزی مسئول آموزش شهید بابک نوری
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸خاطره ازشهید بابک نوری هریس🌷
بابک بسیار شوخ طبع و در حین آموزش بسیار جدی بود، در زمان آنتراکبسیار شوخ و خنده رو بود و نسبت به سنی که داشت و شیطنت های مقتضی این سن بسیار رفتار مناسب و سنجیده ای داشت.
, یک روز برای آموزش حضور نداشتم، و جانشین خودم را برای برگزاری کلاس فرستادم، روز بعد جانشین آموزش گفت "بابکنوری دیروز در کلاس من را به چالش کشید و یکسوالی پرسید که من نتوانستم جواب بدهم"، دوست ما با وجود سابقه بالایی که داشت نتوانسته بود جواب بدهد.
🎙راوی:مجتبی نوروزی مسئول آموزش شهید بابک نوری
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹خاطره🌿
چند سالی محل کار ما درگیر با گروه پژاکبود و یگان ما مأموریت مرزی داشت و کل ۲سال سربازی شهید نوری در منطقه مرزی بود.
آقا بابک جزو سربازان وظیفه ای بود که در منطقه مرزی خدمت کرد، این مناطق شرایط خاص خود را دارد و موقعیتی بود که هر لحظه امکان حرکتی از جانب گروه تروریستی پژاک وجود داشت شرایط هم طوری است که سرباز را می سازد و موضوع یک نگهبانی ساده داخل پاسگاه نیست.
هوش و اخلاق آقا بابک در طول ۲سال تایید شده بود و به نوعی آب دیده شده بود، بابک بسیجی فعالی بود که دوران سربازی اش را هم در منطقه مرزی شمالغرب کشور گذرانده بود.
دوران سربازی آقابابک مصادف با درگیری های سوریه بود و بارها درخواست داده بود به سوریه اعزام شود اما چون امکان اعزام سرباز وجود ندارد درخواستش رد شده بود و مسئولین گفته بودند صبر کند تا بعد از سربازی به عنوان بسیجی داوطلب به عنوان مستشار اعزامشود.
🎙راوی:مجتبی نوروزی مسئول آموزش شهید بابک نوری
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃به تو حسادت میکنند ، تو مکن.
🍃تو را تکذیب میکنند ، آرام باش.
🍃تو را میستایند ، فریب مخور.
🍃تو را نکوهش میکنند ، شکوه مکن.
🍃مردم از تو بد میگویند ، اندوهگین مشو.
🍃همه مردم تو را نیک میخوانند ، مسرور مباش...🖐🏼
✅آنگاه از ما خواهی بود❤️
.
🍃حدیثی بود که همیشه در قلب من وجود داشت ( از امام پنجم )✨✨✨✨✨✨✨✨
📝بخشی از وصیتنامه 🍃
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
⚘﷽⚘
#خاطــره🍒☘
میخواستیمبابکواذیتکنیم😆
همتوغـذاشهمتو نوشابش وپـرفـلفل🌶کردیم
غذاروخورد دیـد تنده میـخواست
تحملکنه بـزور با نوشابهبخوره.🥤😂
نمیدونستتو نوشابش هـمفلفلداره
نوشابه روسرکشید یهو ریختبیرون😰
قیافش دراون لحـظه خیلی خـندهدارشده
بـود همهماترکیدیم ازخنده 🤣خودشم
میـخندید😁😂
وبابک هیچوقت اینکارمونو
تلافینکرد✋❤️
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸خاطره زیبا 🍃
از #شهید_بابک_نوری_هریس🌷
بابک جوانی مومن و اهل مطالعه بود. این را زمانی متوجه شدم که با او رابطه ی دوستانه ایی آغاز کردم. ابتدای این رابطه از زمان خدمت وظیفه عمومی بود یعنی درست زمانی که ما سرباز یک یگان خدمتی بودیم.
در برخورد اول بابک را با آنچه که در ظاهرش بود سنجیدم، شهید جوان ما از ظاهری آراسته و رویی خندان که قلب هر مخاطبی را مجذوب میکرد برخوردار بود تا آنجایی که فرماندهان همیشه از او به نیکی یاد میکنند ضمن این که یگان خدمتی ما مشترک، اما منطقه مکانی ما متفاوت بود و بابک هفته ای یک شب در محل خدمتش به صورت ۲۴ ساعت باید آماده باش میبود.
یک روز ما ازسمت واحد خود به ماموریت اعزام شدیم و به علت طولانی شدن زمان آن که با یک شب زمستانی سرد همزمان شده بود مجبور شدیم که هنگام برگشت از ماموریت به علت نماز و گرسنگی به یگان خدمتی بابک برویم.🍃
به پادگان رسیدیم و پس از پارک کردن ماشین به سمت ساختمان رفتیم و چندین بار در زدیم، طبق معمول باید یک سرباز، در ساختمان، را باز میکرد اما انگار کسی نبود.😐 بعد از ده دقیقه دیدیم صدای پا می آید و یک نفر در را باز کرد.
بابک آن شب نگهبان بود با خشم گفتیم بابا کجا بودی آخه یخ کردیم پشت در😡، لبخندی زد😊 و ما را به داخل ساختمان راهنمایی کرد.
وارد اتاقش که شدیم با سجاده ای رو به رو شدیم که به سمت قبله و روی آن کلام الله مجید و زیارت عاشورا بود، تعجب کردم 😳گفتم بابک نماز می خوندی؟
با خنده گفت همینجوری میگن.😁
یک نگاهی که به روی تختش انداختیم با 📚کتاب های مذهبی و درسی زیادی رو به رو شدیم ،من هم از سر کنجکاوی در حال ورق زدن آن کتاب ها بودم که احساس کردم بابک نیست، بعد از چند دقیقه با سفره، نان و مقداری غذا آمد🥖🥘، گفت شما خیلی خسته اید تا یکم شام می خورید منم نمازم را تمام می کنم.📿
ما به خوردن شام مشغول شدیم و بابک هم به ما ملحق شد اما شام نمیخورد
می گفت شما بخورید من میلی ندارم و دیرتر شام می خورم تا آنجایی که مثل پروانه🦋 دور ما میچرخید و پذیرایی می کرد❤️
خلاصه شام که تمام شد نماز را خواندیم و آماده ی رفتن به ادامه مسیر که چشممان به آشپزخانه افتاد و با خنده گفتیم: کلک خان برای خودت چی کنار گذاشتی که شام نمی خوری😜
بابک خنده ی آرامی کرد☺️ و می خواست مانع رفتن ما به آشپزخانه شود.
ما هم که اصرار او را دیدیم بیشتر برای رفتن به آشپزخانه تحریک می شدیم.🤔😝 خلاصه نتوانست جلوی مارا بگیرد و ما وارد شدم و دیدیم که در آشپزخانه و کابینت چیزی نیست 😟در یخچال را باز کردیم و چیزی جز بطری آب نیافتیم 😕نگاهم به سمت بابک رفت که کمی گونه و گوشهایش سرخ شده بود و خندههاش رو از ما می دزدید.🙃☺️
این جا بود که متوجه شدیم بابک همان شام را که سهمیه خودش بود برای ما حاضر کرده است. 🥺❤️
اکنون که به صورت ناخودآگاه اشک در چشمانم جاریست تاریخ ۲۸ آبان ماه است و چندینساعتی نیست که خبر شهادتش را شنیده ایم💔🌷
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
16.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
من از ریشـــہ خشـک و زردمـ🍂
خــودم را بۍ تـــو گـم کـردمـ🥀
کمـک کـن بـایـد بـرگــردمـ…✨
#کلیپشهیدبابکنوریهریس🌷🌱
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR