6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙امام خامنهای:
🔹 مردم سرسری به مسئلهی انتخابات نگاه نکنند و از روی فکر رأی بدهند.
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🌹 متن «بیانیه حضور» آیتالله سید ابراهیم رئیسی در سیزدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری
♦️خدایا تو شاهدی که هیچگاه دنبال مقام و قدرت طلبی نبوده ام و در این مرحله نیز برخلاف میل و مصلحت شخصی و تنها به منظور انجام وظیفه در جهت اجابت توده مردم وجوامع نخبگان و رعایت مصالح اجتماعی و رفع رنج مردم و ایجاد امید پا به عرصه گذارده ام و در این مسیر از تو و اولیاءت استمداد می طلبم تا خدمتگذاری شایسته برای این مردم قدرشناس و رنج کشیده باشم. انشاء الله. بعونه و کرمه.
#شهید_جمهور
#رئیسی_عزیز 🌹❤️
#انتخابات_۱۴۰۳
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🌹۲۱ خرداد سالروز عملیات فرمانده کل قوا - خمینی روح خدا گرامی باد
♦️این حمله ساعت ۳ و ۳۰ دقیقه بامداد ۲۱ خرداد سال ۱۳۶۰ درجبهه جنوب ومنطقه دارخوین توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی انجام شد و ارتش جمهوری اسلامی پشتیبانی و پدافند را به عهده داشت.
♦️نیروها به پیشنهاد شهید محمود پهلوان نژاد به مدت ۴ ماه بدون سر و صدا و جلب توجه دشمن و در نزدیکی نیروهای عراق، شبانه یک کانال به طول ۱۳۰۰ متر و به شکل «T» حفر کردند که انتهای آن وارد میدان مین در جلوی خاکریز دشمن شده بود.
♦️این عملیات، آزمایشی برای عملیات بزرگ ثامن الائمه(ع) بود.
♦️در این حمله با ۳ کیلومتر پیشروی، مواضع محکم و مهم دشمن در این جناح به تصرف درآمد و دست کم ۳۲ دستگاه تانک و نفربر منهدم،و تعداد ۱۴۹۶ تن از نیروهای دشمن کشته، زخمی و اسیر شدند.
♦️در این پیروزی ۱۲۰ تن از برادران سپاهی که اکثر آنها از اصفهان بودند به شهادت رسیدند.
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
12.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 سخنان #رحیم_صفوی در بین رزمندگانی که قرار است تا ساعاتی دیگر در #عملیات_فرمانده_کل_قوا شرکت کنند.
🔹 و اما ماجرای نامگذاری این عملیات:
ساعت ۲۳ بیستم خرداد سال ۱۳۶۰، خبر حکم امام خمینی(ره) به ستاد مشترک ارتش در خصوص «عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا» در رادیو اعلام میشود و تنها چند ساعت بعد در بامداد روز ۲۱ خرداد، عملیاتی مشترک توسط نیروهای سپاه و ارتش در منطقه عمومی دارخوین و شرق کارون با نام «فرمانده کل قوا خمینی روح خدا» اجرا میشود که بعدها به عنوان نقطه عطفی در کارنامه دفاع مقدس جمهوری اسلامی ایران از آن یاد میشود.
شب ۲۰ خرداد سال ۶۰ و پس از اعلام خبر عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا، سرلشکر صفوی و شهید باقری در تصمیمی مشترک، نام آن را که قرار بود: "عملیات امام حسین (ع)» باشد به "عملیات «فرمانده کل قوا خمینی روح خدا» تغییر نام دادند.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🌿کانال دفاع مقدس
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💠 عطر معنویت🍃
رفتم تهران به احمدرضا که دانشجو بود و دوران تحصیل را میگذراند سر بزنم.
یکی از اقوام را هم همراه بردم، خانه ی ساده و آرامی بود. وارد اتاق که می شدی چیزی نبود که چشمت را بگیرد. همه چیز ساده، یک علاءالدین وسط اتاق بود و یک قابلمه بزرگ روی آن، میخواستند مثلاً غذا بپزند، حیدر کاظمی آشپزشان بود. داریوش ساکی و احمدرضا و یکی دیگر از بچه های ملایر. چیزی برای پذیرایی نداشتند، نه برای پذیرایی کلاً چیزی در این خانه پیدا نمی شد که بشود اسمش را قوت گذاشت.
چهره هایشان مهربان و بشاش، و
#عطرمعنویت، فضای خانه دانشجویی شان را پر کرده بود.
کمی میوه برده بودیم، خبر نداشتم احمدرضا و دوستانش به خاطر سختی شرایط جنگ، مثل قشر ضعیف مردم زندگی می کنند، نمی خواستند به راحتی و خوشی کاذب عادت کنند.
احمدرضا نگاهی به من انداخت. پر از مهر فرزند به مادر: « الان برای شما چیزی می آورم.» چشمانش لبریز برق شادی شد و رفت، برگشت، با یک ظرف پر از توت فرنگی شسته و تمیز، خیلی قشنگ بود، احمدرضا لبخند می زد، گفتم چه عجب شما یک چیزی اینجا دارید!
با زیرکی گفت: «این هم پیشکشی همسایه است، از توی حیاط چیده و به ما هم داده.»
اوین درکه با آن شرایط فرنگی، دسته گل های معطری را در بر گرفته بود که نور حضورشان ملائک را به زمین دعوت می کرد...
🎙 (شهید احمدرضا احدی به روایت مادر شهید)
#شهید_احمدرضا_احدی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹دیدار معشوق✨
عمه ها آمده بودند و خانه مان شلوغ بود، همه بودند ولی من دائم در اتاق ها با نگاهم احمدرضا را دنبال میکردم، وسایلی را جمع میکرد و انگار او میهمان بود و مهیای رفتن، جلو رفتم و گفتم: «احمدرضا جان! مادر، میهمان داریم. کجا قصد کردی بروی که داری وسایل جمع می کنی؟»
آرام و مطمئن نگاهم کرد: «امروز عصر اعزام داریم، من هم با بچه ها می روم».
با ناراحتی گفتم: «امشب عمه ها هستند نمی خواد بری.»
لبخند زد! یعنی همه بروند من برای میهمانی بمانم، همه دوستانم بروند من بمانم و خوش بگذرانم.
از کمان نگاهش قصدش را خواندم. رفت، آرام نداشتم. راه افتادم ببینم با کدام گردان و به کجا می رود، دوستان همرزمش چه کسانی هستند، وسیله ی ارتباطی نبود اما می شد از طریق رزمندگان دیگر خبر گرفت، دوربین هایی بود که از اعزام نیروها فیلم می گرفت و با آنها مصاحبه می کردند.
احمدرضا را دیدم مثل آدمی که سرما آزارش می دهد، کت نظامی اش را روی صورت کشیده بود. می خواست تصویری از او نباشد. سوار ماشین که شدند دوستانش برای خداحافظی آمده بودند، نگاهش میکردند و تکرار می کردند: «شفاعت، احمدرضا شفاعت» دلم لرزید! گفتم: «مادر مگر می خواهی شهید شوی که می گویند شفاعت شفاعت ...»
لبخند آرام و مهربانی زد: «نه مادرِ من، بین بچه های جبهه مرسوم است طلب شفاعت کردن.»
همیشه برای رفتن عجله داشت، من احمدرضا را تکه ای از وجود خودم می دانستم. رفتنش سخت بود اما او هدیه و امانت موقتی بود که زندگی ما را زیبا کرده بود و زیباتر از آمدنش رفتن او پیش پروردگارش بود. با چهره ای تابان و شوقی وصف ناپذیر و پروازی لبریز از عشق به سوی معشوق! ✨
#شهید_احمدرضا_احدی 🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✍🏼 دستنوشته و خاطره شهید احمدرضا احدی، رتبه اول کنکور پزشکی سال 64
📝 نامه
امروز ساعت ۶، مشغول صرف شام بودیم. در همان حال یکی از برادران مسؤول، تعدادی نامه آورد و بچه ها سراپا گوش شدند تا ببینند چه کسی نامه دارد.
بالاخره خواندن نامه ها تمام شد، عده ای خوشحال و عده ای ناراحت و عده ای بی تفاوت به نظر می رسیدند.
برای من نیز دو نامه آمد: یکی از خانه و دیگر از برادری به نام «ناصر».
عده ای که برایشان نامه نیامده بود، با شیرین کاری هایی ناراحتی را به خوشحالی تبدیل کردند.
برادر«حبیب» - امدادگرمان- تصنعاً زد زیر گریه و های های گریست و بعضی از بچه ها دور و برش را گرفتند و آنها نیز زدند زیر گریه و سنگر شده بود های های گریه ی الکی.
امرالله که همیشه سر قافله بچه ها بود به طرف اسلحه اش رفت و در حالی که می خواست اسلحه اش را بردارد می گفت: «رهایم کنید. مرا آزاد بگذارید. بگذارید ببینم چرا پدرم نامه ننوشته!؟»😫 بچه ها همگی زدند زیر خنده.😂
امرالله به شوخی میگفت: «بچه ها! وقتی من میخواستم به جبهه بیایم، قرآن، در خانه نداشتیم. مادرم به جای قرآن مرا از زیر یک دسته نان لواش رد کرد و دفعه قبل نیز یک مُهر نماز خرد کرد و بر سرم ریخت.»😁
62/12/26
#شهید_احمدرضا_احدی 🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✍🏼آثار ممتاز ادبی شهید احدی در جنگ
🔹نگاه ژرف و قلبي محزون❗️
آن چه که در نگاه نخست از او به نظر مي آمد سادگي و صميميتي بود که بيننده را از ديدار او مجذوب مي ساخت اما در پس اين چهره جذاب و شاداب، نگاه ژرف و قلبي محزون وجود داشت که باعث بي توجهي آن به تعلقات دنيايي گرديده بود و او را با عشق و ايماني خالص راهي ميدان هاي دفاع از دين و ميهنش مي کرد...
شهید #احمدرضا_احدی با شهیدان #آوینی، #حبیب_غنیپور و #مهدی_رجببیگی، دارای #آثار_ادبی #ممتاز در #جنگ هستند. احمدرضا علاوه بر آنچه در جبهه میدید، هنر مکتوب کردن آن را هم داشت. در شب عملیات در شب شهادت یکی از همسنگرانش مطلبی را نوشته است که بعدها گفت اینها را نوشتم تا روزی بازخوانی کنم نه میخواهم ادبیاتم را به رخ کسی بکشم نه آن را چاپ کنم فقط از باب اینکه بعدا ببینم خاطراتم چه بوده و حالات و حس درونیام در زمان جنگ چه بوده است، اینها را نوشتهام.
🔻از آنجا که این نوشتهها بر اساس زوایای پنهان و تفکر و اندیشه اوست، قابل بررسی و تامل است....
#شهید_احمدرضا_احدی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
احمدرضا ،همزمان با رشد جسمی اش در عرفان و شناخت خود و خدا روز به روز بیشتر رشد میکرد و مصداق همان هایی بود که به قول روح الله کبیر ره صدساله را در جبهه ها یک شبه طی کردند و دستنوشته های عارفانه ای که بعضی وقت ها با اصطلاحات ریاضی نیز آمیخته شده است از خود به جای گذاشته که بعدها با عنوان «حرمان هور» به چاپ رسید ...
#شهید_احمدرضا_احدی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍃کتابی که به تقریظ مقام معظم رهبری مزین شد 🍃 «حرمان هور»
احمدرضا از زمانی که وارد دانشگاه شد، شروع به نوشتن کرد، نوشتههایش که در دفترهایی جمعآوری شده بود، همگی در منزلی بودند که به همراه چند تن از دوستان دیگرش، از جمله شهید «داریوش(رضا) ساکی» در محلهی درکه تهران در آنجا زندگی میکرد.
پس از شهادتش دوستانش همهی آن دستنوشتهها را جمع کرده و برای ما آوردند، عدهای از دوستان وقتی دستنوشتههایش را دیدند، گفتند حیف است اینها را دیگران نخوانند.
در ابتدا با هماهنگی سپاه به صورت دفترچه کوچکی به چاپ رسید، پس از مدتی، حوزه هنری از ما خواستند تمام نوشتههایش را در اختیار ایشان بگذاریم که حاصل کار شد کتاب «حرمان هور».
✨#جایزهربعقرنآثارجنگ متعلق به 📙کتاب #حرمان_هور، خاطرات و دستنوشته های شهید #احمدرضا_احدی
🌟در اولین دوره انتخاب بهترین کتاب جنگ📚، #حرمان_هور در بخش #دستنوشته و یادداشت #رتبه_یک را کسب کرد.
🌟در دومین دوره هم دارای رتبه نخست شد. 🌟جایزه ربع قرن آثار جنگ را گرفت چون واقعا جای تعجب داشت دانشجوی پزشکی چطور این ادبیات سنگین را در سن کمتر از ۲۱ سالگی به کار برده است.
🎙راوی:برادر شهید
✍🏼(دستنوشتههاوخاطراتعارفانه #شهید_احمدرضا_احدی🌷)
📚#حرمان_هور
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💠 خدا ! ستاره ها که رفتند 💔
✍🏼دستنوشته
#شهید_احمدرضا_احدی
شب بود و هوا هم سرد ،هنوز پشت تیر بارش ایستاده بود؛ خسته و مجروح، با باند سفیدی که بر سرش بسته بود و غنچه ی خونی که از زیر سفیدی باند نشت می کرد. حالش را پرسیدم.گفت: «سرم گیج می رود و چشم هایم تار شده است.»
گفتم:«هیچ کس نیست و پل را باید تا صبح که نیروها می رسند نگه داشت.»
و او در حالی که نوار فشنگ تیربار را پر میکرد، خندید و گفت: «تا آخرین نفس خواهیم ایستاد.»
بعد خداحافظی کردم و رفتم تا به بقیه ی بچه ها سری بزنم.
مدتی نگذشت که ناگهان موشک آر.پی. جی. یازده، سنگر تیربار را نشانه گرفت و دود سیاهی از سنگر بلند شد. هر جور بود خودم را به درون سنگر رساندم.
میدانستم که میخواهم چه صحنه ای را ببینم.
حیدر(شهید «حیدر کاظمی» دانشجوی رشته فلسفه در عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه، در تاریخ 65/10/29 به شهادت رسید.)
آرام تر از همیشه خوابیده بود. آنچنان که تماشایش اشکم را بند نمیآورد.
مستِ مست خوابیده بود، مثل یک گل، مثل همان شب های سرد درکه، ولی این بار هر چه صدایش کردم پاسخی نمی داد.
نمی دانم برایش شعر خواندم یا درد دل کردم. فقط میدانستم گریه می کنم...
هنوز هم خون باندش خیس بود و با قیافه ای نازنین و آرام کنار تیربارش خوابیده بود.🥀
آری ... حیدر هم رفته بود.💔
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR