الشُّهَداءُ خَمسَةٌ: ... و صاحِبُ الهَدْمِ ...
پيامبر صلى الله عليه و آله:
شهدا پنج دسته اند: یک دسته افرادی هستند كه زير آوار از دنیا روند.
#معدن_طبس💔🌿🖤
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹جنگ حقیقتاً آینهی تمامنمای ظرفیتهای ملت ایران بود. ۱۳۸۴/۰۶/۳۱
🔸دوران دفاع مقدس به روایت امام خامنهای
#هفته_دفاع_مقدس🍃
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
خنده رو🍃
محسن همیشه فردی خندان و خوشرو بود و در هیچ شرایطی گل لبخند از لبانش چیده نمیشد، حتی در سختترین شرایط جبهه زمانیکه یکی از بچهها زخمی شد و روی زمین افتاد محسن بالای سر او رفته بود و میخندید وقتی بچهها از او پرسیدند چرا در این شرایط میخندد؟ پاسخ داد نمیدانم چرا میخندم ، این خنده از شادی است یا ناراحتی!
🎙راوی: برادر شهید
#شهیدمحسندینشعاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸مرخصی
خبرنگاری از حاج محسن سؤال کرد چند وقته مرخصی نرفتید؟
گفت: "من پنج ساله که پدر و
مادرم را ندیدم.
خبرنگار فکر کرد حاج محسن پنج
سال به مرخصی نرفته است در تمام مدت مصاحبه
ما میخندیدیم 😁چون جریان فوت پدر و مادرش را
می دانستیم
راویان:همرزمان شهید
#شهیدمحسندینشعاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
حاج آقا محسن!
قبل از عملیات، پیکها با فرمانده گردانها
میرفتند و راههای منطقه را برای بردن نیرو یا
مهمات یاد میگرفتند.
بعضی وقتها که برگه تردد
نداشتیم موقع ورود به مقرها یا در ایست بازرسیها و دژبانیهای سختگیر حاج محسن شال مشکی ای را که دور کمرش و گاهی هم دور گردنش میبست
باز میکرد و خیلی سریع و حرفه ای عمامه ای درست میکرد و روی سرش میگذاشت.
باریش
بلندی که داشت ، او را به عنوان روحانی جا
میزدیم مسئول دژبانی هم سریع مانع را
بر میداشت و میگفت: حاج آقا، بفرما و ما عبور
میکردیم.
🎙راویان:همرزمان شهید
#شهیدمحسندینشعاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹شوخی های جلسه ای
در جلسات، فرمانده گردانها تا او را میدیدند
میزدند زیر خنده و میگفتند کارمان درآمد.
محسن اول جلسه خیلی آرام بود ولی کم کم با چند نفر از بغل دستی هایش گرم میگرفت. آنها از شوخ طبعی محسن خوششان می آمد و بعضیها
سعی میکردند او را سمت خودشان بکشند تا
حدودی این شوخیها را تحمل میکردم و ایراد نمی گرفتم اما بیش از حد که میشد جابه جایشان
میکردم
مثلا وقتی کاغذ مچاله میکرد و با آن همه
را نشانه میگرفت میدیدم حواس بقیه پرت شده است محسن را می آوردم و پیش خودم مینشاندم.
به او میگفتم آقای دین شعاری میگذاری ببینیم
اوضاع جلو را چه کار کنیم چه کار نکنیم؟
اما
او دوباره با ایما و اشاره کار خودش را می کرد.
🎙راوی: محمد کوثری فرمانده لشکر ۲۷
#شهیدمحسندینشعاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹شیفت انسانیت
حاج محسن همواره مجروحیت خود را از ما مخفی میکرد و هربار هم که به علت شدت جراحت به بیمارستان منتقل میشد میخواست هرچه سریعتر به جبهه بازگردد حتی یادم هست که یکبار که به علت مجروحیت از ناحیه پا در بیمارستان امام رضا (ع) مشهد بستری بود مرتب به دکتر اصرار میکرد که باید برگردد.
دکتر به من گفت که زخمهای برادرتان عمیق است و هرچه ما به او اصرار میکنیم که باید مدتی استراحت کند تا زخمهایش عفونی نشوند توجهی نمیکند، شما خودتان به او تذکر دهید حاجی که حرفهای ما را شنیده بود سریع از روی تخت بلند شد و در راهرو شروع کرد به قدم زدن و گفت:«زخم من عمیق نیست و من باید برگردم»
سرم مجروح کنار تخت او در حال تمام شدن بود محسن پرستار را صدا زد و از او خواست که سرم را جدا کند اما پرستار گفت که شیفت من تمام شده و نوبت پرستار بعدی است محسن با ناراحتی گفت:«شیفت انسانیت شما که تمام نشده» بعد هم سرم را از دست آن مجروح باز کرد تا با هم به منطقه اعزام شوند.
راوی:برادر شهید
#شهیدمحسندینشعاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹زیر بار نمیروم!
در واقع الگوی نیروها کسانی مثل حاج محسن بودندکه آنها را به عنوان
افرادی با تقوا و شجاع میشناختند .
به خاطر همین
علاقه، آنها شبهای عملیات به محسن اصرار میکردند که ،حاجی جلو نیا میترسیدند او مجروح
یا شهید شود محسن در دل نیروها نفوذ داشت آن قدر که وقتی بچه ها به مرخصی می رفتند، دلشان برایش تنگ میشد وقتی برمی گشتند، به خصوص آنهایی که یکی دو سال در جبهه بودند یا مسئول
دسته و گروهان بودند، هنوز ساکشان را در چادر
نگذاشته پیش حاج محسن میرفتند او رامیدیدند وبعداز روبوسی می گفتند و
میخندیدند سوغاتی اش را میدادند و به
چادرشان برمیگشتند او هیچ تفاوتی بین خودش و
نیروها قائل نبود
بعد از یکی از عملیات ها روی
سکوی صبحگاه نشسته بودیم که محسن گفت: "از تهران بخشنامه رسیده که میخوان به سپاهی
درجه بدن درجه چیه؟
ما با بچه بسیجیها فرقی
نمی کنیم من اصلا زیر بار این حرف نمیروم.
🎙راویان:
همرزمان شهید
#شهیدمحسندینشعاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹تنبیه بچه ها
حاج محسن در برخورد با نیروی خاطی تدابیر
متفاوتی به کار میبرد. گاهی تنبیه می کرد و گاهی
میبخشید.
ما موقعیتی نظامی داشتیم که باید آن را
حفظ
میکردیم، اگر کسی نظم و قاعده نظامی را به
هم میزد باید تنبیه میشد
محسن بعضی مواقع برای تنبیه، نیروی خاطی را بیرون نمی آورد و گروهی تنبیه میکرد.
یک بار نگهبان خوابش برد. یکی از بچه ها اسلحه او را برداشت به آقا محسن
داد و جریان را گفت .
نماز جماعت ظهر را که خواندیم بلندگو شماره دسته ما را اعلام کرد که ناهار نخورده در میدان صبحگاه جمع شویم
آن
موقع هنوز دستهای بودیم و گروهانی نشده بودیم.
رفتیم و پرسیدیم چه خبر است؟
حاج محسن
جریان را تعریف کرد
گفتیم حالا چه کار کنیم؟
گفت: همه پابرهنه شوید، پیرهن هاتون رو هم
در بیارید تنبیه
اولین نفر هم خودش پوتین و لباسش را درآورد و پشت سرشبچه ها؛
چون آن فرد خاطی کم سن و سال بود برای اینکه غرورش نشکند و خجالت زده نشود حاجی جلوتر از همه خودش شروع کرد و بیشتر از بقیه انجام داد تا
بچه ها فکر نکنند او دست روی دست گذاشته و
تماشا
میکند.
دینشعاری با این کار در دل بچه ها
نفوذ بیشتری میکرد
آنها میگفتند حالا که افتخار
دادی ما را تنبیه کنی با جان و دل انجام میدهیم و
از محسن جلو میزدند البته تنبیه هایش از نظر
نظامی به نوعی ورزش بود و عضلات را ورزیده میکرد.
🎙راوی:همرزم شهید
#شهیدمحسندینشعاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR