#آقامحمدهادے میگفت:
وقتے انسانے کارهايش را براے خدا و پنهانے انجام دهد ؛ خداوند درهميـندنيا آنرا آشکارميکند :) 🌱
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
خیلےرویِ آقاحسـٰاسبودیكباربهاو گفتم اگرشعاریضدحکومترویِدیوارهسٺوما برویموحذفشکنیم ❗️
چهسودیدارد ؛ چرا اینهمہوقتمیگذارۍتاشعارپاكکنی ؟!
اینهمهپاکمےکنی ؛ خوبدوبارهمی نویسند ❗️😐
💛گفت : نه! منآنقدࢪپاکمےکنمتادیگر ننوسیند … 🖐🏼.
📿اینازاخلاقیاتےاستکهشایددرخیلی از بچهـهایانقلابــےهمنباشد❌👌🏼
#شھیدمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
هدایت شده از 『شھدایِظھور🇵🇸🇮🇷』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبھ ها بہ یــاد سردارشھیــدحاجقاسمسلیمانے♥️
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ | حاج قاسم سلیمانی: مسجد هم تربیت مدافع فرهنگی میکند، هم تربیت برای ایثار و فداکاری میکند...
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
📸 تصویری از حاج قاسم سلیمانی در حال مطالعه کتاب « اَز راست نفر سوم»؛ زندگینامه شهید حمید قلنبر
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔰 معرفت دشمن به انقلاب از معرفت ما بیشتر است
🔺حاج قاسم سلیمانی: تصورم این است که من گوینده و شمای شنونده معرفت مان نسبت به انقلاب، از دشمنان مان کمتر است. ما شناخت حقیقی از انقلاب را در تلاش دشمن حس میکنیم. ببینید سی و چند سال این حجم تلاش از جنگ تا تحریم تا موضوعات مختلف دیگر نشـان از عظمت انقلاب دارد و نشـان می دهد انقلاب یک شیء بسیار با ارزشی است که دشمن این همه تلاش می کند تا آن را از خاصیت بیندازد...
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
⚫️داستانی بسیار جالب و هیجان انگیزدرباره سردار شهید حاج قاسم سلیمانی👇👇👇
✈️ *حاج قاسم.....*
*مهندس پرواز....*
🌹 *خاطره ای زیبا از خلبان هواپیمای ایرباس درباره شهید حاج قاسم سلیمانی*
🔶خرداد سال ۹۲ قرار بود با هفت تُن بار ممنوعه به سمت دمشق پرواز کنیم. علاوه بر بار، تقریباً ۲۰۰ مسافر هم داشتیم که حاج قاسم یکیشان بود. حاجی مرا از نزدیک و به اسم میشناخت. طبق معمول وارد هواپیما که شد اول سراغ گرفت خلبان پرواز کیه؟ گفتند اسداللهی. صدای حاج قاسم را که گفت "امیر" شنیدم و پشت بندش دَرِ کابین خلبان باز شد و خودش در چارچوب در جاگرفت. مثل همه پروازهای قبلی آمد داخل کابین و کنارم نشست. زمان پرواز تا دمشق تقریباً دو ساعت و نیم بود. این زمان هر چند کوتاه بود ولی برای من فرصت مغتنمی بود که همراه و هم صحبتش باشم. تقریباً ۷۰ ، ۸۰ مایل مانده به خاک عراق قبل از اینکه وارد آسمان عراق شویم باید از برج مراقبت فرودگاه بغداد اجازه عبور میگرفتیم.
اگر اجازه میداد اوج می گرفتیم و بعد از گذشتن از آسمان عراق بدون مشکل وارد سوریه می شدیم. گاهی هم که اجازه نمی دادند ناگزیر باید در فرودگاه بغداد فرود میآمدیم و بار هواپیما چک می شد و دوباره بلند میشدیم. اگر هم بارمان مثل همین دفعه ممنوع بود اجازه عبور نمی گرفتیم از همان مسیر به تهران بر می گشتیم. آن روز طبق روال اجازه عبور خواستم، برج مراقبت به ما مجوز داد و گفت به ارتفاع ۳۵ هزار پا اوج گیری کنم. با توجه به بار همراهمان نفس راحتی کشیدم و اوج گرفتم. نزدیک بغداد که رسیدیم، برج مراقبت دوباره پیام داد. عجیب بود! از من میخواست هواپیما را در فرودگاه بغداد بنشانم. با توجه به اینکه قبلا اجازه عبور داده بودند شرایط به نظرم غیر عادی آمد. مخصوصاً اینکه کنترل فرودگاه دست نیروهای آمریکایی بود. گفتم:" با توجه به حجم بارم امکان فرود ندارم. هنگام فرود چرخهای هواپیما تحمل این بار را ندارد. مسیرم را به سمت تهران تغییر می دهم." به نظرم دلیل کاملاً منطقی و البته قانونی بود اما در کمال تعجب مسئول مراقبت برج خیلی خونسرد پاسخ داد: نه اجازه بازگشت ندارید در غیر اینصورت هواپیما را می زنیم!
🔶من جدای از هفت تُن بار، حجم بنزین هواپیما را که تا دمشق در نظر گرفته شده بود محاسبه کرده بودم تا به دمشق برسیم بنزین می سوخت و بار هواپیما سبک تر می شد. تقریباً یک ربع با برج مراقبت کلنجار رفتم، اما فایده نداشت. بی توجه به شرایط من فقط حرف خودش را می زد. آخرش گفت: آنقدر در آسمان بغداد دور بزن تا حجم باک بنزین هواپیما سبک شود. حاج قاسم آرام کنار من نشسته بود و شاهد این دعوای لفظی بود.
گفتم: حاج آقا الان من میتونم دو تا کار بکنم، یا بی توجه به اینها برگردم که با توجه به تهدیدشان ممکنه ما رو بزنن، یا اینکه به خواسته شان عمل کنم. حاج قاسم گفت: کار دیگه ای نمیتونی بکنی؟ گفتم: نه.
گفت: پس بشین! آقای رحیمی مهندس پروازمان بین مسافرها بود، صدایش کردم. داخل کابین گفتم؛ لباس هات رو در بیار. به حاج قاسم هم گفتم: حاج آقا لطفاً شما هم لباس هاتون رو در بیارید. حاج قاسم بی چون و چرا کاری که خواستم انجام داد. او لباس های مهندس فنی را پوشید و رحیمی لباس های حاج قاسم را. یک کلاه و یک عینک هم به حاجی دادم.
از زمین تا آسمان تغییر کرد و حالا به هر کسی شبیه بود الا حاج قاسم. رحیمی را فرستادم بین مسافرها بنشیند و بعد هم به مسافرها اعلام کردم: برای مدت کوتاهی جهت برخی هماهنگی های محلی در فرودگاه بغداد توقف خواهیم کرد. روی باند فرودگاه بغداد به زمین نشستیم. ما را بردند به سمت "جت وی" که خرطومی را به هواپیما می چسبانند. نیم ساعت منتظر بودیم، ولی خبری نشد. اصلاً سراغ ما نیامدند. هر چه هم تماس می گرفتم می گفتند صبر کنید...
بالاخره خودشان خرطومی را جدا کردند و گفتند استارت بزن و برو عقب و موتورها را روشن کن و دنبال ماشین مخصوص حرکت کن. هرکاری گفتند انجام دادم. کم کم از محوطه عادی فرودگاه خارج شدیم، ما را بردند انتهای باند فرودگاه جایی که تا به حال نرفته بودم و از نزدیک ندیده بودم. موتورها را که خاموش کردم، پله را چسباندند. کمی که شرایط را بالا و پایین کردم به این نتیجه رسیدم که در پِیِ حاج قاسم آمده اند. به حاجی هم گفتم، رفتارش خیلی عادی و طبیعی بود. نگاهم کرد و گفت: تا ببینیم چه میشه.
به امیر حسین وزیری که کمک خلبان پرواز بود گفتم: امیرحسین! حاجی مهندس پرواز و سر جاش نشسته! تو هم کمک خلبانی و منم خلبان پرواز. من که رفتم، دَرِ کابین رو از پشت قفل کن. بعد هم با تاکید بیشتر بهش گفتم: این "در" تحت هیچ شرایطی باز نمی شه، مگه اینکه خودم با تو تماس بگیرم.
🔶از کابین بیرون آمدم. نگاهم روی باند چرخید. سه دستگاه ماشین شورلت ون،بہسمتمامیآمدند. دو تایشان، آرم سازمان اف بی آی آمریکا را داشتند و یکیشان آرم استخبارات عراق را. شانزده، هفدهآمریکایی و عراقی از ماشین ها پیادهشدند و پلههارابالا آمدند و توی پاگرد ایستادند
برایشان آب میوه ریختم و سر حرف را باز کردم. به زبان انگلیسی کلی تملق شان راگفتم و شوخی کردم و خنداندمشان تا فقط حواسشان را از سمت کابین پرت کنم.
سه چهارنفرشان که دوربین های بزرگ فیلمبرداری داشتند وارد هواپیما شدند. توی هر راهرو هواپیما دو تا دوربین مستقر کردند. بعد هم یکی یکی لنز دوربین را روی صورت مسافرهازوم می کردند. رفتارشان عادی نبود. به نظرم داشتند چهره ی مسافران پرواز را اسکن می کردند و با چهرهای که از حاج قاسم داشتند تطبیق می دادند. این کارها یک ربع، بیست دقیقه ای طول کشید و خواست خدا بود که فکرشان به کابین خلبان نرسید. آمریکایی ها دست از پا درازتر رفتند و عراقیها ماندند.
تا اینکه گفتند : زود در "کارگو" را باز کن تا بار رو چک کنیم. نفسم بند آمد. خیالم از حاج قاسم تا حدودی راحت شده بود، اما با این بار ممنوعه چه کار باید می کردم؟! این را که دیگر نمی شد قایم یا استتارکرد. مانده بودم چطور رحیمی را بفرستم کارگو را باز کند؟ این جزو وظایف مهندس فنی پرواز بود، اما رحیمی که لباس شخصی تنش بود هم مثل بید می لرزید، منم بلد نبودم. دیدم چارهای برایم نمانده، خودم همراهشان رفتم. از پله ها بالا رفتم و از روی دستورالعملی که روی در کارگو نوشته بود در را با زحمت و دلهره باز کردم. یکی شان با من آمد یک جعبه را نشان داد و گفت: این جعبه رو باز کن... سعی کردم اصلا نگاهش نکنم. قلبم خیلی واضح توی شقیقه هایم می زد. حس میکردم رنگ به رویم نمانده. دست بردم به سمت جیب شلوارم، کیف پولم را بیرون کشیدم و درش را باز کردم و دلارهای داخلش را مقابل چشمش گرفتم. لبخند محوی روی لبش آمد و چشمکی حواله ام کرد. نمیدانم چند تا اسکناس بود همه را کف دستش گذاشتم، او هم چند عکس گرفت و گفت بریم...
🔶روی باند فرودگاه دمشق که نشستیم، هوا گرگ و میش بود.حاجی رو به من گفت: امیر پیاده شو. پیاده شدم و همراهش سوار ماشینی که دنبالش آمده بود شدیم. رفتیم مقرشان توی فرودگاه. وقت نماز بود. نمازمان را که خواندیم گفت: کاری که بامن کردی کی یادت داده؟ گفتم: حاج آقا من ۶۰ ماه توی جنگ بوده ام این جورکارها رو خودم از برم...
قد من کمی از حاجی بلندتر بود، گفت: سرت رو بیار پایین. پیشانی ام را بوسید و گفت: اگرمن رئیس جمهور بودم مدال افتخار گردنت می انداختم. گفتم: حاج آقا اگه با اون لباس میگرفتنتون قبل از اینکه بیان سراغ شما، اول حساب من رو میرسیدند، اما من آرزو کردم پیشمرگ شما باشم...
تبسم مهربانی کرد و اشک از گوشه ی گونه هاش پایین افتاد.
👨✈️راوی: کاپیتان امیر اسداللهی ، خلبان هواپیمای ایرباس شرکت هواپیمایی ماهان...
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
Γ📲🍃
#استوری
[حاجقاسم♥️🍃]
یٰادَت تٰا اَبَد دَر قَلْبَم بٰاقیسْت•♡
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
هدایت شده از 『شھدایِظھور🇵🇸🇮🇷』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞'نمآهنگآهایکوهِغیرت ...
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ
⚫️ #شهادت_امام_حسن_عسکری (علیهالسلام)
🏴تسلیت #امام_زمان (عجاللهتعالیفرجهالشࢪیف)🌹
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️کلیپ «شرط قبولی عبادات»
🔰روایت عجیب پیرغلام امام حسین در عالَم رویا
💠 هرکاری میکنیم باید برای فرج امام زمان دعا کنیم...
⁉️ اهمیتو چراییدعا برای ظهور
«اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج» 🕊
غیر ٺۅ دلبر نبوَد در دلھٰا یاصاحب الزَمان(عج الله )
┄┅═✧❁🌺❁✧═┅
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 دوستداری امام زمان را در چه حالتی ببینی؟ ملاقاتخصوصی یا...
👤حجت الاسلام استاد #پناهیان
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*روز ظهور پشت سرش💐*
*تو دنیا غوغا میکنیم💐*
*آغاز ولایت امام زمان🌺*
*بر تمامی شیعیان جهان💐*
*مبارکبارد🌺*
#عید_بیعت
#آغاز_ولایت_امام_زمان
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسماللھ...(: ♥️
سلام خدمت شما عزيزان دوستداران شھدا🖐🏼!
امشب میهمان شهیدی مظلوم و گمنام از شهدای مدافع حرم هستیم...📿
عزیزان همراه با باشید...🕊
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
⚫️جانباز شهید مدافع حرم ؛ ناوبان سوم تکاور محمد امین زارع 🌹 تولد : اردیبهشت 1364 روستای سنان توابع شهرستان فسا🌸
شهادت : 1395 بر اثر عارضه شیمیایی در نبرد در سوریہ💔
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴ناوبان سوم تکاورشهید محمد امین زارع فرزند ایثارگر و جانباز دوران دفاع مقدس "اله داد زارع " در اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۴ در روستای سنان از توابع شهرستان فسا در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود و پس از گذراندن دوران کودکی ، تحصیلات خود را در فسا و شیراز به پایان رسانید ...
🔻در تاریخ ۷۶/۷/۲۸ در رسته تفنگداران دریایی وارد نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شدند . این شهید بزرگوار باگذراندن دوره های مختلف آموزشی ، رزمی و کسب افتخارات و مقام در رشته های غواصی، سقوط آزادی، پاراگلایدر، پاراموتور و تک تیر انداز و کسب مدرک مربیگری با تکمیل تحصیلات دانشگاهی در رشته تربیت بدنی ، با عشق و ارادت دفاع از حریم ولایت و اسلام ناب محمدی (صلی الله علیه وآله ) در عرصه های مختلف نبرد و جهاد همراه و همدوش با سرداران رشید اسلام و سربازان دلاور نیروی دریایی ساه پاسداران در دفاع و حراست از مرزهای آبی نیلگون خلیج همیشه فارس بارها تا دل ناوهای جنگی استکبار جهانی پیش رفت و برای همیشه دلاور مردیها و رشادتهایی برجای گذاشت...✔️
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔶ایشون دومین فرزند خانواده و اولـین فرزند پسر بودن، رابطـه ای بسـیارخوب و صمیمی داشـتن با بنده و برادرهایم،خیلی احساسی بودن و در کل همیـشه ما رو از نصایح خودشون بهره مند میساختن در هر زمینه ای...
🎙(نقل از خواهر شهید)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
از روحیات اخلاقی شهید بفرمایید؟
❤🌷
🔶فردی بسیـــار دلسوز
بینهایت از غیبت کردن متنفر بودن و بقول همکاران و دوستانشون در موقع صحبتها توی جمع همکاران و دوستان هر جایی صحبت غیبت میشد سریع حرف رو عوض میکردن،دارای حجب و حیا بطوری کـه در مراسم هایی که شئونات اسـلامی رعایت نمی شد شرکت نمیکردن رفتارشون در کل جوری بود که تأثیر مثبت می گذاشت رو اطرافیان ،خیلی به من تأکید اکید میکردن بچه هامو تو مراسمهای مذهبی شرکت بدم اعم از مولودیها و عزاداریها و ... کلا در مورد زندگی ائمه خیلی باهامون صحبت میکردن از جمله حضرت زهـرا (س) و سعی میکردن غیر مستقیم یا مستقیم منظورشونو برسونن...
🎙(نقل از خواهر شهید محمد امین زارع)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
نظرتون در مورد اعزام ایشون بهسوریه چی بود؟آیا مخالفت نکردین؟
❤🌷
🔶 اینقدر ایشان اعتقادش و هدفش بالا بود که فکر میکرد شاید ما مخالفت کنیم سعی کردن بدون اطلاع به این مأموریت برود، بطوریکه بعد از ۲۰ روز ما مطلع شدیم ......
این هم از طریق دوستانش ، سعی میکردن که ما نگران دوری یا هر اتفاق دیگری نباشیم...
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔶روزهای آخر ایشان بدلیل آلودگی در سوریه با گازهای شیمیایی و سمی دچار بیماری ریوی شده و در بیمارستان بستری بودن و روزهــای بسیـار بسیــار سختی رو پشت سرگذاشتن . شب آخر خود بنده توفیق اینو داشتم که پیششون باشم دعا میکردیم با هم ، متوسل به ائمه شدیم، قرآن که میخوندم لذت میبردن و کلا لحظاتی بود اونشب که قابل بیان نیست برام و لحظه آخر فردای همون شب یه جمله ای تاکیدی به من گفتن یعنی آخرین جمله ایشان:
🌹اسممو صدا زدن گفتن : چادرت بپوش و حدودا دو ساعتی بعد به شهادت رسیدن....💔
🎙(نقل از خواهر شهید محمد امین زارع)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
از اولین لحظه ای که خبر شهادت ایشون به دستون رسید برامون بگین چطوری خبردار شدین؟
❤🌷
🔶حس بسیار بسیار عجیــبی هست چون از یک طرف، برادر عزیزتر از جانم رو از دست دادم و از طـرفی خوشحال بودم کـه در راه اهل بیت عصمت طهارت و بی بی زینب (س) جونشونو دادن و به آرزوی دیرینه اش که شهادت بود رسید..
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بعد از شهادت شده ایشون رو در خواب ببینید؟
❤🌷
خب بله البته چند شب بعد از شهادت که احساس دلتنگی داشتم دوست داشتم خوابشونو ببینم پیش خودم گفتم یه وضو بگیرم و بخوابم شاید محمدامین اومد بخوابم نزدیکیای سحر بود بالاخره خواب داداش امین رو دیدم حرفی نزد فقط داشت نگاهم میکرد خیلی خوشحال بود و انگاری زیباتر شده بود..خیـــلی
نمیتونم توصیف کنم. از خواب پریدم که ببینمش واقعی ،دیدم نیست ولی دلم آروم شد...
🎙(نقل از خواهر شهید محمد امین زارع)
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
⚪️پیامکی که شهید مدافع حرم محمدامین زارع سال ۹۲ به نقل از شهید چمران برای دوستش فرستاده بود...
🔻آنانکه به من بدی کردند،مرا هوشیار کردند.
🔻آنانکه به من انتقاد کردند،به من راه و رسم زندگی آموختند.
🔻آنانکه به من بی اعتنایی کردند،به من صبر و تحمل آموختند.
🔻آنانکه خوبی کردند ،به من مهر و وفا آموختند.
🔻پس خدایا! به همه اینانکه باعث تعالی دنیوی و اخروی من شدند خیر و نیکی عطا کن!...
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
⚪️ بخشی از وصیت نامه شهیدعزیز مدافع حرم محمد امین زارع :«من هم بعنوان یک فرد مسلمان و بعنوان یک شیعه باید به وظیفه انسانی و شرعی خود عمل کنم. و دین خود را به کشورم و اسلام ادا کنم ،همیشه با خود میگفتم که ای کاش من هم در هشت سال دفاع مقدس شرکت می کردم و همیشه افسوس می خوردم و زمانی که متوجه جبهه اسـلام در لبنان،سوریه ،فلسطین و عراق و... شدم از خداوند خواستم تا من هم در این جبهه حضور پیدا کنم در کنار دیگر برادران حزب اله و همیشه در ذهنم آرزوی شهادت را می پروراندم...
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
خواب دریا و شب مهـتاب🌹
تعبیـرش تـویی . . .🌹
جانباز مدافـع حــرم ؛
شهید محمدامین زارع ؛ 🌹
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
35.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کلیپ جانباز شهید مدافع محمد امین زارع
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR