🌐عقبه که بودیم در روستای سابقیه اتاقی داشتیم به اسم اتاق فرهیختگان ، قرار بود در این اتاق مباحث علمی و عقیدتی برپا بشود ، حاج رحیم هم معمولا حضور پیدا می کردند ، آقا اسماعیل و البته همه ما ارادت و علاقه خاصی به حاج رحیم داشتیم . آقا اسماعیل حتی با حاج رحیم رفت و آمد خانوادگی داشتند ، و معمولا جلوی حاج رحیم دوزانو و خیلی مودبانه می نشست ، علاوه بر شرکت در اتاق فرهیختگان ، معمولا در طول شبانه روز خلوتی برای خود میکرد و کسی رو به خلوت خودش راه نمی داد.
من قضیه خواب حاج رحیم رو برای بچه ها تعریف کرده بودم و هر کسی آقا اسماعیل رو میدید میگفت: التماس دعا برادر! آقا اسماعیل هم میخندید و میگفت : ای بابا داعشی ها ما رو نکشند شما ما رو به مسلخ می برین !
-راوی : همرزمشھــید
#شهدای_ظهور🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
🔰(بخشیازوصیتنامهزیبایشھیداسماعیلخانزاده)
🔷 از همه شما مي خواهم كه هرگاه ياد و نام من در ذهن شما خطور كرد يك صلوات و حمـد و سوره برايـم هديـه كنيد و در صورت امكـان يك روز نمـاز و روزه برايم بجـاي آوريد. از اهالي محتـرم محل خواهانم كـه كما في سابق اين شعور فاطمي و حسيني آنها در ايام فاطميه و يادواره شهدا و دهه محرم تداوم داشته باشد؛ چرا كه با اين حركت خودجوش زندگي خود را با حب اهل بيت (ع) گره زديد و قيامت خود را بيمه كرديد.
مبادا روزي شود كه ياد و نام شهدا از كوچه ها محو شود و در محافل فراموش شود. پيرو خط مبارك ولايت فقيه باشيد و خداي متعال را بخاطر اين نعمت بزرگ شاكر باشيد كه چه بسا اگر نعمت بزرگ ولايت نبود مشخص نبود كه چه مصيبتي برسر ما و نواميس ما مي آمد. اختلاف و تفرقه را كنار بگذاريد و دنبال وحدت باشيد.
خود را مسافر قيامت بدانيد نه ساكن دنيا. به دنياي فاني دل مبنديد و در فكر آخرت باشيد . اگر مسلماني در زندگي مشكلي داشت به ياريش بشتابيد و از تجملات زندگي پرهيز كنيد . به فرموده امام راحل مسجد سنگر است و از شما مي خواهم عاجزانه مي خواهم كه اين سنگر الهے را خالی يا خلوت نكنيد ؛ ♥️
#شهدای_ظهور🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
(بخشیازوصیتنامهشھیداسماعیلخانزاده)
⭕️از همكاران محترم مي خواهم كه قدر اين لباس و سازمان را بدانند و يك روز را با تامل در مورد سپاه فكر كنند كه خداوند چه نعمت بزرگي را شامل حال آنها نمود . مبادا روزي با حركات و رفتار خود عامل خدشه دار شدن اين نهاد مقدس شوند. مبادا كاري كنيد كه مردم از سپاه دلسرد شوند. هرچند گاهي اوقات در سپاه كار به كاردان سپرده نمي شود و جناح بازي در سپاه در حال رشد سريع است و مسئولين امر سليقه اي عمل مي كنند و غافل از اينكه فرداي محشر در محضر شهدا بايد جوابگو باشند و خون شهدا براي آنها فقط يك شعار شده و اميدوارم كه از عاقبت كارشان غافل نباشند.
در بعضي از محافل فرهنگي و مذهبي و يادواره شهدا با توجه به اينكه با نام اهل بيت (ع) برگزار مي شود ولي از سوي بعضي افراد رنگ و بوي ريا مشاهده مي شود و البته مردم هم كاملا به احوال آنها آشنايي دارند . ملت ايران بلكه جهان اسلام زماني پيروز خواهيد شد كه تحت فرماندهي حضرت آيت الله خامنه اي باشيد و زماني كه از اين مراد و مقتداي خود فاصله گرفتيد شكست خود را در آغوش بگيريد :(💔
#شهدای_ظهور🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
💢یکیازهمرزمانشھیدگفت:
♥️ ماه رمضان شهید خانزاده مسئول شب بود. نزدیک سحر اگر بچه ها برای خوردن سحری بیدار نمی شدند با یک آب پاش به داخل آسایشگاه می آمد و با آب روی سرشان می ریخت تا بیدار شوند. می گفت اگر هم روزه نمی گیرید حداقل بیدار شوید تا ذخیره های غذایتان را بگیرید که وسط روز گشنه نشوید . .
#شهدای_ظهور🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
🔻(راز تقویم شهید اسماعیل خانزاده)
⚫️آقا اسماعیل یک تقویم دیواری داشت و رو دیوار منزلش زده بود ، هر روز که میگذشت موقع خوابش اون روز رو تیک میزد ، یک روز حتی من به شوخی بهش گفتم داداش چرا هر روز که میگذره رو تیک میزنی از رو شوخی بهم گفت میخوام ببینم حقوقمون چند روز دیگه واریز میشه.😉
همه ی روزها رو تیک زده تا این که رسیده بود به ۱۱ آذر و خودش عازم سوریه میشه ، خانومش کنار ۱۱آذر یه ستاره میکشه ، و دیگه هم کسی به اون تقویم توجهی نکرده بود تا اینکه بعد از شهادتش خانمش خواب میبینه که آقا اسماعیل رو به روی تقویم خونشون وایستاده ، خانمش از خواب بیدار میشه و میره سراغ تقویم میبینه دور ۲۹ آذر یه مربع کشیده شده هست.
۱۱ آذر تاریخ اعزامش به سوریه بود ، و قرار بود ۴۵ روز اونجا باشند اما چرا آقا اسماعیل دور ۲۹ رو خط کشید؟؟!
آره! آقا اسماعیل میدونست کی شهید میشه!!!
-راوی : خواهرشھــید
#شهدای_ظهور🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
♥️(خاطرهزیبا ازشھید)
💢 دو شب قبل عملیات بود در اتاق فرهیختگان دور هم جمع شده بودیم ، آقا اسماعیل گفت : بیایید امشب هرکسی معنوی ترین حرف ها را زد ، یک چراغ سبز برایش روشن کنیم و ببینیم چه کسی بیشترین امتیاز رو می آورد. قرار شد سید رضا طاهر امتیاز بدهد. بچه ها شروع به بیان جملات قصار کردند ، نوبت به آقا اسماعیل رسید جمله ای در رسای امام حسین (ع) گفت ، یادم نیست چی گفت، ولی همین که جمله از دهانش بیرون آمد ، همه با هم رو به سید رضا صدایی شبیه زنگ مسابقات علمی در آوردیم و با خنده گفتیم : سید رضا هر سه چراغ سبز رو براش روشن کن ، او در زمره شهدا قرار گرفت.
بعد شروع به مقتل خوانی کرد ، مقتل ها رو حفظ بود ، خیلی زیبا می خوند ، وسط مقتل خوانی یکی وارد اتاق شد ، مقتل قطع شد و دوباره خواستیم که ادامه بدهد ولی گفت : ادامه ش رو بعدا میخونم.
بعدها ، سید رضا بعد شهادت آقا اسماعیل در فیلمی که بچه ها گرفتند گفت آقا اسماعیل مقتل نیمه تمامش را با اهدای خون خود به ساحت مقدس امام حسین(ع) به پایان رساند...
(خاطرات شهید اسماعیل خانزاده)
🔻
-راوی : همرزمشھــید
#شهدای_ظهور🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
(بہخدامنفرداشھیدمیشوم) 💔
🖤 شب قبل عملیات بود داشتیم در منطقه دور میزدیم که کودکان سوری را در روستاها میدیدم که با هم بازی می کنند ، بازی هایشان از جنس جبهه و جنگ بود و با تفنگ اسباب بازی به روی هم شلیک می کردند و یکدیگر را به رگبار می بستند ، آقا اسماعیل به سمت کودکان اشاره کرد و با دلسوزی گفت خدا هیچ کشوری را دچار جنگ نکند ، میبینی! حتی بچه ها هم دارند ادای ما رو درمیارن و می جنگند....
به محل اسکان برگشتیم ، تنها تو اتاق نشسته بودم که آقا اسماعیل ناگاه وارد اتاق شد و جلویم نشست ، توی چشمانم نگاه می کرد و لبخندی از سر تعجب زدم و گفتم : ها؟ چی شده؟ چرا اینجوری نگام میکنی؟!
گفت : یاسر به خدا من فردا شهید می شوم ، به خدا شهید می شوم.....
خیلی نگران و مضطرب شدم ، مخصوصا آنجا که شب هنگام هم ماشین ها دنبالمان آمدند و گفتند قرار است برای عملیات نصر به سمت معراته برویم.
ساعت ده ونیم ، یازده شب بود هنوز حرکت نکرده بودیم که آقا اسماعیل حسابی به حالتی شبیه به خلسه فرو رفته بود.
همه از من می پرسیدند این چرا اینجوری شده؟ چرا شوخی نمیکنه؟ چرا تو لک رفته ؟
بچه ها که از حالت هایش می پرسیدند ، تاب نیاورد و بلند شد و رفت بالای پشت بام .
با نگرانی دنبالش رفتم ، سرش رو ، به روی آسمان گرفت و به ستاره ها نگاه میکرد ، انگار حوصله منو هم نداشت.
برگشت پایین فقط میخواست تنها باشه.
چی دیده بود و چی توی ذهنش میگذشت نمیدونم.
همه متوجه شده بودند قراره اتفاقی بیفته ولی کی و کجا کسی خبری نداشت ؛
-راوی : همرزمشھــید
#شهدای_ظهور🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
💢(نگاهنافذ اسماعیلکار راتمامکرد)
☑️ شب قبل از عملیات سردار رستمیان فرمانده لشکر 25 تماس گرفته بود وگفته بود که دو نفر از بچه ها بمونند عقب.
من نظرم روی آقا یاسر و آقا اسماعیل بود ، که عقب بمونند، آقا اسماعیل رو صدا زدم حال عجیبی داشت اون شب ، برگشت و مستقیم تو چشمم خیره شد ، شرم کردم بهش بگم تو بمون و نرو ، چیزی نگفتم ، چند لحظه بعد دوباره صداش زدم و باز هم مستقیم به چشمانم خیره شد ، نگاه نافذی داشت ، با نگاهش فریاد میزد که من باید بروم نمیدانم چی شد که باز هم منصرف شدم که بهش بگم تو بمون و نرو جلو.
دو نفر دیگه رو انتخاب کردم و به آنها گفتم که عقب بمونند . .
-راوی : همرزمشھــید
#شهدای_ظهور🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
🔴با ماشین به سمت معراته حرکت کردیم ، در معراته یک کارخانه اسلحه سازی متروکه به نام رحبه بود که باید تا زمان حرکت ، در آن مستقر میشدیم ، در ساختمان باید استراحت می کردیم ، آقا اسماعیل مکانی رو انتخاب کرد و به من اشاره کرد و گفت : بیا اینجا پیش من استراحت کن .
حال عجیبی داشت خیلی توی فکر بود ، حرف نمیزد.
خوابیدیم ، اذان صبح بعد از اقامه نماز به سمت خان طومان حرکت کردیم ، حرکت مان گروهانی و پشت سر هم بود ، یک گروهان از چپ و یک گروهان هم از راست ، باید حواسمان را به یکدیگر جمع میکردیم که دشمن بچه ها مون رو دور نزند.
وقتی به منطقه رسیدیم هوا روشن شده بود، با روشنی هوا من به همراهی شهید محمود رادمهر ، به نیروهای سوری پیوستیم ، تا با آتش پشتیبانی ، بچه ها رو حمایت کنیم ، ساعت 6 بود که از آقا اسماعیل جدا شدم و دیگر او را ندیدم.
-راوی : همرزمشھــید
#شهدای_ظهور🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
💔(تنھاشھیدعملیات)
💢ساعت هفت صبح روز عملیات بود که درگیری شروع شد ، بچه ها باید بالای بلندی های مشرف به خان طومان مسلط می شدند تا در گام بعد ، خان طومان رو تصرف کنیم ، یکی از بچه ها تیربارچی و آقا اسماعیل هم کمک تیربارچی بود ، نحوه شهادت آقا اسماعیل خیلی عجیب است. همراه آقا اسماعیل می گفت : موقعیت جغرافیایی و شکل قرار گرفتن آقا اسماعیل به نحوی بود که به هرکسی ممکن بود تیر اصابت کند جز او.
آقا اسماعیل از پشت سر تیربارچی لحظه ای یکی از تکفیری ها را دیده بود ، آنی سرش را به طرفی می برد که موقعیت تکفیری را اعلام کند که تیر دقیقا به همان سمت می آید و به او میخورد.
وقتی آقا اسماعیل افتاده بود ، رفقا تصور کرده بودند با سوت خمپاره خیز برداشته ، سید رضا وقتی میبینه که از جا بلند نمیشه آقا اسماعیل رو صدا میزنه و میره بالای سرش ، که متوجه میشه تمام کرده ،
تنها شهید آن عملیات ، آقا اسماعیل بود . .
-راوی : همرزمشھــید
#شهدای_ظهور🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
🔹من همراه شهید رادمهر به خط رفته بودیم ، و به رزمنده ها ملحق شدیم ، آقای بابایی توی سنگر کنار من نشسته بود ، پرسید : یاسر ، از دوستت خبر داری؟ گفتم : نه!
تیر و گلوله با حجم زیادی از اطرافمان زوزه می کشید و میرفت. بی مقدمه گفت: رفیقت آقا اسماعیل خانزاده شهید شد. یه لحظه دلم ریخت و گفتم : انا لله و انا الیه راجعون .
منقلب شده بودم و لحظه به لحظه حالت هایش از جلوی چشمانم می گذشت.
حال خودم رو نمیفهمیدم، به رحبه برگشتیم ، سید رضا اومد پیشم و بعد کلی تسلیت دلداریم داد.
به اتفاق حاج رحیم به الحاضر برگشتیم و مستقیم رفتیم سراغ وسایل آقا اسماعیل ، در حالی که اشک چشمانم رو پر کرده بود. از حاج رحیم پرسیدم : اون شب جریان چی بود؟ چی خواب دیده بودی؟ که اونطوری سر و صورت اسماعیل رو میبوسیدی؟!
گفت : نه خواب ندیده بودم ، ولی نمیدونم چرا یه لحظه با دیدن صورت اسماعیل به دلم افتاد بهش بگم که اگه شهید شد دست منو هم بگیره....
-راوی : همرزمشھــید
#شهدای_ظهور🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
🔰(بخشیازوصیتنامهشھیدخطاببه پدرومادروخواهروبرادرخود)
♥️ پدر جان و مادر جان ، نمي دانم چگونه از زحمات شما تقدير و تشكر كنم و چگونه عذرخواهي كنم به يقين مي دانم كه در اين دنياي فاني از عهده چنين امر مهمي عاجزم. اما اگر فرداي قيامت بعنوان شهيد وارد عرصه محشر شدم آنقدر مي چرخم تا شما را پيدا كنم و پيش خداي متعال براي شما شفاعت مي كنم . پدرم بهترين هديه براي من صبر و بردباري توست. اگر خبر شهادت مرا شنيدي به ياد جـوان امام حسيـن (ع) باش و گريـه نكن چـرا كه مولاي من ولي عصـر آقا امام زمان (عج) با گريه پدران شهيد شايد داغ عاشورا برايش زنده شود.
مادرم حجاب تو بهترين ارمغان براي من است چرا كه من سرافرازم مادرم و خواهرم پيرو خط حضرت زهرا (س) مي باشند . در تربيت فرزندم تلاش كنيد. آنچنان او را تربيت كنيد كه من پيش حضرت رقيه (س) شرمنده نباشم.
خواهر عزيزم ، هيچ وقت در زندگي از حجاب حضرت زهرا (س) فاصله نگير و شان خواهر شهيد بودن را براي خودت حفظ كن.
برادر عزيزم ، بعد از من مسئوليت سنگين بر روي دوش تو مي افتد . اولين مسئوليت حفظ خون من است. مبادا كاري كني كه خون من خدشه دار شود. دوم مراقبت از پدر و مادر است كه بعد از من مايه دلگرمي آنها تو خواهي بود. از آنها فاصله نگير و كنار آنها باش . مبادا روزي شود كه بخاطر شهادت من تو از انقلاب چشم داشت داشته باشي و از خون من مايه نگذاريد !
#شهدای_ظهور🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید |
☑️بازگو کردن ماجرای ملاقات شهید اسماعیل خانزاده با امام زمان عج الله تعالی فرجه توسط پدر شهید در دیدار با رهبر معظم انقلاب و واکنش رهبر عزیزمون :) ♥️
#شهدای_ظهور🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
🙂اسماعیل گفته بود اگر گفتند مجروح شدم بدان شھیدم :)
💢منزل مادرم بودم که دیدم خواهرم ساعت ۷ صبح تماس گرفت به گوشی پدرم. جواب دادم، گفت چیزی نیست میخواستم بیایم منزل مامان زنگ زدم ببینم هستند یا نه. چند دقیقه بعد خواهر زادهام زنگ زد به گوشی من گفت: «خاله خانه مادرجانی؟ گفتم: آره گفت باشه میخواستم بیایم آنجا.»
از شب قبلش هم استرس زیادی داشتم. ۶ صبح تازه خوابیده بودم. بلند شدم نرگس را آماده کنم برود مهد. دیدم شوهر خواهرم زنگ زد به گوشی پدرم و یک دفعه پدرم با صدای خیلی بلند داد زد. سریع آمدم داخل اتاق، پدرم گفت: «چیزی نیست یکدفعه صدایم بلند شد». مادرم هم آمد داخل اتاق. وقتی رفتم بیرون دیدم برخی از اقوام آمدند. داماد ما که پاسدار است آمد گفت: «فاطمه استرس نداشته باشیها اما اسماعیل زخمی شده». گفتم: «نه به من راست بگویید او شهید شده». داد زد گفت: «تو چرا اصرار داری بگویی اسماعیل شهید شده؟»، گفتم: «حرفت را باور نمیکنم. چون اسماعیل به من گفته بود وقتی خبر زخمی شدن من را به تو دادند بدان شهید شدم اگر واقعا زخمی شوم خودم بهت خبر میدهم هر طور شده و به کسی نمیسپارم. به شوهر خواهرم گفتم: «بگویید شهید شده من آرامتر میشوم . .
-(همسرشھید)
#شهدای_ظهور🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
(بخشیازوصیتنامهشھیدخطاببههمسر)
♥️و اما تو اي همسر عزيزم ، همسري كه در تمام مراحل زندگي هرچند كوتاه اما شيرين با من همراه بودي و در تمام مراحل زندگي چه در سختي و چه در سرما و گرماي زندگي با من همراه بودي . در تمام ماموريتها دلم خوش بود كه سايه تو بر سر دخترم هست . بي شك بخشي از جهاد من را تو نيز شريك هستي . نمي دانم آن لحظه كه خبر شهادت من را مي شنوي چه حالي داري؛ اما تقاضا دارم كه حفظ حجاب كني . حفظ حجاب تو مرا همواره خوشنود مي كند . مبادا صدايت را ميان نامحرم بلند كني . همچون قهرمان كربلا ، آن شيرزن تاريـخ حضرت زينب كبري (سلامالله علیها) مقاوم باش و راه من را ادامه بده . اگر در زندگي از من كم مهري ديدي و دلسرد شدي بدان كه من تو را دوست داشتم و عاشق تو بودم . پس بيا و از من گذشت كن كه من بيشتر از اين به روي تو شرمنده نباشم :)
#شهدای_ظهور🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
🔻چندی پیش بود که عکس دختر این شهید بر سر مزار پدر شهیدش در اولین روز تحصیلی به پربینندهترین عکس در فضای مجازی تبدیل شد. نرگس و اسماعیل پدر و دختری هستند که یکی از عکس های یادگاری شان باهم آن قدر معروف شده بود که وقتی مقام معظم رهبری دختر را دید به واسطه آن عکس شناخت. نرگس در آن عکس سعی کرده بود تمام پدر را در آغوش کوچک خود جای دهد. پدری که مدت ها قبل نرگسش را گذاشته بود و برای همیشه رفته بود تا روزی او را در بهشت ملاقات کند !
#شهدای_ظهور🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
عڪسدخترشھیدباحاجقاسم ♥️!'
'تنهاخواستهماازحاجقاسم 🌿
🔴ما از طریق لشکر و مسئولانی که به خانه مان می آمدند درخواست دیدار با حضرت آقا و سردار سلیمانی را داشتیم. تنها خواسته ما همین بود. روزی که حاج قاسم آمد رفتیم ملاقات، نرگس گفت من یک خواهشی دارم. حاج قاسم گفت: بگو. گفت من از همه خواسته ام مرا به دیدار آقا ببرند. سردار پرسید از کی دوست داری بروی پیش حضرت آقا؟ نرگس گفت: از بعد شهادت پدرم. حاج قاسم پرسید چرا؟ گفت: حس می کنم با دیدن ایشان آرام می شوم. سردار گفت: حتما این کار را می کنم. یک ماه و نیم بعد هم رفتیم دیدار آقا. وقتی دیدم نرگس با سردار ارام است سعی کردم حرفی نزنم تا نرگس با حاج قاسم بیشتر حرف بزند و بیشتر ارام شود . .
#شهدای_ظهور🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
🎙پیغامسردارسلیمانیبرایفرزندشھید
♥️وقتی سردار را دیدیم انگار ارامش خاصی داشتم. نرگس تا سردار را دید گفت مامان حس کردم بابا دوباره آمده خیلی آرام شدم. وقتی هم حاج قاسم آمد سر میز ما نرگس همش کنار او بود. به سردار گفت: دلم می خواهد تا تولدم حداقل یکبار دیگر شما را ببینم. یک ماه و نیم بعد که رفتیم خدمت آقا قرار بود حاج قاسم را هم ببینیم که نتوانسته بود بیاید و پیغام فرستاد برای نرگس ببخشید دخترم نتوانستم خودم را برسانم . . .
#شهدای_ظهور🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
🔴اما نرگس دوبار بعد از شهادت پدرش آرامش را تجربه کرد. یکبار وقتی بود که حاج قاسم را دید و یکبار دیگر ملاقات با رهبرۍ بود ؛
#شهدای_ظهور🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
هدیه های مخصوص آقا به نرگس ؛
🔴یک روز از دفتر رهبری تماس گرفتند و پرسیدند تمایل دارید به دیدار آقا بیایید؟ گفتیم بله ما از همه همین درخواست را داشتیم. تاریخی را معین کردند و رفتیم. قابل وصف نیست و نمی شود مقایسه کرد دیدار سردار را با آقا اما در هر دو آرامشی بود که به زبان وصف نمی آید.
نرگس نامه ای نوشت برای آقا و ایشان خواستند نرگس خودش نامه را بخواند. آقا پرسید تو همان دختری هستی که سر مزار پدرت خوابیدی؟ گفت بله. نرگس گفت چند ساله منتظر دیدار شما هستم. نرگس دوست داشت برود در بغل حضرت آقا اما دو هفته قبلش به سن تکلیف رسید. گفت من اصرار داشتم پیش از سن تکلیف به دیدارتان بیایم و شما را ببوسم. آقا خندیدند و گفتند: ببخشید تو به سن تکلیف رسیدی و نمی توانم در آغوشت بگیرم. نرگس هم خیلی ناراحت بود. آقا مجدد گفتند: شرمنده نتوانستم تا حالا دیدار کنم. عبا و انگشترشان را دادند به نرگس و گفتند حالا که نتوانستم بغلت کنم این هدیه ها از طرف من برای تو :)
#شهدای_ظهور🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
🔰(وصیتنامهشھیداسماعیلخانزادهخطاببهدخترش)
♥️وتو اے دختر عزيزم ، جگر گوشه بابا ، خيال نكن من بي خيال تو بودم ، بدان كه بابا تو را بي نهايت دوست داشت اما چه كنم كه بر من تكليف بود و احساس مسئوليت داشتم. بابا لحظه اي از ياد تو غافل نخواهد شد و در همه مراحل زندگي در ياد تو خواهم بود ولي اگر دوست داري بابا هم از تو راضي و خوشحال شود حفظ حجاب و شعائر ديني است و اگر روزي حافظ قرآن شدي به ياد من هم باش و براي شادي روح من قرآن تلاوت كن و همچون شب ها كه براي من آيه الكرسي مي خواندي، بيا سر قبر بابا بخوان ؛
#شهدای_ظهور🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
💔و شهید اسماعیل خانزاده در تاریخ 29/9/1394 و همزمان با شب شهادت امام حسن عسکری یازدهمین اختر تابناک امامت در حلب سوریه به اصحاب آخر الزمانی سید الشهدا پیوست .
این شهید عزیز نخستین شهید مدافع حرم شهرستان محمود آباد بود. پیش از این ده شهید مدافع حرم از مازندران به دست تروریستهای تکفیری داعش در سوریه به شهادت رسیده بودند.
شهید اسماعیل خانزاده پس از تشییع باشکوه در شهر شهید پرور محمودآباد در زادگاه خود، روستای زنگی کلا به خاک سپرده شد.
ان شاء الله به اذن پروردگار با ظهور منجی عالم بشریت با همرزمان شهیدش خواهد آمد و انتقام سیلی حضرت زهرا را خواهد گرفت . .
#شهدای_ظهور🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
همسفرۍچندجوانسوریباعکسشهیدخانزادهدراربعین♥️
🔻یکی از زائرای اربعین تعریف می کرد: نیت کرده بودم که با عکس شهید خانزاده به پیاده روی اربعین بروم. وقتی به نجف اشرف رسیدم برای استراحت به منزل یکی از عراقی ها رفتم. نیمه های شب وقتی از خواب بیدار شدم دیدم چند جوان سوری بالای سرم گریه و زاری می کنند. از شخصی که کنارم بود و کمی عربی می دانست پرسیدم که به این ها بگویید چه اتفاقی افتاده، چرا گریه می کنند.
گفتند این شهید همرزم ما بوده و با چشمان خود شاهد شجاعت و مردانگی اش بودیم که چطور خالصانه می جنگید.
در آخر هم عکس شهید خانزاده را از من گرفتند تا همسفر همرزم خود شوند ؛
#شهدای_ظهور🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻ڪلیپ
همراهبافیلمشھادتشھیداسماعیلخانزادهدر سوریہ💔
و تشییعپیڪرشھید . .
#شهدای_ظهور🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
هدایت شده از 『شھدایِظھور🇵🇸🇮🇷』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبھ ها بہ یــاد سردارشھیــدحاجقاسمسلیمانے♥️
#شهدای_ظهور🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR