فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨مگه شهید میمیره ✨🌷
#شهیدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
خوشا آنان که زینب یارشان شد
صداقت در عمل گفتارشان شد
به عباس اقتدا کردند و رفتند
علمدار حسین سردارشان شد
#شهیدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
خواب زیبا
یک سال قبل از شهادت عباس خواب دیدم که با پسرم وارد باغ سرسبز و بزرگی شدم که رهبر معظم انقلاب بر سکویی در باغ نشسته بودند.
با عباس خدمت آقا رفتیم و سلام کردم و احوال آقا را جویا شدم.
آقا به عباس اشاره کردند که: پیش من بیا.
عباس کنار آقا نشست و آقا دو سه بار دست به سر پسرم کشید و به عباس جملاتی گفتند که بعد از خواب دیگر یادم نیامد آن جملات چه بودند.
🎙راوی: مادر شهید
#شهیدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
دی ماه 94 بود. یکبار از تهران آمد سمنان و گفت: میخواهم به سوریه بروم.
راستش را بخواهید به فکر فرو رفتم.
اما گفتم: برو، خدا پشت و پناهت.
پدرش هم راضی بود.
عباس خیلی خوشحال شد شاید باور نمیکرد، ما اینقدر زود راضی شویم. میخندید و میگفت: آفرین به شما. خانواده دوستانم به این راحتی راضی نشدند. فقط خواهرش و همسرش خیلی راضی نبودند. که خودش با همسرش صحبت کرد تا رضایتش را جلب کند.
🎙راوی:مادر شهید
#شهیدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✅مردونگی عباس
دشمن منطقه را گرفت. نفوذ آنها سریعتر از چیزی بود که فکرش را میکردیم.
رفته بودیم تا منطقه را آزاد کنیم اما در کمین دشمن قرار گرفته بودیم.
25 نفر بودیم.
در واقع بچههای پشتیبانی به ما ملحق شده بودند. مقاومت میکردیم. عمار در جریان همین مقاومتها و درگیریها تیر خورد. قبل از این که نیروهای پشتیبان بیایند، کار به جایی رسید که باید بین مرگ و زندگی انتخاب میکردیم.
دختر پنجسالهام یک سربند با نقش «یا ابالفضل العباس(ع)» به من داده بود. گفته بود:«بابا این سربندو ببر، هروقت اوضاع خیلی خطرناک شد، اینو ببند به پیشونیت.»
آن سربند توی جیبم بود.
با خودم گفتم، اینجا همانجایی است که باید آن سربند ببندم.
سربند را به پیشانیام بستم و با خودم فکر میکردم که این لحظات آخر زندگی من است.
رحمان پشت بیسیم میگفت:«امروز عاشورا و اینجا کربلاست.»
در چنین شرایطی، عباس پشت بیسیم اعلام کرد که با امیر به کمکمان میآیند.
با خودم گفتم:«دم عباس گرم! بازم مردونگیشو ثابت کرد.»
▪️🎙نقل از :ح ج-همرزم شهید
#شهيدعباسدانشگر🌷
#جوان_مومن_انقلابي
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹یک فرمانده در تهاجم
🔹عباس؛ اولین تجربهاش در فرماندهی جنگ بود. در اولین تجربه دهها نیرو را سپردند به یک جوان.
عباس مراقب نیروهایش بود همان کاری که فرماندهان جنگ میکردند. هم رزمانش میگفتند که نیروهایش عاشقش بودند. چون برای نیروهایش میمُرد فرماندهی که برای نیروهایش نمیرد بدرد نمیخورد. فقط همین؛ نه. وقتی قناسه را کشید و داعشی را میزد وقتی تکفیری و النصرهای رو میزد بچههایش باور کردند ایمان آوردند که عباس فقط یک فرمانده که هوای نیروهایش را دارد نیست. فقط یک فرمانده مدیر در سنگر یا در خط پدافند نیست، ،
بلکه یک فرمانده در تهاجم است.
🎙راوی: همرزم شهید
#شهیدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#مرد_عمل
▪️قبل از اعزام میگفتیم باید از خدا بخواهیم که حرف و عملمان یکی شود و آنوقت برویم.
حالا در حلب وقت آن رسیده بود که نشان بدهیم چقدر حرف و عملمان یکی است. انگار باید تأثیر تمام این بیست و چند سالی که زیارت عاشورا خوانده بودیم و سینهزنی کرده بودیم را در چند روز عملا نشان میدادیم.
کسی که حرف و عملش یکی است، یک قدم هم به سمت عقب برنمیدارد.
صبح روز اول در حلب، رفتیم برای گرفتن تجهیزات. آن روز عملیات انجام و درگیریها کمتر شد اما پیکر یکی از نیروهای عباس در زمین دشمن مانده بود.
عباس بیقرار بود؛ انگار که چیزی گم کرده باشد. میخواست هرطور که شده خودش را به خط درگیری برساند و پیکر نیروی جامانده را بیاورد. آنجا بود که با خودم گفتم عباس مردِ عمل است.
🎙 راوی : حسين جوينده _همرزم شهيد
#شهیدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
برشی از کتاب " تاثیر نگاه شهید "
🍃ما حرف زدیم و او عمل کرد
سال ۱۳۹۳ در دانشگاه امام حسین(علیهالسلام) با موضوع شاخصه های انقلابی گری سخنرانی داشتم. قبل از سخنرانی حدود یک ساعتی با سه نفر از دانشجویان که زحمت و مسئولیت برنامه به عهده آنان بود، در مورد مسائل کشور و مشکلات جبهه انقلاب صحبتی صمیمانه داشتم.
یکی از آن سه نفر عباس دانشگر بود.
چهرۀ عباس را خوب بخاطر دارم. از صحبت هایش مشخص بود بصورت منسجم و با دقت سخنرانی هایم را گوش می کند.
بعد از شهادتش به زادگاهش رفتم. پدرش سررسید سال ۱۳۹۴ شهید را به من داد
وقتی برنامه عبادی اش را دیدم بر خود لرزیدم.
مداومت بر نماز شب(حداقل سه رکعت نماز شفع و وتر)،
خواندن هرروز حداقل یک صفحه قرآن با تفسیر،
مناجات حضرتامیرالمومنین(علیهالسلام) و زیارت حضرت زهرا(سلام الله علیها)،
ذکر روز چند مرتبه...
ما حرف زدیم و او عمل کرد.
در دلم گفتم خداوند متعال به درجاتش بیفزاید و او را با اولیاءش محشور فرماید.
🎙راوی: استاد رائفیپور
#شهیدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍃🌸
🌹سکونم مرا بیچاره کرده، در این حرکت عـالم بهسمت معبود حقیقی، دست و پـایم را اسـیر خود کرده.
انسان کر میشود، کور میشود، نفـهم میشود، گنگ میشود و باز هم زندگـی میکند،
بعد از مدتی مست میشود و عادت میکند به مستی،
و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم.
درد را انسان باهوش و بیـدار میفهمد.
📜فرازی از #وصیت_نامه
#شهیدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
▪️عباس تازهداماد بود. رفقاي عباس در سوريه همقسم شده بودند كه از او مراقبت كنند و او را سالم به ايران برگردانند.
بعد از شهادتش گفتيم خدا براي او نقشه كشيده بود. عباس درس عاشقي را چشيده بود و بايد ميرفت.
▪️عباس از ماهی لیزتر بود، هر جایی که خبر میرسید آتش جنگ بالاتره عباس سراسیمه میخواست خودش را به آنجا برساند.
🎙راوی: پدر شهید
#شهیدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
▪️عباس با اینکه قرار بود برود اما ماموریتش را تمدید کرده بود و ماند و دوباره به خط رفت.
گفته بود:«حضور من اینجا خیلی واجبتره. مسائل ایرانو میشه یه کاریش کرد اما اینجا رو نه.»
تعداد بیشتر نیروها و ارتباط قلبی و عاطفی میان نیروها بسیار کمککننده بود. بالاخره شب عملیات فرارسید.
عمار گفت:« عباس! تو توی مقر بمون پای بیسیم و مشغول کارای مخابراتی باش. امیرم وایسته مواظب عباس باشه که نیاد تو منطقه. نوربالا میزنه، آخرش شهید میشه.»
فکر ما این بود که میتوانیم جلوی شهادت عباس را بگیریم. عملیات انجام شد و موفقیتآمیز هم بود.
عباس هم که از پشت بیسیم صدای ما را میشنید خیلی خوشحال بود.
راوی :ح ج-همرزم شهید
#شهيدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💠 سرنوشت
وقتی در کمین دشمن بودیم، عباس پشت بیسیم به ما روحیه میداد و میگفت:«بچهها! نگران نباشید، ما هستیم، بهتون کمک میکنیم.»
اینها در حالی بود که فرمانده نمیگذاشت عباس به خط بزند و او بسیار ناراحت شده بود.
فرمانده گفته بود:«اگه قراره کاری بکنن، همین سه نفر میکنن و اگه قراره شهید بشن، همین سه تا شهید کافیه. تو جلو نرو عباس»
وسط درگیریها، مافوق فرمانده ما، مأموریتی اعلام میکند مبنی بر این که روستایی در آن حوالی را پوشش بدهند تا حرامیها به روستاهای بعدی نرسند. جمعی از نیروها به سمت روستایی که فرمانده بود حرکت میکنند و عباس هم به کمک آنها میرود.
با خودشان میگویند عباس را میبریم تا جلو نرود! خیالمان راحت باشد که پیش ماست و او را سالم تحویل میدهیم.
اما سرنوشت چیز دیگری برای عباس نوشته بود.
🎙راوی:همرزم شهید
#شهيدعباسدانشگر 🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
آخرین نماز🌿
با همان حس و حال همیشگی جایی در مجاورت روستای الحاضر شروع کرد به نمازخواندن زیر آفتاب تند خرداد ماه و در تیر رس دشمن درست دو ساعت پیش از آسمانی شدن بی توجه به سر و صداهای اطراف و حرف های دوستانش با خدا راز و نیاز می کرد
این همان حس و حالیست که من بارها از او دیده بودم توجه خاصی در نماز داشت آنقدر خاص که دوستانش هم احساس می کردند.
یکی از بچه ها به او گفته بود سریعتر نمازت را بخوان در تیر رس دشمن هستی گویی نمی شنید اینجا عرفات عباس بود جایی که خدا را می دیددر این نماز آخر به قول معروف سیم عباس به بالا وصل شده بود شاید حس و حال این نماز استجابت دعای عرفه عباس بود آنجا که به زبان امام حسین (علیه السلام) از خدا خواسته بود(الّلهمَّ اجعَلنِی أخشاکَ کَانّی أراک) خدایا خاشعم کن چنان که گویی می بینمت.
#عرفات_عباس✨
#شهیدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
▪️رسیدیم به ماشینها، من بین ماشین سوخته و دیوار، یک پیکر سوخته دیدم که هرچه نزدیک تر می شدیم بیشتر شمایل عباس در آن دیده میشد.
وقتی رسیدیم بدون دیدن چهره اش و بدون هیچ تردید تشخیص دادم که این عباس است، چون دوتا انگشترهای عباس را در دستش دیدم. فهمیدم که خود عباس است.
یکی از این انگشترها رو یکی از بچه های سوریه بهش یادگاری داده بود و به عباس گفته بود که من #شهید میشم و وقتی که این انگشتر رو دیدی یاد من کن، ولی عباس از همه جلو زد. ولی کجا بودی ببینی که الآن عباس خودش شهید شده و تو باید یادش کنی.”
▪️عباس همانند خانم فاطمه زهرا(سلام الله علیها) شهید شد. بدنش بین در و دیوار سوخت و پهلویش مجروح شد.🌹
*عباس شب جمعه شهید شد؛ میدانم چرا شب جمعه را انتخاب کرد؛ شب جمعه همه شهدا مهمانند نزد آقایشان حضرت اباعبدالله الحسین(علیهالسلام)❤️
🎙راوی:همرزم شهید
#شهیدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#مشهد_الشهید🌹✨
محل شهادت شهید عباس دانشگر
بر اثر برخورد اولین موشک هدایت شونده ضد تانک تاو به سمت ماشین، عباس با انفجار نارنجک بسته به کمرش به شهادت رسید و بر اثر برخورد دومین موشک تاو به ماشین پیکرش در آتش سوخت.
" هر شهیدی کربلایی دارد...،
خاک آن کربلا تشنه اوست و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا برسد
و آنگاه خون شهید جاذبه خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید
و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن به سفری خواهد برد
که برای پیمودن آن هیچ راهی به جز شهادت وجود ندارد"
🍃 سید شهیدان اهل قلم؛ سید مرتضی آوینی🍃
#شهیدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
عباس هر دو سه روز یکبار، با ما تماس میگرفت. گویا در سوریه اول به زیارت حرم حضرت زینب(س) رفته بود. همراهانش پس از شهادت عباس به ما گفتند که عباس شهادت را از خانم -حضرت زینب- گرفت.
آنها آخرین نجواهای عباس، هنگام زیارت را خوب به یاد دارند.
یادم می آید پدر عباس به من گفت: شب قبل از رفتن عباس به سوریه به تهران رفته است، خیلی خوشحال بود. خندههایش، آرامشش، برق چشمانش، همه و همه، مرا یاد همرزمانم در زمان جنگ میانداخت،
یاد شبهای عملیات.
این سالهای آخر دفاع مقدس دیگر با دیدن برق چشمان بچهها میفهمیدیم که زمینی نیستند و من شب آخری که عباس را دیدم، یقین کردم که دیدار آخر است و عباسم آسمانی شده است.
این روزهای آخر هم من و هم پدرشان خیلی دلتنگ بودیم، اما دو روز قبل از شهادت به یکباره آرامش عجیبی بر وجودم حاکم شد. همسرم هم همین حال را داشت. در آخرین تماس به من گفت: یادتان است، هنگام آمدن به من گفتید اگر شهید شدی شفاعتم کن؟
جواب دادم: من گفتم، اما همه دعا میکنند که شما سالم برگردی.
ما منتظریم.
خندید و گفت: مادر! شاید دعای شما برعکس مستجاب شود!
خبر شهادت عباس همان روز حادثه در فضای مجازی منتشر شده بود، اما ما چیزی نمی دانستیم. جمعه 4 رمضان بود و ما افطار منزل دخترم دعوت بودیم. شب که برگشتیم، فامیلهای دور به خانه ما آمدند. تعجب کردم اینوقت شب علت حضورشان چه بوده است؟ چهره غمگین آنها تعجب مرا بیشتر برانگیخت، اما با توجه به آرامشی که پیدا کرده بودم، اصلاً فکر نمیکردم اتفاقی افتاده باشد تا اینکه یکی از اقوام پرسید: میدانید عباس مجروح شده؟ چشمان اشک آلودشان چیز دیگری میگفت. پرسیدم عباس شهید شده؟
همه زدند زیر گریه و آن موقع بود که فهمیدم پسرم به آرزویش رسیده است و همان لحظه خدا را شکر کردم.
عباس من برای مردن حیف بود. او باید شهید میشد. این اواخر فوقالعاده شده بود، نماز خواندنش را خیلی دوست داشتم، خیلی زیبا نماز میخواند. با نگاه کردن به او هنگام نماز آرامش میگرفتم. یقین داشتیم عباس شهید میشود. وقتی پسرم رفت از خدا خواستم اگر عاقبت به خیری بچهام در شهادت است، شهید و اگر در ماندن و خدمت کردن است بماند. عباسم از من خواسته بود برای شهادتش دعا کنم. هنگام دفن کردن پیکرش، به او گفتم: "شیرم حلالت مادر! ازت راضیم. سربلندم کردی"
🎙راوی:مادر شهید
#شهیدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍃پیام شهید به همسرش
سلام این پیام رو در تاریخ ۲۱/۲/۱۳۹۵ مینویسم.
💠میگن آدما دو دستهاند:
یا زندهان یا مرده!
زندههاشون دو دستهاند:
یا خوابن یا بیدار!
بیداراشون دو دستهاند:
یا معمولیان یا عاشق!
عاشقاشون دو دستهاند:
کسانی که فقط لاف عشقو میزنن و اداشو درمیآرن که همیشه تا آخر باهات نمیآن و کسایی که واقعاً عاشقن!
کسایی که واقعاً عاشقن فقط یه دستهاند:
کسایی که زندگیشون طعم مهربونی، رابطهشون بوی صداقت میده.
باید با هم تلاش کنیم تا عاشق بشیم!
عشقم...❤️
#شهیدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
میهمانی شهدا🌷
چند روز بعد از شهادت پسرم ،همسرش تعریف کرد که: خواب دیدم عباس لباس احرام پوشیده و در میان جمعیتی که همه لباس سفید به تن دارند ایستاده است.
با خودم گفتم تا آنجا که میدانم ، عباس مکه نرفته. 🕋
خانمی کنارم بود و به من گفت:
عباس امشب میهمان شهدای مناست. 🍃
پسرم خیلی بعد از حادثه منا بیقرار شده بود و تا مدتها آرامش نداشت.
تا مدتها عکس شهدای منا را در اتاقش نصب کرده بود.
🎙راوی:مادر شهید
#شهیدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
▪️📚 اذان صبح به وقت حلب
بعد از دو هفته از شهادتش، ساکش به دستمان رسید وسایل داخل ساک را یک به یک دیدم و ساک را کنار اتاق گذاشتم.
در نیمههای شب ناگاه صدای اذان را شنیدم و از خواب پریدم.
ساعت را نگاه کردم. دیدم نیم ساعت به اذان شرعی مانده؛ هیجان تمام وجودم را گرفته بود؛ دویدم در حیاط خانه که ببینم صدای اذان از مناره مسجد است یا نه!
متوجه شدم صدای اذان از داخل خانه است؛ وقتی خوب دقیق شدم؛ دیدم اذان از ساک کنار اتاق است.
سراسیمه به سمتش رفتم و گوشی تلفن عباس که در ساک بود؛ گرفتم،
نگاهم به آن خیره شد...
روی صفحه نوشته بود:
«اذان به وقت حلب»✨🌹
#شهیدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#فرازی_از_وصیتنامه
🔹خدایا تو هوشیارمان کن,
تو مرا بیدار کن, صدای العطش میشنوم صدای حرم می آید گوش عالم کر است. خیام میسوزد اما دلمان آتش نمیگیرد.
مرضی بالاتر از این
چرا درمانی برایش جستجو نمیکنیم, روحمان از بین رفته سرگرم بازیچه دنیاییم.
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ ما هستیم
مرده ام تو مرا دوباره حیات ببخش, تو بیدارم کن.
خدایا! به حرمت پای خسته ی رقیه (سلام الله علیها)
به حرمت نگاه خسته ی زینب (سلام الله علیها)
به حرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف ) به ما حرکت بده.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#شهیدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💠کرامات شهید🍃
مدتی درگیر بیماریام بودم؛ بهگونهای که این بیماری باعث پیوند قلبیام با حضرت حق شد.
نه اینکه این رابطه منشأ ترس از مرگ باشد، بلکه جملهای از آیتالله بهجت در آن روزها، طوفانی در درونم ایجاد کرد و آن جمله این بود که «هرگاه خدا را بیشتر از هر چیزی دوستداشتی، مؤمنشدنت را جشن بگیر».
این جمله منشأ تحولم شد.
بیشتر از گذشته عاشق معنویات شدم، حجابم کامل بود اما عاشق حجاب فاطمی شدم. آوای قرآن و نماز در زندگیام بهگونهای دیگر جاری شد.
در همان روزها در فضای مجازی موضوع «برادر شهیدت را انتخاب کن» را شنیدم.
بسیاری رفیق شهیدشان را دوست داشتند و از کراماتشان در زندگی شخصیشان میگفتند، یکی حاج حسین خرازی رفیق شهیدش بود، دیگری شهید آوینی و بسیاری هم شهدای مدافع حرم و من!
با اخلاص قلبی شب شهادت عقیله بنیهاشم حضرت زینب (سلام الله علیها)، برادر شهیدم را انتخاب کردم و او کسی نبود؛ جز برادر شهیدم «عباس دانشگر».🌷
در همه حال به یادش بودم و او را سهیم کارهای خیرم میکردم تا روز بیست و یکم ماه رمضان، نذری در خانهام برپا کردم و همه شهدا و اسرای کربلا را سهیم کردم و رسیدم به نام مدافع حرم که با ذوق نام برادر شهیدم «عباس دانشگر» را گفتم.
در کمال ناباوری آن شب در عالم خواب شهید دانشگر را دیدم که با لباس مقدس سپاه و خوشحال مهمان ماست و رو به من گفت :
«خواهر! مادر من اینجا فاطمه زهراست الحمدلله»
و مادر گرامی من هم نامش «فاطمه» است و قصد دارند نام فاطمه زهرا را روی خود بگذارند تا همه به این نام او را صدا کنند.
در آن روزها من دوره درمانیام را سپری میکردم، شهید دانشگر با نگاهی نافذ در عالم خواب گفتند:
شما نزد مادرم فاطمه برو و بگو «مهر، تسبیح و پارچه سبزی» که عباس بار آخر از کربلا آورد، به شما بدهد تا با آن نماز به جای آوری که شفایت حاصل خواهد شد انشاءالله.
بیماریام در حال عود بود؛ تودهای در بدنم بود که در حال پیشرفت بود اما اکنون تنها بهواسطه ایمان و اعتقادم حالم رو به بهبودی است و به لطف دعای برادر شهیدم در سلامت کامل هستم.
مادر شهید دانشگر نیز در پاسخ به درخواست من که فرزندش در عالم خواب به او گفت: امانتی مهر، تسبیح و پارچه سبز را از مادرم بگیر، گفت: بله! این امانتی نزدم هست و حتماً خواسته پسرم اجابت میشود.
آری! این است معجزه قرآن که میفرماید: شهدا زندهاند و نزد پروردگارشان روزی میخورند.
#شهیدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨شهید عباس دانشگر یکی از شهدای مدافع حرم است که به تعبیر مقام معظم رهبری لفظ «جوان مؤمن انقلابی» شایسته اوست🍃
#شهیدعباسدانشگر🌷
شادی روح پاکش صلوات 🌷🍃
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲الا اهل عالم پیامم بگیر
شدم از ازل من ولایت پذیر
#شهیدعباسدانشگر
#جوانمومنانقلابی
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
همیشهمیگفت:
قانونهفتساعتویادتوننره!
تاگناهیمرتکبشدیدتاهفتساعت
فرصتتوبهدارید !
#شهیدعباسدانشگر 🌸❤️
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR