eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
6.1هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/Nashenas_Shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
کرامات شهید ...🌿 🔴یکی از روزهای ماه مبارک رمضان مهمان داشتیم و مادر من هم مریض شده بود و بیمارستان بستری بود. من از این قضیه خبر نداشتم و وقتی مهمان ها رفتند شهید به من گفت: آماده شو باید جایی برویم. رفتیم بیمارستان. اول من در بیمارستان پیش مادرم رفتم. قرار بود که فردای آن روز مادرم را به خاطر عارضه قلبی عمل کنند. آمدم بیرون تا عبدالمهدی برود. عبدالمهدی بالای سر مادر دعایی خوانده بود و برگشتیم خانه. فردا مادرم حالش خیلی خوب بود و گفت: من نیاز به عمل ندارم. وقتی آزمایش ها و عکس را دوباره تکرار می کنند اثری از آن بیماری نبود و مادر گفت: وقتی عبدالمهدی آن دعا را بالای سرم خواند حالم دگرگون شد انگار که اصلاً مریض نبودم ... 🎙نقل از همسر شهید خاطراتی از🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹دردی که حس نمیشد ! عبدالمهدی یک عارف بود. او نمازهایی می خواند که من ساعت ها متحیر می‌ماندم. شهید در سجده ها و دعای دستش دعای کمیل می خواند و دائم الوضو بود. در یک عملیات که شیمیایی شده بود و تمام دو دستش پر ازآبله و زخمی بود، ایشان با پماد که زخم ها را چرب می کرد دوباره برای هر وضو با آب و صابون چنان روی زخم می کشید که من وقتی سئوال می کردم دستان شما درد ندارد در پاسخ می گفت: هیچ دردی احساس نمی کنم. یعنی ایشان اصلاً در یک عالمی بود که درد زخم های دستانش را متوجه نمی شد خاطراتی از 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹ارادت ویژه شهید عبدالمهدی مغفوری به نام حضرت فاطمه (سلام الله علیها )🌿 🔹عبد المهدی ارادت ویژه ای به حضرت زهرا (سلام الله علیها) داشت. به طوری که حتی حرمت اسم فاطمه را هم نگه می داشت. خاطره اول : یک روز به من گفت: چند فرزند دختر داری؟ گفتم: پنج فرزند. گفت: آیا اسم هیچ کدام از آنها را فاطمه گذاشته ای؟ بهترین نام برای دختر فاطمه است. 🎙 نقل‌از همرزم شهید خاطره دوم : دختر دومم مدام کفش هایش را گم می کرد و پا برهنه می آمد خانه. روزی باهم داشتیم می رفتیم مسجد جامع. باز کفش هایش را گم کرده بود و پا برهنه می آمد گفت: بابا! اگر پاهایم زخم بشود، فرش های مسجد نجس می شود چه کار کنم؟ عبد المهدی بغلش کرد. به عبد المهدی گفتم: این دختر زیاد کفش هایش را گم می کند، یک بار دعوایش کن حواسش را جمع کند. گفت: چون هم نام فاطمه زهرا (سلام الله علیها ) ست نمی‌توانم بهش چیزی بگویم. 🎙راوی: همسر شهید خاطراتی از 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔹مخالفت با نفس در جهاد با نفس بسیار تلاش داشتند؛ در سفری که برای عمره رفته بودند گویا فقط از سوپ استفاده می کردند و هیچیک از غذاها را میل نمی کردند. یکی از همراهان دلیل این کار را از شهید می پرسد اما او از پاسخ امتناع می کند و وقتی اصرار همراهی را می بیند به شرطی که آن را به کسی نگوید، بیان می کند. شهید در پاسخ به آن فرد میگوید «هر چه نفسم می گوید، عکس آن عمل می کنم» عهد بستم که مخالف نفسم عمل کنم، نفس من هم این غذاها را دوست دارد اما من برای مخالفت با او از هیچ یك از غذاها نمی خورم ... خاطراتی از 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹 وداع آخر آخرین باری که برادرم به جبهه می رفت عبدالمهدی به من گفت: تا می توانی برادرت را ببین. از این سفر دیگر برنمی گردد و شهید می شود و همین طور هم شد. دفعه آخری که شهید رفت و دیگه برنگشت. قبل از رفتن به من گفت: زهرا هر دفعه که جبهه رفتم شما رفتید زرند خانه مادرتون. این دفعه در خانه بمان، شما دیگر باید عادت کنید که تنها از عهده زندگی خود برآیید. من حرف هایش را جدی نمی گرفتم. ولی ایشان داشتند وداع آخر را انجام می دادند و من خانه مادر نرفتم تا اینکه خبر شهادت عبدالمهدی را آوردند... آخرین بار که میرفت جبهه برایش آئینه قرآن گرفتم، قرآن را بوسید و آن را باز کرد سوره نور آمد الله نور السموات و الارض وقتی آیه را خواند حالش دگرگون شد، گفت چه سوره خوبی انشاء ا... با نور بر می گردم . . . ✨ 🎙راوی :همسر شهید خاطراتی از 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍃 🔹مجسمهٔ تقوا یكی از شاگردان مرحوم سید كمال موسوی بودند، استاد این شهید در زمان شهادت وی گفت: "مجسمه ی تقوا شهید شد." شهید مغفوری هر عمل و فعالیتی را برای رضای خداوند انجام می دادند؛ به طوری که مُهری ساخته بود با این مضمون: "همه چیز، همه جا، فقط برای خدا"؛ و زمانی كه نامه ای می‌نوشت و یا كتابی را به كسی هدیه می داد این آثار را به این جمله ممهور می كرد.🍃 خاطراتی از🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
پس از شهادت حاج عبدالمهدی مغفوری در عملیات کربلای 4 پیکر پاکش را برای تشییع به کرمان آورده بودند خانواده شهید و سه فرزند دلبندش برای آخرین دیدار بر گرد وجود آن نازنین حلقه زدند. مادر خانم حاج‌ عبدالمهدی می‌گفت: وقتی خواستم چهره مطهر و نورانی شهید را برای وداع آخر ببوسم، با کمال تعجب مشاهده کردم که لبان ذکرگوی آن شهید سعید به تلاوت سوره مبارکه کوثر مترنم است.... 🍃 خاطراتی از 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🌿لبهای شهید تکان می خورد و می گوید:" انا اعطیناک الکوثر" 🔻وقتی پیکر شهید را می آورند من اصلاً توی این دنیا نبودم و نمی خواستم قبول کنم. مادرم می گفت: وقتی بالای سر شهید بودم. دیدم شهید سوره کوثر را می خواند. مادرم می گفت: اول فکر کردم اشتباه می کنم. بعد که دقت کردم دیدم لبهای شهید تکان می خورد و می گوید:" انا اعطیناک الکوثر". حتی در سردخانه بعد از چند روز یکی از اقوام صدای اذان شهید را شنیده بود ... 🎙نقل از همسر شهید خاطراتی از 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🎙 یکی از دوستان شهید روایت کرده است: وقتی پیکر شهید مغفوری را آوردند حال مساعدی نداشتم، داشتم گریه می‌کردم. در حزن و اندوه بودم که ناگهان صدایی شنیدم که می‌گفت، شهید قرآن می‌خواند. یکی از روحانیون هم قسم خورد که صدای قرآن او را شنیده است. گفتم خدایا این شهید چه مقامی پیش شما دارد که این کرامت را به وی عطا کردی که از جنازه‌اش پس از چند روز که شهید شده صدای تلاوت قرآن می‌آید. وضو گرفتم، رفتم بالای سرش و روی او را کنار زدم، رنگش مثل مهتاب نور می‌داد و بوی عطر عجیبی از پیکرش به مشام می‌رسید، وقتی گوشم را به صورت و دهانش نزدیک کردم مثل کسی که برق به او وصل کرده باشند در جا خشکم زد، چون من هم از او تلاوت قرآن شنیدم. درست یادم است در همان لحظه‌ای که گوشم نزدیک دهان او بود شنیدم که سوره کوثر را می‌خواند. چند نفر دیگر هم شنیده بودند که قرآن می‌خواند...🌿! خاطراتی از 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
(ایمان به زنده بودن شهدا و کرامات شهید عبدالمهدی مغفوری) 🌿 🔴«حسين انجم شعاع» از شهداي استان کرمان در دوران دفاع مقدس است و آنچه در زير مي‌خوانيد خاطره‌اي از زبان مادر اين شهيد است که توسط یکی از زائران گلزار شهدای کرمان بازنشر داده می شود: براي زيارت شهداء به گلزار شهدا رفتم. بر سر قبر شهيد «حسين انجم شعاع» که نزديک شهيد علي شفيعي و در همسايگي شهيد عبد المهدي مغفوري قرار دارد، نشستم و فاتحه‌اي خواندم. مادر شهيد شفيعي هم حضور داشت. مادر شهید «حسين انجم شعاع»به من گفت: مي‌بيني که مزار شهيد مغفوري چقدر شلوغ است؟ اول احساس کردم که مي‌خواهد از اين بابت گلايه کند و بگويد که چرا قبر فرزند من اين قدر شلوغ نيست. اما او در حالي که اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: يک روز که اين جا نشسته بودم، نوه‌ام نزد من آمد و گفت: مي‌گويند شهيد مغفوري حاجت‌ها را برآورده مي‌کند. به شوخي گفتم: تو برو حاجتي طلب کن، اگر برآورده شد، من ۵۰۰ هزار تومان اينجا خرج مي‌کنم ... همان شب، حسين شهيدم را در خواب ديدم. من هيچ وقت خوابش را نديده بودم. اما آن شب و در حالي که بسيار ناراحت بود به خوابم آمد. زانوهايش را در بغل گرفته و سر بر زانو نهاده بود و حتي به من نگاه نمي کرد. به او گفتم حسين جان چرا ناراحتي؟ چرا قهر کردي؟ گفت: مادر! ديگر در مورد شهيد مغفوري اينگونه سخن نگو. از خواب بيدار شدم و با خود گفتم من که به شوخي اين حرف را زده بودم اما از آن به بعد بيش از پيش به زنده بودن شهدا و کرامت شهيد مغفوري ايمان آوردم ...❤️ خاطراتی از 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ ‌ پرسیدم : آقا مهدی چه آرزویی داری؟ گفت: ظهور آقا امام زمان (عج الله ) و خدمت در رکابش بعد هم با تبسمی زیبا گفت : اگر من نبودم و آقا ظهور کرد سلام من رو به او برسانید و بگویید مهدی عاشقت بود ...❤️' خاطراتی از 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍃به یاد سردار شهیدی که آخرین اذانش دیوار های مسجد خرمشهر را لرزاند 🌷گلزار شهدای کرمان، بیش از سی و هفت سال است که پیکر مطهر یکی از سرداران شهید استان کرمان را در خود جای داده است همان شهیدی که هر زمان وارد گلزار شهدا می شویم عده ای دور آن جمع شده اند. 🌷 همان شهیدی که مقام معظم رهبری در سفر خود به کرمان با خانواده ایشان دیدار داشتند. 🌷همان شهیدی که چون دوران سربازی خود در گارد لویزان، اذان گفتن را ترک نکرده بود او را در کیسه خواب در میان برف ها گذاشتند اما باز هم اقامه اذان را ترک نکرد و اذان گفت و در آخرین اذانش دیوارهای مسجد خرمشهر را به خود لرزاند و صدای اذانش اشک بر چشمان مستمعین جاری کرد. 🌷همان شهیدی که در دیدار آخر با همسرش گفت: این بار با نور بر می گردم و وقتی که پیکر مطهرش را آوردند شهید قران می خواند ...🌿' 🌷همان شهیدی که از پشت پرده با کلام قرآنی اش دل همسرش را تسخیر کرد و روز مراسم عقدش همه منتظر ماندند تا از نماز جمعه باز گردد . . . ❤️🍃 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR