منم عقرب زرد
«از زبان همرزم این شهید شنیدم که میگفت وقتی در عملیاتی تمام نیروهایش شهید شدند و تنها مجبور به عقبنشینی شد در مسیر به گروهانی از صدامیان برخورد کرد. با شهامت خود را معرفی کرد و گفت:
من علی چیتسازیان هستم؛، «عقرب زرد».
اگر مقاومت کنید تا آخرین گلوله با شما میجنگم والا تسلیم شوید و جان به سلامت ببرید.»
ایشان تعریف میکرد دیدهبان از دور خبر داد یک گروهان آدم در حال حرکت به سمت ما هستند ولی یک نفر به دور اینها میچرخد از نحوه دور زدنش پیداست علی باشد اما صبر کنید نزدیکتر بیایند. نزنید صبر کنید. با نزدیکتر شدن آنها چهره علی نمایان شد.»
تیزهوشی و قدرت تصمیم گیری فوقالعاده او درعملیات باعث شده بود که فرماندهی لشکرانصارالحسین (ع) بگوید :«با وجود علی بسیاری از مشکلات عملیاتی ما حل می شود».
راوی:سرهنگ مرتضی احمدی
#شهیدعلیچیتسازیان🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
اعجوبه ریش خرمایی!
( از خاطرات شهید علی چیت سازیان )
آنقدر به زبان عربی مسلط بود که تا دل دشمن میرفت و برمیگشت اصلأ محال بود برود شناسایی و دست خالی برگردد.
فرمانده قرارگاه نجف پرسید: «جوان ریش خرمایی کیه؟»
گفتیم: «مسئوول اطلاعات و عملیات، یه اعجوبه ایه توی کار اطلاعات.»
و از او خواستم گزارش آخر رو بده.
مقابل نقشه ایستاد و انگشت روی جاده ی زرباطیه به بدره گذاشت.
و مفصل گفت که فرمانده تیپ عراقی کی میاد و کی می ره و حتی اینکه تا کجا اونو با سواری می آرن و بقیه ی مسیر رو تا خط با جیپ و نفربر فرماندهی.
فرمانده قرارگاه باورش نمی شد که علی و بچه هاش ظرف یک ماه، خطوط سه و چهار عراق را هم شناسایی کرده باشند!!!!
راوی: شهید مدافع حرم حاج حسین همدانی
#شهیدعلیچیتسازیان🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
1.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بخشی از وصیتنامه شهید:
برای شهادت و برای رفتن تلاش نکنید....
#شهیدعلیچیتسازیان🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
دو سه تا از اون کوخ نشینا !
دمدمای غروب یک مرد کُرد با زن و بچه اش مانده بودند وسط یه کوره راه.
من و علی هم با تویوتا داشتیم از منطقه برمی گشتیم به شهر.
چشمش که به قیافه ی لرزان زن و بچه ی کُرد افتاد، زد رو ترمز و رفت طرف اونا.
پرسید: «کجا می رین؟»
مرد کُرد گفت: «کرمانشاه»
– رانندگی بلدی؟
– کُرد متعجب گفت: «بله بلدم!»
علی دمِ گوشم گفت: «سعید بریم عقب.»
مرد کُرد با زن و بچه اش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا، توی سرمای زمستان!
باد و سرما می پیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم.
لجم گرفت و گفتم: «آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟»
اون هم مثل من می لرزید، اما توی تاریکی خنده اش را پنهان نکرد و گفت:
«آره می شناسمش، اینا دو – سه تا از اون کوخ نشینانی هستند که امام فرمود به تمام کاخ نشین ها شرف دارن.
تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس....
#شهیدعلیچیتسازیان🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
15.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فقط ما می مانیم و اعمالمان ...
صدای شهید علی چیت سازیان را میشنوید..
#شهیدعلیچیتسازیان🕊🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بخشی از وصیتنامه شهید📝
خداوند در اين مدت انقلاب، يك نعمت بزرگي باز به ما بخشانيد و آن هم جنگ با كافران و خدانشناسان روي زمين تا بتوانيم خودمان را در صحنه عمل امتحان كنيم و براي رسيدن به جهاد مقدس(اصغر) بايد موانع بزرگي را از سر راه برداريم و آن هم مبارزه با نفس و يا جهاد اكبر است.
واقعاً كه جبهه دانشگاه الهي است. دانشگاهي كه درآن درس تقوي، درس گذشت، استقامت، فداكاري، جانبازي، صبر و غيره آموخته ميشود. جبهه جايي است كه انسانهايي كه در آن قدم ميگذارند بايد از ته قلب بر سرور شهيدان آقا اباعبدالله لبيك گويند و حسين گونه تا آخرين لحظه عمر خود باشند. جبهه جايي است كه انسان يك قدم از ديگران نسبت به خدا نزديك تر است. خاك جبهه ايران، همچون خاك كربلاست. چون زماني كه عزيزان سر بر زمين ميگذارند و زمين را با خون خود آبياري ميكنند به عشق رسيدن به آقا ابا عبدالله…(علیه السلام) و به ياد آن بزرگوار هستند و خداوند در اين راه پاداش قرار داده است كه بالاترين پاداش شهادت در راه اوست.
در مسلخ عشق جز نكو را نكشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند
#شهیدعلیچیتسازیان🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
علیآقا" دائم آیه "و ما رمیت إذ رمیت و لکنّ الله رمی" را میخواند
خاطرم هست "علیآقا" دائم آیه "و ما رمیت إذ رمیت و لکنّ الله رمی" را خوانده و به ما هم میگفت بخوانید زیرا از خودمان چیزی نداریم و کمتر از هیچ هستیم و این خداوند است که ما را حفظ کرده است.
تربیت نیروهای توانمند برای اطلاعات، عملیات از دیگر هنرهای شهید چیتسازیان بود
یکی از کارهای جالب ایشان این بود که از دل قهوهخانهها و زورخانهها و غیره، افراد شجاع که از نظر اعتقادی در سطح ضعیفی بوده و حتی برخی نماز نمیخواندند را انتخاب کرده و در شناسایی این افراد، استاد به تمام معنا بود.
او این افراد را با خود به جبهه آورده و علاوه بر آموزش فنون رزمی، خودسازی اخلاقی را نیز شروع کرده و پس از مدتی از آنها یک رزمنده متعهد و معتقد میساخت که بسیاری از آنها در میدانهای نبرد به شهادت رسیدند.
شهید چیتسازیان افرادی را جذب میکرد که کسی فکر نمی کرد بعدها جزء شهدا و سرآمدان اطلاعات، عملیات شوند
و به آنها میگفت:
"همین که منش مردی و پهلوانی داشته باشید؛ بس است بقیه درست میشود و خدا شما را دعوت کرده است"
و سپس با صبر و صمیمیت، این افراد را به اوج کمال انسانیت میرساند.
🎙راوی: دوست و همرزم شهید
#شهیدعلیچیتسازیان🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
هنر شهید چیت سازیان
شهید "محمد حجازی" که اهل عراق بود و برادرش در جنگ با ایران کشته شده بود؛ نمونه افرادی است که "علیآقا" جذب کرد و وقتی دید این فرد که مادرش همدانیالاصل بود به درد کار اطلاعات میخورد بدون اینکه منتظر تأیید حفاظت شود او را انتخاب کرد
و این از هنرهای او بود که افراد را به سرعت میشناخت و از انتخاب هیچیک از افرادی که روی آنها سرمایهگذاری کرد؛ هرگز پشیمان نشد.
🎙راوی:همرزم شهید
#شهیدعلیچیتسازیان🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
میریم تو میدون مین!
داشتیم برمیگشتیم. کار تموم شده بود که خوردیم به کمین عراقی. هم ما اونا رو دیدیم هم اونا ما رو.
تاریکی شب مجال فکر کردن رو از آدم میگرفت. علی آقا هم توی آموزش اینجوری بهمون یاد داده بود که تو کار شناسایی نباید با عراقیا درگیر بشین. مبادا اسیر بشین و عملیات لو بره!
اما ایندفعه خودش هم باهامون بود. گفت: «میریم تو میدون مین.»
گفتم: «شوخی میکنی؟»
خندید و افتاد جلو.
پاک قاطی کرده بودم. توی فکر بودم که پاهام گرفت به یه سیم تله. گفتم: «علی آقا، گیر کردهم، پام رو بردارم مین منفجر میشه!»
بازم خندید و گفت: «چیزی نیست، سریع بیا به سمت من.»
ده متر دور نشده بودم که دو تا مین منوّر روشن شد و یه مین گوشتکوبی منفجر. هنوز نفهمیدهم از کجا دونست که مینها بلافاصله عمل نمیکنن.
عراقیا هم اصلاً آفتابی نشدند.
آبها که از آسیاب افتاد، گفتم: «مگه تو آموزش نمیگفتی نباید جای ما لو بره؟»
گفت: «چرا، اما اینجا جای ما برای اونا لو رفته بود، اونا ما رو دیده بودند. من میخواستم اونا بدونند که ما هم اونا رو دیدهیم. هیچ راهی نداشت، الّا روشن شدن منوّر.»
📚بخشی از کتاب دلیل (حماسه نابغه اطلاعات)
#شهیدعلیچیتسازیان🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بخشی از📚 کتاب "( گلستان یازدهم): خاطرات زهرا پناهی روا همسر شهید علی چیت سازیان "
داشتیم از جلوی بیمارستان بوعلی میگذشتیم، گفتم:
«علی آقا، تا چند ماه دیگه بچهمون اینجا به دنیا میآد.»
با تعجب پرسید: «اینجا؟!»
گفتم: «خُب، آخه اینجا بیمارستان خصوصیه، بهترین بیمارستان همدانه.»
علی سرعت ماشین را کم کرد و گفت:
«نه، ما به بیمارستانی میریم که مستضعفین اونجا میرن. اینجا مال پولداراست. همه کس وُسعش نمیرسه بیاد اینجا.»
توی ماه هشتم بارداری بودم و حالم اصلاً خوب نبود. عصر پنجشنبه دهم دیماه 1366 بود. وقت و بیوقت درد میآمد به سراغم.
وصیّت علی آقا را به همه گفته بودم.
آن روزها خانۀ مادرشوهرم پُر از مهمان بود و دوروبَرمان شلوغ.
مادر هم آنجا بود.
تا گفتم حالم خوب نیست، ماشین گرفت و به بیمارستان فاطمیه، که بیمارستانی دولتی بود، رفتیم. همین که وارد بیمارستان شدیم، خبر مثل بمب همه جا صدا کرد:
«بچۀ شهید چیتسازیان داره به دنیا میآد».
#شهیدعلیچیتسازیان🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
📷تصویر
#شهیدعلیچیتسازیان 🌷💔
شادی روح پاکش صلوات 🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
▫️ مثل اسیران کربلا
🔹جلوی من حرکت میکرد که پام رو گذاشتم پشت پاشنهاش و ناخواسته کف کفشش جدا شد. اتفاق عجیبوغریبی بود؛ توی گشت پشت عراقیا و پونزده کیلومتر مسیر بازگشت تا مقر خودی! از سر شرم گفتم: «علی آقا، بیا کفش من رو بپوش.» با خوشرویی نپذیرفت.
🔸 راه به اتمام رسیده بود و اون مسیر پر از سنگلاخ و خاروخاشاک رو لنگلنگان اومده بود؛ بیهیچ اعتراضی. به مقر که رسیدیم، چشمام به تاولها و زخم پاش افتاد. زبونم از خجالت بند اومد.
✅ اون هم این حس رو در من فهمید و زبون به تشکر باز کرد. حالا هم شرمنده بودم و هم متعجب.
✅ پرسیدم: «چرا تشکر؟»
گفت:
«چه لذتی بالاتر از همدردی با اسیران کربلا!» و ادامه داد:
«شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید. تمام این مسیر برای من روضه بود؛ روضهی یتیمان اباعبدالله!»
اشک چشمام رو پر کرد.
📚 برگرفته از #کتابدلیل | روایت حماسهی نابغهی اطلاعات عملیات سردار #شهیدعلیچیتسازیان🌷
#اللهمعجللولیكالفرجبهحقخونپاكشهدا
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR