محسن میگفت خودتان را با خواندن قرآن آرام كنید و مراقب پدر و مادرم باشید،
برادرم هیچگاه یك شهادت عادی از خداوند نمیخواست؛ همیشه در دستنوشتههایش از خدا میخواست گوشهای از مصیبت اهل بیت(علیه السلام) را بچشد
💫محسن دوست داشت شهادتش طوری مؤثر باشد كه با رفتنش هدف همه شهدا حس شود؛ بسیار دغدغه ذهنی داشت اینكه همه شهیدان میروند و به خصوص شهدای مدافع حرم آن هدفشان درست درك نمیشود، واقعاً دوست داشت با رفتنش طوری عظمت بقیه شهدا را نشان دهد.
🎙راوی: خواهر شهید
#شهیدمحسن_حججی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فرمانده گروهانش بودم. می دانستم دارد خودش را می کشد که دوباره اعزامش کنند به سوریه.
من نه کمکش می کردم که برود و نه اصلا راضی بودم.
حتی اگر می شد سنگ هم جلوی پایش می انداختیم.
مدام بهش می گفتم: ؟«محسن، این دفعه دیگه خبری از سوریه رفتن نیست.نمی ذارم بری. بیخودی جِلِز و وِلِز نکن»
نیمه های شب بهم پیام میداد چهار پنج بار. هر بار هم پیام های چهار پنج صفحه ای.
باید نیم ساعت وقت می گذاشتم و می خواندمشان.
براش می نوشتم:
«تو یه بار رفتی سوریه. الان نوبت بقیه ست. لطفا دیگه تموم کن این مسئله رو!»
وقتی می دید زورش به من نمی رسد، پیام میداد: «واگذارت می کنم به حضرت زینب (سلام الله علیها) خودت باید جوابشو بدی».
می گفتم: «چرا اسم بی بی رو میاری وسط؟ چرا همه چیز رو با هم قاتی می کنی؟»
می گفت: «برا اینکه داری سنگ می اندازی جلو پام» آخر سر هم معطل من نماند. رفت و کار خودش را کرد. همه ی زورش رو زد.تا بالاخره موافقت مسئولان لشکر را گرفت.
یک روز کشاندمش کنار و با التماس گفتم.«محسن نرو، تو زن جوون داری، بچه ی کوچیک داری.» گفت: «نگران نباش حاجی، اونا هم خدایی دارن، خدا خودش حواسش بهشون هست.»
مرغش یک پا داشت. می دانستم اگر تا فردا هم باهاش حرف بزنم، هیچ فایده ای ندارد. می دونستم.تصمیم خودش را گرفته که برود. هیچ چیز هم نمی توانست مانعش بشود. چشم هام پر از اشک شد. لبانم لرزید.
گفتم: «محسن، چون دوستت دارم.دعا می کنم شهید نشی.»
گفت :
«چون دوستم داری.دعا کن که شهید بشم».
#شهیدمحسن_حججی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
روز آخر که می خواست برود سوریه، آمد دیدنم.
دست انداختم دور گردنش و گفتم: «آقا محسن. رفتنی شدی ها.
یادت باشه حرم بی بی حضرت زینب (سلام الله علیها) که رفتی من رو دعا کن. موقع برگشت هم یه دونه پرچم برام بیار.»
نگاهم کرد و گفت: «من دیگه برنمی گردم.»
گفتم: «این حرف ها چیه؟
تو بچه کوچیک داری. حرف از نیامدن نزن.»
دستش رو زد به گردنش و گفت:
«این رو میبینی؟»
گفتم : «خُب.»
گفت:
«بابِ بُریدنه!»
#شهیدمحسن_حججی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
شب اعزام
شب #اعزام، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشیاش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم.
طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعتهای خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند.
حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد.
موقع نماز صبح، از خواب #پرید. نقشههایم، نقشه بر آب شد. او #خوشحال بود و من ناراحت.
لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانهی مامانم.
مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه #دمغ بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. میخواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم.
من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم.
روزهای سختی بود...
✍️ به روایت همسر شهید
#شهیدمحسن_حججی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بخشی از#وصیت_نامه✍🏻
🍃برای بانوی صبر
السلام ای بانوی سلطان عشق
السلام ای بانوی صبر دمشق
زیبنبِ دنیا و عقبیِ علی
شرح مدح لافتی الا علی
در مسیر شام غوغا کرده ایی
شهر را آشوب برپا کرده ایی
خطبه خواندی از غریبی حسین
زنده کردی کربلا در عالمیین
گر نبودی کربلایی هم نبود
گریه و شور و نوایی هم نبود
رنج هایی فراوان دیده ایی
خیمه ها، غارت، سواران دیده ایی
دیده بودی، حلق و چشم و حرمله
گریه کردی پا به پای قافله
بسم الله النور...
صَلی الله علیک یا اُماه یا فاطمه الزهرا"سلام علیک"
وَلاتَحسَبن الذینَ قُتلوا فی سَبیل الله اَمواتا، بَل احیاء عند رَبِهم یُرَزقون
هرگز نمیمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جدیده عالم دوام ما...
چند ساعتی بیشتر به رفتن نمانده است، هرچه به زمان رفتن نزدیک تر می شوم قلبم بی تاب تر می شود...نمی دانم چه بنویسم و چگونه حس و حالم را بیان کنم...نمی دانم چگونه خوشحالی ام را بیان کنم و چگونه و با چه زبانی شکر خدای منان را به جای بیاورم...به حسب وظیفه چند خطی را به عنوان وصیت با زبان قلم می نویسم...
نمیدانم چه شد که سرنوشت مرا به این راه پر عشق رساند... نمی دانم چه چیزهایی عامل آن شد...
بدون شک شیر حلال مادرم، لقمه حلال پدرم و انتخاب همسرم و خیلی چیزهای دیگر در آن اثر داشته است...
عمریست شب و روزم را به عشق شهادت گذرانده ام... و همیشه اعتقادم این بوده و هست که با شهادت به بالاترین درجه ی بندگی میرسم...
خیلی تلاش کردم که خودم را به این مقام برسانم اما نمی دانم که چقدر توانسته ام موفق باشم...
#شهیدمحسن_حججی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بعد از #شهادٺ_آقـا_محسن ، #علی زیاد زمین مے خورد .
همہ نگران بودند و می گفتند شاید به خاطر اتفاقاٺ این مدٺ مشڪلی براش پیش اومده و نگران بودیم و می خواستیم او را پیش دڪتر ببریم ڪہ شبے #آقا_محسن بہ خواب یڪے از
نزدیڪانمان آمــد وگـفـت :
نگران نباشید #علے وقتے داره بازے میڪنه مے دود ڪہ بیاد #بغل من ولی امڪانش نیست مے خوره زمین...
#علے مشڪلے نداره وسالمہ نگران نباشید...
راوی: همسر شهید
#شهیدمحسن_حججی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#پند_ݦـحـرم📜
✨
←هروقت
خواستی چادرت رو
بزاری کنار 🥀
از دختر سه ساله ای
یـادت بیار که
بـه پدرش گفت:🍁
غصه حـجـاب من رو نخوری
بـابـا جـان
چادرم سوخته 🔥
اما
بـه سرم هست هنوز ٫💔
#حجاب
#شهیدمحسن_حججی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
{💔}؏ـٰاشِقان
راسـَرشوریدِھ بِھ پیڪرعَجـَب اَست
دادَن سـَر نَھ عَجـَب؛
داشتَـنِ سـَر عَجـَب اَست..!
#شهیدانھ🥀
#شهیدمحسن_حججی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بانویی که #شهید_حججی ،روزگارش را تغییر داد👇4⃣
▪️صبح روز پنجم محرم
ساعاتی از صبح نگذشته بود که باز هم خواب به سراغم آمد، اینبار در خواب، #شهیدمدافعحرم_محسنحججی که پرچمی به دستش بود را دیدم،
خودش را معرفی کرد و گفت:
#آرزویم_شهادت_بود، من #سرم_رفت تا #روسریات نرود، اگر حجابت را رعایت کنی نزد خدا عزیز میشوی و ... .
قبل از این خواب اصلاً شهید حججی را نمیشناختم، در فضای مجازی به دنبال نامش رفتم تا اینکه عکسهای بیسر او را دیدم، زندگیاش را مطالعه کردم و صحبتها و نگرانیهایش را در مورد حجاب شنیدم.
پس از شناخت کامل شهید، منقلب شدم و دیگر اشک امانم نمیداد،
خواب را برای همسرم تعریف کردم و گفتم: «میخواهم چادری شوم».
همسرم گفت: «اگر میخواهی مدت کوتاهی به طور احساسی چادر بگذاری و دوباره از کار خودت پشیمان شوی، این کار را اصلاً انجام نده».
همچنان در پی تعبیر کردن خوابم بودم و احساس میکردم تعبیر خوابم این است که باید چادری شوم.
ادامه دارد..
#شهیدمحسن_حججی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
کارهایی که آقا محسن در موسسه فرهنگی انجام میداد کموبیش مبدأ خیلی از حرکتهای آتش به اختیار فرهنگی بودند و #کمک_به_فقرا و #کمک_به_تحقیقاتعلمی_و_فناوری همواره دغدغه ایشان بود.
شهید حججی همواره نسبت به تدابیر رهبر معظم انقلاب صاحبفکر بودند و صحبتهای حضرت آقا را دنبال میکردند، شهید با #منابع_مالیکم مبدأ حرکتهای فرهنگی و #پیشتاز در همه عرصهها بود که توزیع کتاب در نماز جمعه از جمله ابتکارات این شهید بود.👌🏻
🎙راوی: دوست شهید
#آتش_به_اختیار
#شهیدمحسن_حججی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🌹✍ یکی از دست نوشتههای شهید حججی بیانگر این واقعیت است که وی بوسیدن دست پدر و مادر را راهی برای خشنودی امام زمان(عجل الله) میدانست.👌🌹
#شهیدمحسن_حججی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
ای #شهید🍃
دعا کن
که ما از خستگی و غفلت
خوابمان نبَـرَد
و از قافله مهدیِ فاطمه
جا نمانیم ...
#شهیدمحسن_حججی🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR