eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
6.2هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
6.1هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/Nashenas_Shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
این هفته میهمان شهید شهید عزیز دفاع مقدس ومداح اهل بیت شهید خواهیم بود ولادت:۱۳۴۲ تبریز شهادت:دی ماه ۱۳۶۵درعملیات مزار شهید🌷: گلزار شهدای تبریز 🌹 ‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔹عبادت عارفانه🍃 احد هر وقت مرخصی می‌آمد، خیلی کم به خانه آمده و بیشتر در پایگاه مسجد و سپاه حضور داشت و ما او را کمتر می‌دیدیم و هیچ وقت از دیدنش سیر نمی‌شدیم. من در آن زمان در مورد شهدا و حالات رزمندگان خیلی شنیده بودم و بنا به اقتضای سنی که نوجوان بودم، دوست داشتم ببینم احد در خلوت چه کار می کند.  یک روز که به خانه آمد، من خودم را در اتاق او به خواب زدم. احد کمی جلو آمد و مرا دید و فکر کرد که خوابیده ام. سپس عبایش را پوشیده و عطر تی رُز که عطر معروف حضرت امام (ره) بود را زد و رو به قبله ایستاد، نوری که از پشت ، داخل اتاق می‌تابید، سیمای احد را دو چندان زیبا کرده بود، بعد از«اللهم َّ ارزقنا توفیق الشهادت » چنان خضوع و خشوع داشت که اشک چشمهایم را فرا گرفته بود، گویی که خواب دیده باشم. بعد از آن همیشه منتظر شهادت احد بودم و فکر می‌کردم، حیف است که احد به شهادت نرسد و به مرگ طبیعی بمیرد. 🎙راوی : خواهر شهید 🌷 🌹 ‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
راز بین‌او و امام‌رضا(علیه‌السلام)🍃 کربلای ۵  شروع شده است. احد با موتور می‌آید. می‌گوید: بپر بالا برویم! می‌خواهم سوار موتور شوم که غمگینانه می‌گوید: می‌دانی دیگرحبیب را هم نمی‌بینی... - کدام حبیب؟ - حبیب هاتف. انگار آتش سراپایم را در خود می‌گیرد اما نمی‌خواهم ضعف نشان دهم ، می‌گویم: خوب ! حبیب آرزویش همین بود. - حبیب ها رفتند و شهید شدند و ما ماندیم. این را احد می‌گوید و موتور انگار بال در آورده است. چه سبک می رود این موتور، هواپیماهای دشمن مدام پیدایشان می شود، بمباران مداوم و من یاد والفجر ۸ می افتم، روزی که عراقی ها خیلی برای بازپس گیری فاو به آب و آتش زدند، ولی پاتکشان با شکست روبرو شد. خبر رسید که عراق می‌خواهد حمله شیمیایی بکند و احد این را به من گفت: به بچه ها خبر بده که ماسکهایشان را بزنند... سریع می‌روم و بچه ها را خبر می‌کنم. ماسک خودم را هم می زنم و بندهایش را محکم می کنم یکی از بچه های بسیجی را کنار اروند می بینم ماسک ندارد. احد بی تامل ماسک خودش را به او می دهد می دانم که دیگر ماسکی در کار نیست من هم می‌خواهم ماسک خودم را به احد بدهم، نمی پذیرد، اصرار می کنم، اما قبول نمی کند، لاجرم چفیه خودم را به او می دهم... می گوید: من از امام رضا(علیه السلام) قول شهادت گرفته ام. این حرف احد است و من نمی دانم که چه راز و رمزی بین او و آقا امام رضاست. می‌گویم خدا به شما عمر طولانی بدهد، هنوز باید شما نیروهایی تربیت کنید. می‌گوید : من در این عملیات شهید می شوم...   🎙راوی: بهزاد پروین قدس  🌷 🌹 ‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR