یکسال که ماه رمضان مقارن شده بود با ایام عیدنوروز، محمد گفت من وضو می گیرم بروم مسجد. شب چهارشنبه سوری هم بود، موقع رفتن، بچه های محل بهش میگویند بیا برویم آتش بازی، محمد میگوید، دارم می روم مسجد، امشب شب قدر هم هست و نباید جشن چهارشنبه سوری بگیرید. 🖐🏼
بچه ها هم برای اینکه اذیتش کنند بطری نوشابه پر از بنزین را خالی میکنند روی محمد و لباسش آتش می گیرد.
بر اثر آن اتفاق پایش به شدت سوخت و با زحمت در بیمارستان مداوا شد.
🎙راوی: مادر شهید
#شهیدمحمدبلباسی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸نماز جمعه
در دوران مدرسه، بچه درس خوانی بود و البته استعداد هم داشت. وقتی دیپلم گرفت گفتم محمد جان برای دانشگاه هم امتحان بده. گفت مادر برای امسال دیر شده چون یک ماه دیگر کنکور است. اما من گفتم توکل کن به خدا پسرم، بنشین و این یک ماه را درس بخوان.
این مدت کمی که فرصت داشت برای دانشگاه خودش را آماده کرد اما با همه مشغلهاش نماز جمعهاش ترک نشد.
یک روز می خواست برود نماز جمعه، وقتی خواست بند کتانی اش را ببندد، رفتم روبروی پله جلویش را گرفتم و پرسیدم: کجا می روی؟
گفت میروم نماز جمعه. گفتم نماز جمعهی تو، درس توست، حالا اگر یک هفته شرکت نکنی اشکالی ندارد. درست را بخوان، دانشگاه که قبول شدی انشاءالله نماز جمعه هم می روی.
الحمدالله درس خواند و دانشگاه سراسری مشهد رشته مهندسی ریخته گری هم قبول شد.
🎙 راوی:مادر شهید
#شهیدمحمدبلباسی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🌿خاطره ای از شهید بلباسی به روایت خواهر شهید
ما به حجاب خیلی اهمیت می دادیم و هر چهار خواهر، از همان سن کم چادر می گذاشتیم. من هر روز فاصله مدرسه تا خانه را پیاده طی میکردم. یک روز در راه برگشت از مدرسه، صدای ناآشنایی باعث شد سرم را بالا بیاورم. پسری که جلوی مغازه ای در نزدیکی خانه مان ایستاده بود، تا مرا دید، گفت:( مگه خونه نداری که توی چادر زندگی می کنی؟)
چیزی برای گفتن نداشتم. عکس العملی هم نشان ندادم و به راهم ادامه دادم تا به خانه رسیدم.
به محض این که داداش محمد را دیدم، طبق معمول همه چیز را کف دستش گذاشتم. از اتفاقات صبح در مدرسه شروع کردم تا رسیدم به متلک پراندن آن پسر، جلوی مغازه.
من از داداش محمد نه سال کوچک تر بودم. درستش این است که بگویم برایم پدری کرد؛ ولی این طور نبود. او مثل یک مادر، دلسوز من بود.
هیچ چیز پوشیده ای بین ما وجود نداشت. برای هر مسئله کوچکی به او رجوع میکردم. از تمام سَر و سِر های زندگی من خبر داشت و اگر کمکی از دستش بر می آمد، کوتاهی نمیکرد.
بعد از این که خوب به حرف هایم گوش داد،شروع کرد به پرسیدن سوال:(پسره رو دقیقا کجا دیدی؟ کِی دیدی؟ چه شکلی بود؟ و...)
بعد از این که مشخصات دقیق را گرفت، دیگر چیزی نگفت.
صبح روز بعد که برای رفتن به مدرسه آماده می شدم، داداش هم با من آمد؛ ولی پشت سرم با فاصله. وقتی آن پسر را دید، با ایما و اشاره به من گفت:(تو برو! اینجا نایست!)
✨✨داداش محمد بچه آرامی بود و همیشه مسائل را مسالمت آمیز حل می کرد؛ اما نمی دانستم در این ماجرا چه پیش خواهد آمد. شاید به خاطر ناموسش از کوره در می رفت و دعوا راه می انداخت. دلم طاقت نیاورد.
خیلی دور نشدم. جلوتر رفتم و گوشه ای ایستادم تا اگر درگیری پیش آمد، یکی را خبر کنم. دیدم داداش خیلی مودبانه جلو رفت، با آن پسر دست داد و شروع به صحبت کرد. نه آثار دعوایی بود و نه پرخاشی. حتّی آخرش خندیدند و از هم خداحافظی کردند.
صبر کردم تا داداش به طرفم بیاید و بپرسم ماجرا چه بوده است! خودش هم از نگاه متعجب من من فهمیده بود که منتظر جواب هستم. برای همین گفت:(دوستانه حل شد، دیگه این آقا مزاحمت نمی شه.)
هیچ وقت نفهمیدم آن روز به هم چه گفتند؛ اما آن پسر دیگر مزاحمم نشد.
🌿خاطراتی از شهید محمد بلباسی
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرایا القدس منتشر می کند:
عبواتنا.. براكينٌ بأجسادكم تتضرم
מטעני החבלה שלנו.. הרי געש בגופותכם בוערים
#طوفان_الأقصى
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویری از هدفگیری خودروهای نظامی صهیونیستها توسط مقاومت فلسطین
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✅اخلاص🌹
پسرم خیلی زحمت کش و مخلص بود و همه کارهایش را برای رضای خدا انجام میداد. وقتی کاری می کرد دوست نداشت کسی بفهمد چه کرده. مثلا شب عید قربان چند تا گوسفند قربانی می کرد و بین مردم پخش می کرد تا خانواده های نیازمند فردای عید گوشت داشته باشند که بچه هایشان کباب بخورند.
یا مثلا وسیلهای می خرید و شب اول ماه رمضان میبرد درب منزل خانواده های نیازمند زنگ می زد اجناس را می گذاشت و سریع فرار
می کرد تا کسی او را نبیند. به نوعی سرباز گمنام بود.🌹
🎙راوی:مادر شهید
#شهیدمحمدبلباسی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
هر کسی که محمد را میشناخت به این نکته اذعان دارد که او خیلی صبور و آرام بود، معمولاً نسبت به دیگران حتی نسبت به اشتباهاتشان بزرگوارانه رفتار میکرد.
یک ویژگی مهم دیگرهمسرم این بود که بهشدت در #کارها #خدا را در نظر میگرفت و این باعث حذف خیلی از چالشها در زندگیاش میشد که هوای نفسش را کنترل کند و خوب بماند.
🎙راوی: همسر شهید
#شهیدمحمدبلباسی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلمی از بازی شهید محمد بلباسی با بچهها 🍃
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍃#علمدار اردوهای جهادی مازندران
اگر اشتباه نکنم اواخر 88 بود که تلفنم زنگ خورد. طبق معمول که اهل جواب ندادن نیستم و به دلیل مشکلات حنجره ارتباطاتم «پیامکی» است برای تماس گیرنده فرستادم «سلام. لطفا نام و پیام» و او پاسخ داد«سلام. بلباسی هستم مسئول بسیج دانشجویی شهرستان قائم شهر.» نوشتم« اگر ممکن است پیامک دهید او امرتان را » و او پاسخ داد «خواهش می کنم. در مورد اردوی جهادی مشورت می خواستم برادر احمدی»
تا نام اردوی جهادی آمد مشتاقانه زنگ زدم و مفصل با او که نمیشناختمش صحبت کردم. مصوبه مذاکرات مان «تشکیل قرارگاه جهادی علمدار» بود که البته او به دلیل عشق و ارادتش به سید مجتبی علمدار، آن مداح شهید پرآوازه و زیبا آواز، این نام را انتخاب کرد و غافل از اینکه من نیز سالها بود و هست که عاشق و شیدای سید بوده و هستم.
ارتباط مستمر من و محمد آغاز شد شاید هفتگی یکبار و هر بار هم ده ها دقیقه در باب اردوهای جهادی دانشجویان تا قرارگاه علمدار و صد البته گلایه های مستمر و تمام ناشدنی محمد از عدم حمایت های کافی و گاه نامهری های ادارات و نهادها که دیگر این شکوه ها بیت الغزل محمد شده بود.
یادم می آید در خصوص همراهی فرماندهان تا مسئولان شهرستان و استان راهکارهای زیادی ارایه شد از سامانه پیامک قرارگاه تا سایت خبری و اقدامات رسانه ای و گزارش های مکتوب اقدامات جهادی. خلاصه محمد که در بسیج دانشجویی قائمشهر، کارهای زیادی داشت اما اردوی جهادی را به مثابه ی شعبه ای عظیم و مستقل در کارها می دید و اینگونه شد که او خود علمدار اردوهای جهادی مازندران شد و حقیقتا گزاف نیست اگر بگویم اردوهای جهادی آن استان مدیون همت والا و جهاد بی وقفه اوست.
#شهیدمحمدبلباسی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹خاطرهای از شهید بلباسی ✍🏻
محمد در انجام بسياري از كارهاي خيرخواهانه چه در مجموعه محيط كاريش در سپاه و چه در محيط خارج از آن پيشقدم بود و با همين روحيه بود كه نخستين تيم اردوي جهادي را با عنوان
' علمدار ' با حضور دانشجويان تشكيل داد تا بتوانند در مناطق محروم به مردم خدمت كنند.
محمد براي انجام كارهاي جهادي هيچگاه منتظر حكم سازماني نبود ، چنان كه وقتي در ورزقان زلزله آمد ، بدون اين كه منتظر رسيدن حكم سازماني از مسير پر پيچ و خم بروكراسي بماند ، تيم دانشجويي جهادي تحت امرش را برداشت و به منطقه رفت .
اين كار جهادي محمد باعث شد تا سردار علي افضلي ، جانشين آن زمان سازمان بسيج غبطه اينگونه كار كردن را بخورد ، اما اين بذل توجهات مسئولان ارشد سپاه در مسير خدمت تاثيري در بردارم نداشت و او را مغرور نمي كرد، چون همه كارها را بر اساس باورش انجام مي داد .
🎙راوی:برادر شهید
#شهیدمحمدبلباسی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸ساخت موکب
ایام محرم شده بود
قول و قرار گذاشته بودیم که امسال اربعین موکبی راه بندازیم که خادم هاش بچه های خادم الشهدا باشند.
سید هادی پیگیر کارها بود و بهم گفت سجاد پایهای؟ گفتم بسم الله
مشکلاتی جلوی راه بود که نمیشد این حرکت انجام بشه
روز عاشورا محمد رو دیدم
کشیدمش کنار گفتم حاجی چیکار میکنی کارهارو پیگیری کن راه بندازیم دیگه ...چرا چند روزه دیگه از تب و تاب پیگیری کار خبری نیست
با همون لبخند همیشگیش یه درسی داد بهم گفت سجاد مگه شماها بسیجی نیستین مگه خط ها رو بتون ندادم که با کیا باید ببندید
منتظر منی؟! تو و سید هادی پاشید برید تهران دنبال کارها دیگه چیه دست به دست هم میکنید
بسیجی منتظر نمیمونه خودتون بسم الله بگید.
سید هادی پیگیر شد و ما رفتیم عراق یک ماه قبل اربعین برای ساخت و ساز موکب ها..
#شهیدمحمدبلباسی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹 خاطرهای از شهید 🍃
در اسفند ۱۳۹۴ و فروردین ۱۳۹۵ در خادمالشهدای راهیان نور، شهید محمد بلباسی ،برای رفتن به شمال ،بلیط هواپیما داشت و تا آخرین لحظات مشغول کمک و جاروزدن بود که به فرودگاه رفت ولی از پرواز جاماند و برای ۲ ساعت بعد پرواز داشت.
بر اثر اشتباه کوچک، دو نفر از خادمان شهدا در اتوبوس جانداشتند و به شهید که فرمانده ما بود زنگ زدم و گفت که آن دو نفر منتظر بمانند و خودش آمد و برای آنها بلیط هواپیما تهیه کرد تا در دلشان نماند و نگویند که فرمانده با پرواز رفت و ما را ولکرد
خودش هم با اتوبوس توراهی عازم شمال شد.
🎙راوی: رسول بلباسی برادر شهید
#شهیدمحمدبلباسی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹یاد خاطرات🍃
💫شهید محمد بلباسی ❤️🍃
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺ویدیو از شلیک با فاصله چند قدمی به یک تانک مرکاوا با راکت دومرحلهای یاسین-۱۰۵
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ببینیدو لذت ببرید،،مداحی بسیار پر انرژی برای سربازان مقاومت اسلامی
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
همسرم وضع مالیاش طوری بود که دستمان به دهنمان میرسید. بعد از اتمام تحصیل ،پدر محمد به او گفت بیا در همین قائمشهر، کمکت میکنم کارگاه ریخته گری بزنی که به رشته تحصیلیات هم مربوط است ،اما او به من گفت مامان می خواهم بروم سپاه. من موافق بودم چون لباس نظامیها را دوست داشتم، هرچند هیچ وقت پسرم را در این لباس ندیدم. اما پدرش وقتی شنید موافق نبود، اما بعد از اینکه محمد موافقت پدرش را هم جلب کرد میگفت اگر میخواهی راه عمویت را که شهید شده بروی برو ، و سعی کن کارت برای رضای خدا باشد. محمد هم گفت: کاری میکنم از من راضی باشید. عموی محمد در عملیات والفجر 8 شهید شد و 8 سال هم مفقودالاثر بود.
🎙راوی: مادر شهید 🌷
#شهیدمحمدبلباسی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍃خاطره اعزام شهید برای دفاع از حرم🍃
«همسر شهید محمد بلباسی به شهید بیان کرد که موضوع اعزام به سوریه چی شد؟ که گفته بودی با خیلی از مدیران مرتبط صحبت کرده بودی ،شهید بلباسی گفت؛
«دیگر از هیچ کسی تقاضای حضور در سوریه را نمیکند و از حضرت زینب (ع) و از شهدا میخواهم و اگر انجام نشود به این معنا هست که خادم خوبی برای شهدا نبودم...»
آخر شب با شهید محمد بلباسی برای اعزام به سوریه تماس گرفتند و ایشان در حالت شوق با همسرشان مشورت میکنند و همسرشان که ۲ روز ایشان را پس از یکماه حضور در راهیان نور دیده بود و فرزندی هم در راه داشت، گفت: «من چکارهام، شما طلبیده شدی»
و همراهی همسر شهید محمد بلباسی نقش مهمی در دستیابی ایشان به موقعیت شهید است.
🎙راوی:برادر شهید
#شهیدمحمدبلباسی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🎙شهید محمد بلباسی:🌷
🔸 برای جنگ نرم همانند جنگ سخت باید هزینه کرد و در این راه باید خانوادهها پای کار باشند.✨
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR